بازگشت

قبله ي کعبه






بلاي هجر تو افتاده است بر جانم

وصال تست يگانه دوا و درمانم



بيا و رحم به آشفته حالي من کن

که از فراق تو سر گشته و پريشانم



نگفته راز دلم را تو خوب مي داني

که واقفي تو به سر و ضمير پنهانم



بانتظار وصال تو پر زنم از شوق

و گرنه عالم دنيا همي است زندانم



ترا چو قبله نگيرد براي خود کعبه

نماز جانب آن کعبه من نمي خوانم



خداي من چه شود کز کرم دمي افتد

نگاه بي رمق من بروي جانانم



شنيد «ملتجي» از عارفي که مي گفتا

چو عاشق توام اي دوست ز اهل ايمانم





[ صفحه 59]