بازگشت

کشتي امن






تو از ناي من مسکين نواي خويش بيرون کن

سويداي وجودم را بسر عشق مفتون کن



اگر چه خوندلي از پا درآمد مرد را اما

دلم را از غم شوق وصالت غرقه در خون کن



اگر عقل است مانع تا شوم نائل بديدارت

مرا در وادي سير لقاي خويش مجنون کن



اگر لايق نيم راهم دهي در بزم خاصانت

مرا قابل کن و آنگه ببزم قرب مأذون کن



غم غير خودت را زين دل رنجور زائل کن

ولي بار غمت را در دلم هر لحظه افزون کن



بيا و محتواي قلب را از غير، خالي کن

سراپاي وجودم را ز عشق خويش مشحون کن



اگر باشد وجودم مانع وصل و لقاي تو

وجود پرگناهم را به چاره ويل مدفون کن



در اين درياي طوفانزا که اميد سلامت نيست

مرا در کشتي امن ولاي خويش مامون کن



بزندان فراقت «ملتجي» تا کي بود مسجون

عيادت بهر خشنودي حق زين عبد مسجون کن





[ صفحه 74]