بازگشت

غايت آمال






يکنظر بر من افتاده ز پا کن اي دوست

دلم از مهلکه ي هجر رها کن اي دوست



آمدم بر سر خوان کرم صاحب لطف

بخششي بر من بي برگ و نوا کن اي دوست



عهد کردم سر راهت چو گدا بنشينم

تو هم از لطف نظر سوي گدا کن اي دوست



لشگر نفس و هوا تاخته بر کشور دل

قلب را غالب بر نفس و هوا کن اي دوست



يا مرا يکسره در بوته ي عشق آتش زن

يا که در زمره ي خاصان ولا کن اي دوست



ايکه قلب اللهي و قلب همه در کف تست

قلب ما را تهي از شرک و ريا کن اي دوست



با همه زشتي باطن بتو روي آورديم

تو به حسن نظرت روي بما کن اي دوست



نظر خاص تو اکسير بود، از ره لطف

به نگاهي مس دل را تو طلا کن اي دوست



من شرمنده اگر از نظرت افتادم

به تصدق نظري بهر خدا کن اي دوست



وصل تو غايت آمال دل دلشده است

حاجت عاشق دلداده روا کن اي دوست



سخن هول قيامت رمق از زانو برد

سهل بر ما خطر روز جزا کن اي دوست



ياد آن دلشده خوش باد که روزي مي گفت

دوست را با عمل خويش رضا کن اي دوست



اگر عشق تو بلاي دل و جان مي گردد

دلم الساعة تو پابند بلا کن اي دوست





[ صفحه 28]





لوح دل تيره شد از دوده ي عصيان و خطا

پاک لوح دلم از جرم و خطا کن اي دوست



زنگ جهل آينه قلب اگر تيره نمود

زنگ آينه ي دلها تو جلا کن اي دوست



از قضا قسمت ما هجر اگر شد چه عجب

اذن گير از حق و تغيير قضا کن اي دوست



لايق جلوه ي تو نيست دل بي قابل

قابليت به دل مرده عطا کن اي دوست



يورش دشمن اگر خانه ي دل کرد خراب

همتي خانه ي ويرانه بنا کن اي دوست



کام عاشق به وصال تو روا مي گردد

عاشق شيفته را کامروا کن اي دوست



آنچه سر منشا ايصال تو باشد فقر است

فقر محضم ده و اعطاي غني کن اي دوست



سگ درگاه توام پاس کنم همچو سگان

استخواني به سگ خسته عطا کن اي دوست



لنگ پاي فرس عقل بود در ره عشق

بهر پيمودنش اعطاي قوا کن اي دوست



امر امر تو بود صاحب هر امر توئي

من کيم تا بتو گويم که چها کن اي دوست



«ملتجي» از تو بصد عجز تمنا دارد

قسمتش در همه احوال لقا کن اي دوست





[ صفحه 29]