بازگشت

به به از اين گل






آمد آن ماهي که عالم را فروزان مي کند

ملک را در خرمي چون باغ رضوان مي کند



سر زد از جيب ولايت نو گل باغ وجود

به به از اين گل که عالم را گلستان مي کند



بهر اين مولود مسعود همايوني خداي

عرش را با دست خود امشب چراغان مي کند



نور خود را در قبال نور رويش مشتري

از خجالت پشت ابر تيره پنهان مي کند



نازم از آن مه که عالم را ز بيت عسکري (ع)

امشب از يک جلوه ي خود نورباران مي کند



اي که يک عمري شعارت هست يابن العسکري (عج)

بر تو امشب حضرتش لطف فراوان مي کند



لا مکان ذاتش بود چون ذات يزداني و جاي

خود نه، بل يک پرتوش در دار امکان مي کند



آنچه نور کبريا در طور با موسي (ع) نمود

جلوه هاي گاه گاهش با دل و جان مي کند



ايکه مي سوزي ز هجرش غم مخور او را خدا

عنقريب از پرده ي غيبت نمايان مي کند



چون شود امر ظهورش صادر از درگاه حق

اين شب تاريک را صبح درخشان مي کند



گر چه نقص عقل، ما را هست اما از کرم

دوستان خويشتن را رفع نقصان مي کند



ذوالفقار حيدري را از نيام آرد برون

دادخواهي حضرتش از اهل طغيان مي کند





[ صفحه 38]





ظالمان دوره ي تاريخ را کيفر دهد

کاخهاي ظلم را از ريشه ويران مي کند



پاکسازي مي کند از کفر شرق و غربرا

حکمفرما در جهان احکام قرآن مي کند



امر باطل گر بود رائج بزودي حضرتش

داير اندر ملک هستي امر يزدان مي کند



پرچم «نصر من الله» آورد در اهتراز

نصب آنرا بر فراز بام کيوان مي کند



در کنار تربت پاک فلک جاهش بما

عيدي امشب لطف سلطان خراسان مي کند



يا علي موسي الرضا (ع) امر فرج از حق بخواه

چون دعايت را اجابت ذات يزدان مي کند



آتش سوزنده اندر کوه با آهن کند

آنچه با دل شعله هاي نار هجران مي کند



آنکه درد هجر را هرگز نکرد احساس، کي؟

درد او را ذات حق از لطف درمان مي کند



«ملتجي» غمگين مشو لطف امام منتظر (عج)

کار را روز قيامت بر تو آسان مي کند





[ صفحه 39]