بازگشت

ترجيع بند جاء الحق


بند اول



دلم از غير دوست بيزار است

اينهم از لطف بيحد يار است



بين احباب خلص مفتون

صحبت از جلوه هاي دلدار است



يار من در عوالم ملکوت

مايه ي افتخار دادار است



آنکه از غير او شود فارغ

الحق او در زمانه ديندار است



کفر، غفلت ز اولياء خداست

دين، تولاي آل اطهار (ع) است



جلوه دائم کند بيارانش

گر چه او مختفي ز انظار است



دائما ديدگان عشاقش

از غم هجر او گهربار است



نه فقط يار ماست در عالم

انبيا (ع) را معين و غمخوار است



سالک راه را بگو از اوست

اگر اقبال يا که ادبار است



مهدي (عج) اي آنکه نور رخسارت

نور حق است و نورالانوار است



ذات سرمد حقيقت مطلق

در خصوص تو گفت «جاء الحق»





[ صفحه 50]



بند دوم:



اي تو بيرون ز حيطه ي امکان

وي تو جانان هر چه دارد جان



بي بهاتر ز جان نمي باشد

گر نگردد فدائي جانان



همه ي ما خلق ترا مملوک

بعوالم فقط توئي سلطان



بر سرير عدالت و ميزان

که بغير از تو مي دهد فرمان؟



نام تو لابلاي هر آيه

بولاي علي (ع) بود پنهان



اصل تو «انما يريد الله»

شان تو «هل اتي علي الانسان»



به «يد الله فوق ايديهم»

شده تعبير از تو در قرآن



طبق نط صريح «فانتظروا»

انتظار تو مي کشد يزدان



مکتب عشق را توئي استاد

جبرئيل است طفل ابجد خوان



در زمان تو مي شود ظاهر

سر دين و حقيقت ايمان



ذات سرمد حقيقت مطلق

در خصوص تو گفت «جاء الحق»





[ صفحه 51]



بند سوم:



هر کسي را گداي خود کردي

دائما مبتلاي خود کردي



محفل عاشقان بيدل را

با صفا از صفاي خود کردي



هر که از غير تو مبرا شد

قسمت او لقاي خود کردي



انبياء را در عالم ارواح

واله از جلوه هاي خود کردي



درد هجران، بلا بود ما را

مبتلا بر بلاي خود کردي



گر تو از دست ما شوي راضي

راضي از ما خداي خود کردي



من چسان شکر حق بجا آرم

که مرا آشناي خود کردي



نايي ني را ز نفخه ي رحمان

پر ز شور و نواي خود کردي



از چه مخفي ز دوستدارانت

صورت دلرباي خود کردي



گر چه از چشم خلق پنهاني

همه را جانفداي خود کردي



ذات سرمد حقيقت مطلق

در خصوص تو گفت «جاء الحق»





[ صفحه 52]



بند چهارم:



آنکه عمري گداي کوي تو شد

آبرومند ز آبروي تو شد



خوش بحال کسيکه در عالم

باز چشمان او بروي تو شد



بزم عشاق تو عجب بزمي است

نقل اين بزم گفتگوي تو شد



واقعا هوشيار و آگاهست

هر که مست از مي سبوي تو شد



عاشق بيقرار و بي تابت

هر کجا شد بجستجوي تو شد



چون خليلش نظر بعرش فتاد

مات از طلعت نکوي تو شد



محفل بي رياي مشتاقان

متعطر ز عطر و بوي تو شد



دشمن و منکر خداوند است

هر کسي دوست با عدوي تو شد



دست حاجت به پيش تست دراز

چشم اميد خلق، سوي تو شد



هر که را معرفت عطا کردي

متخلق به خلق و خوي تو شد



ذات سر مد حقيقت مطلق

در خصوص تو گفت «جاء الحق»





[ صفحه 53]



بند پنجم:



هر که شد بينواي تو شاهست

ورنه خاکش بسر که گمراه است



جبهه ساي تو سالک معني است

خاکسار تو صاحب جاه است



نور مهرت بهر دلي تابد

حبشي زاده گر بود ماه است



آنکه واقف شد از شئوناتت

عارف واقعي به الله است



جز تو اي چشم کبريا در خلق

که به اسرار خلق آگاه است؟



چونکه ما منتسب بتو هستيم

پيش حق کوه جرم ما کاه است



هر که ديديم از اولي الابصار

تا بيائي تو، چشم بر راه است



هر که صاحبدل است مي سوزد

شمع دلهاي عاشقان آه است



سينه ي مادر تو (س) مجروح است

تا کي او را نواي جانکاه است؟



تا تو در چاه غيبتي جانا

چون علي (ع) همدم دلت چاه است



ذات سرمد حقيقت مطلق

در خصوص تو گفت «جاء الحق»





[ صفحه 54]



بند ششم:



سر قرآن ولايت مهدي (عج) است

طاعت حق اطاعت مهدي (عج) است



اختيار حيات موجودات

بکف با کفايت مهدي (عج) است



حق بري از عبادت خلق است

لايق او عبادت مهدي (عج) است



به تصدق خدا دهد روزي

همه بهر سلامت مهدي (عج) است



هر کسي بهره ور ز معني شد

بهره اش از عنايت مهدي (عج) است



لطف و احسان سجيتش باشد

بخشش وجود، عادت مهدي (عج) است



آن طراوات که در گل و باغ است

رشحه اي از طراوات مهدي (عج) است



سالک وادي محبت و عشق

مهتدي از هدايت مهدي (عج) است



سالک وادي محبت و عشق

مهتدي از هدايت مهدي (عج) است



هي مگو کفر تا بکي رائج؟

بسته تا چند رايت مهدي (عج) است؟



«ملتجي» بعد مدتي کوتاه

عهد، عهد امامت مهدي (عج) است



ذات سرمد حقيقت مطلق

در خصوص تو گفت «جاء الحق»





[ صفحه 55]