بازگشت

طمأنينه دل






آتش گرفتم از شرر هجر دلبرم

يا رب شود که دلبرم آيد دمي برم؟



چشم از سواي حضرت او بسته ام مگر

بيرون کند خيال اباطيل از سرم



يادش مرا يگانه طمانينه ي دل است

والله اوست واقع اذکار داورم



با حور و حوض کوثر و غلمان مرا چکار؟

تنها هم اوست جنت و انهار و کوثرم



دست مرا اگر نکند کوته از خودش

ديگر چه غم ز برزخ و صحراي محشرم



بيماري است به ز سلامت مرا اگر

آيد طبيب جسم و روانم به بسترم



اي «ملتجي» بسجده برو دائما بگو

شکر خدا ولايت او شد مقدرم





[ صفحه 58]