بازگشت

همه ي اميد






زان خالقي که خلقت هر خشک و تر کند

دارم اميد اين شب ما را سحر کند



آن دلنواز خسته دل دلشکستگان

آيا شود بجانب ما هم نظر کند



از حق بخواه اي همه اميد شيعيان

ديگر دعاي منتظرانت اثر کند



اين دل که خو بدرد فراقت گرفته است

تا کي بدرد هجر تو بايد بسر کند



پيک وصال تو که براهش نشسته ايم

ما را کي از زمان وصالت خبر کند



سيل هموم چون بدلم آورد هجوم

سد ولاي تست که رفع خطر کند



هر خير بي ولاي تست، شريست پر ضرر

دلبستگي بتو است که دفع ضرر کند



دلتنگ گشته منتظر بيقرار تو

لطفي نما بوادي قربت سفر کند



صدها هزار يوسف مصري در انتظار

تا کي خدا جمال تو را جلوه گر کند



توفيق آن عمل تو عطا کن که دمبدم

ما را به آستان تو نزديکتر کند



خواهد مدام «ملتجي» از حق که از دلش

مهر هر آنچه غير تو باشد بدر کند





[ صفحه 37]