بازگشت

حسرت وصال






آيا شود گذار تو افتد بکوي ما

يک لحظه روي ماه تو افتد بروي ما



ما در ديار غربت و در کنج انزوا

آيا شود نگاه تو افتد بسوي ما



در حسرت وصال تو طي شد صراط عمر

ترسم بخاک دفن شود آرزوي ما



ذرات کن فکان همه در هاي و هوي تو

تنها نه ذکر نام تو شد هاي و هوي ما



اندر نماز عشق که شرحش نگفتني است

خوناب ديده گان شده آب وضوي ما



يا رب اگر نصيب کني وصل او چه باک

در راه وصلش ار برود آبروي ما



اي «ملتجي» مگر نشنيدي پيام دوست

«تقوي ترا چو نيست مکن جستجوي ما»





[ صفحه 13]