بازگشت

مغبون و ملعون






توشه هر کس نبرد ز عارض تو مغبون است

آنکه مستوجب قهر تو شود ملعون است



عاقل آن نيست که علامه ي دوران باشد

عاقل آنست که از عشق رخت مجنون است



خون دل مي خورم از هجر تو و دم نزنم

بي جهت نيست که اين ديده و دل پر خون است



شوق وصل تو قرار از دل و جانم برده

حبذا آنکه بديدار رخت مأذون است



موج طوفان بلا هر طرفي منتشر است

آنکه در کشتي امن تو بود مامون است



روز عقبي که بود کفه ي اعمال سبک

کفه ي منتظران تو فقط موزون است



«ملتجي» کي بچشد مزه ي آزادي را؟

تا که در محبس هجر تو شها مسجون است





[ صفحه 20]