بازگشت

دوري يار






جانم آمد بلب از دوري يارم چکنم؟

روز و شب از غم او زار و نزارم چکنم؟



قابض روح چو خواهد که بگيرد جانم

اگر آن يار نيايد بکنارم چکنم؟



اگر آن دلبر جانانه ي دوران از من

دستگيري نکند، آخر کارم چکنم؟



عمر بگذشت به مهجوري و غفلت هيهات

گر نبينم رخ تابان نگارم چکنم؟



ايکه با يک نظري صد گره را بگشائي

گره اي سخت فتاده است بکارم چکنم؟



نبرد ره بتو جز رهرو راه تو ولي

من که گم کرده ره اندر شب تارم چکنم؟



گفته اي صبر کن آخر که فرج نزديک است

رخت بر بسته ز دل صبر و قرارم چکنم؟



گر خداوند بعدلش به حسابم برسد

چون شود بسته بمن راه فرارم چکنم؟



تو مگر شافع من روز قيامت باشي

ورنه با اينهمه سنگيني بارم چکنم؟



من بيمار بدرد تو و بر درد فراق

هم چنان «ملتجي» اي دوست دچارم چکنم؟





[ صفحه 60]