بازگشت

حاجي علي بغدادي


محمد بن احمد بن حسين گوينده جريان قبل گفت مدتها بود که مي شنيدم يکي از کاسبهاي بغداد به ملاقات حضرت صاحب الزمان نائل شده. با اينکه او را مي شناختم و بين ما دوستي نيز برقرار بود و مردي پاک سيرت و مواظبت نسبت به پرداخت حقوق شرعي مي کرد خيلي علاقه داشتم جريان را جويا شدم ولي شنيده بودم چيزي در اين باره نمي گويد مگر به اشخاص مورد اعتمادش از ترس اينکه جريانش شهرت پيدا کند و آنهايي که منکر ولادت و غيبت حضرت مهدي هستند او را مسخره نمايند چون هنوز زنده است نمي خواهم نامش را ببرم مبادا مايل نباشد.

بالاخره در اين مدت بسيار تمايل داشتم از او بشنوم تا اينکه در سال هزار و سيصد و دو هجري در نيمه شعبان در تشييع جنازه يکي از علماء بغداد شرکت داشت و در حرم حضرت موسي بن جعفر و امام محمد تقي با او در رواقي نشستم و تقاضا کردم جريانش را نقل کند برايم چنين نقل کرد.

گفت از مال امام مقروض بودم و خيال داشتم آن را به علماء اعلام در نجف اشرف برسانم از تجار نجف هم طلب داشتم بالاخره در يکي از مواقع زيارتي مخصوص حضرت امير به زيارت رفتم آنچه امکان يافت از طلب هاي خود گرفتم و به چند نفر از علماء دادم بدهي من از مال امام تمام نشد مبلغ بيست تومان ديگر باقي ماند تصميم گرفتم اين مبلغ را به يک از علماء کاظمين بدهم.



[ صفحه 274]



وقتي به بغداد رسيدم مايل بودم هر چه زودتر بقيه بدهي خود را بپردازم ولي هيچ پول نقد نداشتم. تصميم گرفتم به زيارت کاظمين بروم روز پنجشنبه بود که پس از زيارت آن دو امام خدمت مجتهد رسيده از ايشان اجازه گرفتم که بقيه را به من مهلت دهد به تدريج پرداخت کنم.

چون کاري داشتم نزديک غروب پياده به طرف بغداد برگشتم. برايم ممکن نبود که مال سواري کرايه کنم. نيمي از راه را طي کردم سيد بزرگواري را ديدم با کمال جلال به طرف کاظمين پياده رهسپار است، سلام کردم جواب داد مرا با نام صدا زده گفت چرا اين شب شريف جمعه در کاظمين نماندي عرض کردم آقا کار مهمي داشتم که نتوانستم.

فرمود برگرد با هم برويم امشب در کنار قبر امام موسي بن جعفر و امام محمد تقي بمان فردا انشاءالله براي انجام کار مهمت بر مي گردي. اين پيشنهاد دل چسب من شد با او برگشتم از کنار نهر و زير سايه درختهاي سر سبز و خرم که شاخه هاي آن آويزان بود مي گذشتيم هوا بسيار معتدل و خوش بود من غافل از اين انديشه بودم و به خاطرم گذشت که اين سيد جليل مرا با نام صدا زد با اينکه او را نمي شناسم گفتم شايد او مرا مي شناسد من فراموش کرده ام گفتم شايد از سهم سادات چيزي مي خواهد خيلي علاقه داشتم مقداري از سهم امام به ايشان بدهم.

عرض کردم آقا مقداري از حق شما نزد من بود مراجعه کردم به فلان شيخ تا با اجازه او سهم سادات را پرداخت کنم. تبسمي نموده فرمود از حق ما در نجف اشرف به وکلاء ما رساندي. به زبانم گذشت پرسيدم آنچه پرداخت نمودم قبول است فرمود آري. بخاطرم



[ صفحه 275]



خطور کرد که اين سيد نسبت به علماء اعلام مي گويد وکلاي ما خيلي بنظرم بزرگ آمد با خود گفتم علما وکيل گرفتن حقوق سادات هستند غفلت مرا گرفت.

سپس عرض کردم آقاي من مرثيه خوانان حضرت حسين عليه السلام روايتي مي خوانند که مردي در خواب هودجي ديد بين آسمان و زمين پرسيد اين هودج کيست گفتند فاطمه زهرا عليها السلام و خديجه کبري. پرسيد کجا مي روند گفتند به زيارت حضرت حسين عليه السلام در شب جمعه.

ديد تکه کاغذهايي از هودج فرو مي ريزد که در آنها نوشته است امان من النار لزوار الحسين في ليلة الجمعه امان نامه از آتش جهنم است براي زائرين حسين در شب جمعه پرسيدم اين حديث صحيح است فرمود آري زيارت حسين در شب جمعه امان است از آتش در روز قيامت.

گفت قبل از اين جريان من به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف شده بودم عرض کردم آقا من به زيارت علي بن موسي الرضا عليه السلام مشرف شدم شنيده ام آنجناب براي زائرين خود بهشت را ضمانت کرده اين مطلب صحيح است فرمود امام ضامن است عرض کردم زيارتم قبول است فرمود آري قبول شده.

مردي از کاسبهاي متدين در همان سفر همراه من بود که در مخارج با هم شريک بوديم عرض کردم فلاني با من همسفر بود او هم زيارتش قبول است فرمود آري بنده صالح فلان کس پسر فلاني زيارتش قبول است. سپس نام عده اي از کاسبهاي بغداد که در همان سفر به همراه ما بودند بردم و پرسيدم فلاني و فلاني زيارتشان قبول است صورتش را از من بر گردانيد و نخواست جواب بدهد ترسيدم و جلالت او مانع شد



[ صفحه 276]



که دو مرتبه سوال کنم.

همين طور پياده در خدمت آن جناب بودم تا وارد صحن شريف شد و از درب معروف به باب المراد داخل حرم گرديد جلو درب نايستاد و چيزي نگفت تا مقابل درب حرم به طرف پايين پاي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام من نيز پهلوي ايشان ايستادم عرض کردم آقا شما بخوان تا من هم با شما بخوانم فرمود السلام عليک يا رسول الله السلام عليک يا اميرالمومنين همين طور بقيه ائمه عليهم السلام را سلام داد تا رسيد به امام حسن عسکري عليه السلام.

در اين موقع با تبسم به من نگاهي نموده فرمود وقتي تو به امام حسن عسکري مي رسي بعد چه مي گويي عرض کردم مي گويم السلام عليک يا حجة الله يا صاحب الزمان داخل حرم شد مقابل قبر موسي بن جعفر عليه السلام ايستاد رو به قبله من هم پهلويش ايستاده عرض کردم زيارت بفرماييد تا من هم با شما بخوانم:

شروع به زيارت امين الله نمود با آن زيارت نمود من هم از ايشان پيروي نمودم سپس حضرت جواد را زيارت نمود و داخل قبه دوم که متعلق به حضرت جواد است شد و براي نماز ايستاد من هم پهلوي او کمي عقب تر به احترامش ايستادم و شروع به نماز زيارت کردم به دلم گذشت که تقاضا کنم امشب در خدمت ايشان باشم تا افتخار پذيرائي ايشان را داشته باشم همين که سر بالا نمودم با اينکه با مختصر فاصله جلو من ايستاده بود ايشان را نديدم، نماز را مختصر نمودم از جاي حرکت کرده به جستجو پرداختم و به صورت نماز گزاران و زائرين نگاه مي کردم شايد بتوانم او را پيدا کنم تمام حرم و رواقها را جستجو کردم ولي اثري از ايشان نيافتم.

ناگاه متوجه شدم آن آقا کيست بسيار متاسف گشتم از اينکه قبلا



[ صفحه 277]



متوجه نشدم با آن همه معجزات و کراماتي است که از ايشان مشاهده نمودم از جمله اينکه فرمان ايشان را پذيرفتم با اينکه کار مهمي در بغداد داشتم و نام بردن من با اينکه او را نديده بودم و نمي شناختم، همين که به دلم گذشت مقداري از سهم امام به ايشان بپردازم و عرض کردم در اين مورد مراجعه به فلان مجتهد نموده ام تا حق سادات را با اجازه او بپردازم فرمود بدون اينکه من بپرسم بلي رساندي مقداري از حق ما را به وکيل هايمان در نجف اشرف.

يادم آمد من در خدمت ايشان در کنار نهر جاري زير درختهاي پر گل که شاخه هايش بر سرمان آويزان بود مي رفتم کجا در آن تاريخ راه بغداد داراي چنين درختهاي پر گل بود به يادم آمد که نام دوستم را در سفر زيارت رضا عليه السلام برد او را بنام عبد صالح ستايش نمود و بشارت قبول شدن زيارت او را داد ولي در موقع سوال از قبول شدن زيارت بقيه روي برگردانيد با اينکه من مي دانستم آنها عمل خوبي نداشتند و با اينکه از اهالي بغداد نبود تا آنها را بشناسد و از چيزهاي ديگري که کاملا مرا مطمئن نمود که ايشان صاحب الزمان عليه السلام بود.

وقتي در موقع اذن دخول سلام بر ائمه نمود به امام حسن عسکري که رسيد به من توجه داد فرمود به اينجا که مي رسي چه مي گويي عرض کردم مي گويم السلام عليک يا حجة الله يا صاحب الزمان تبسمي نموده داخل حرم شد موقعي که تصميم گرفتم درخواست کنم شب را در خدمتش باشم ناگاه از نظرم پنهان شد و مطالب ديگري که برايم قطع ايجاد نمود که آن جناب امام دوازدهم بود.

محدث نوري مي نويسد من پس از تحقيق از اهل علم شنيدم حاج



[ صفحه 278]



علي بغدادي مرد با ديانت و درست کار و پرهيزگار و مواظب پرداخت خمس و سهم امام است اکنون بسيار پير شده است. [1] .

پور فاطمه عليها السلام



دامن پر از ستاره شد از هجر روي تو

کس نيست کاين پيام رساند بکوي تو



در جمع مردميم بظاهر چو ديگران

غمها بدل نهفته شد از هجر روي تو



سرگشته مانده ايم بصحرا و کوه و دشت

شايد نسيم نکهتي آرد زبوي تو



ترسم که پر شود پيمانه ز آب عمر

و اين دل بخاک تيره برد آرزوي تو



ديوانه وار گشته بهر کس که ميرسم

با صد هزار لابه کنم جستجوي تو



اين درد بي دوا بمداوا نمي رسد

جز آنکه مرهمي بدهندم زکوي تو



يعقوب در فراق اگر زندگي نمود

ما را نماند عمر و نديديم روي تو



اي يادگار جمله نيکان و اي عزيز

دل نيست کو اسير نباشد بموي تو



رحمي نما بغربت اسلام و مسلمين

باشد که سربلند شوند ز آبروي تو



اي مهدي زمانه و اي پور فاطمه

تا کي بگوش طعنه خوريم از عدوي تو



مائيم بي پناه و تو هستي پناه ما

بنگر چگونه دل بتو داديم و خوي تو



باشد فقير کوي تو خسرو بافتخار

شايد که تر کند لب عشق از سبوي تو



اين چند شعر در پايان کتاب سروده شد به اميد اينکه مقبول پيشگاه عزيزش قرار گيرد شايد به اين ناچيز هم توجهي فرمايد افتخار ملاقات و ديدارش نصيبم گردد.

موسي خسروي 9/ 9/ 52


پاورقي

[1] جنة المأوي ص 285.