بازگشت

قوام شرايع






مولاي من که خلقت عالم براي اوست

عرش خداي ذره اي از خاک پاي اوست



صنع خداست ذات عديم المثال او

خلق خداي صنعت صنع خداي اوست



مربوب ذات سرمد و نسبت به ما خلق

زيبنده جامه ي صمديت قباي اوست



گوش خدا و چشم و زبان و دل خداست

حق جلوه گر ز طلعت ايزدنماي اوست



با ممکنات، واجب مطلق چه ارتباط؟

بر پا هر آن بنا که تو بيني بناي اوست



ايدل گمان مبر که برضوي و ذي طوي است

آنجا که جاي غير خدا نيست جاي اوست



موسي (ع) کمينه بنده و عيسي (ع) ورا غلام

صدها هزار همچو سليمان (ع) گداي اوست



سير و سلوک و جذبه و اوج کمالها

هر انتها که فرض کني ابتداي اوست



نشنيده اي قوام شرايع بمهر اوست؟

شيرازه ي کتاب سعادت ولاي اوست



تنها نه حق منزه از وصف ممکن است

او هم منزه از همه توصيفهاي اوست



اي مدعي که دعوي عرفان او کني

کوته سخن، که واصف او کبرياي اوست



آنکس که دل به قائم آل نبي (ع) سپرد

الحق که نور شمس هدي رهگشاي اوست



بيمار هجر را که رسيده است جان بلب

تنها وصال يوسف زهرا (س) دواي اوست





[ صفحه 25]





اي «ملتجي» بخاک مذلت نشسته است

هر کس که غير حجت حق ملتجاي اوست





[ صفحه 26]