بازگشت

صاحب هر امر






نظري بر من افتاده ز پا کن اي دوست

دلم از قيد غم هجر رها کن اي دوست



بسر خوان تو با دست تهي آمده ام

بخششي بر من بي برگ و نوا کن اي دوست



لشگر نفس مرا تاخته بر کشور دل

عقل را بر من و دل حکمروا کن اي دوست



ايکه وجه اللهي و روي همه جانب تست

دل ما را بري از روي و ريا کن اي دوست



با همه نامه سياهي بتو روي آورديم

تو به حسن نظرت روي بما کن اي دوست



من بيمايه اگر از نظرت افتادم

تو به افتاده نظر بهر خدا کن اي دوست



اين دل و ديده اگر قابل ديدار تو نيست

قابليت بدل و ديده عطا کن اي دوست



کام عاشق بوصال تو روا مي گردد

عاشق سوخته را کامروا کن اي دوست



گر چه دوران فراق تو بطول انجاميد

تو براي فرج خويش دعا کن اي دوست



حکم حکم تو بود صاحب هر امر توئي

من کيم تا بتو گويم که چها کن اي دوست



ياد کن «ملتجي» از گفته استاد که گفت

دوست را با عمل خويش رضا کن اي دوست





[ صفحه 27]