بازگشت

اين هم حکايتي است


محدث نوري در جنة المأوي مي نويسد سيد مهدي قزويني که يکي از دانشمندان بزرگ شيعه است در بين مردم و اهل حله اشتهار زياد داشت که چندين مرتبه به حضور ولي عصر رسيده آن وقايع را من



[ صفحه 262]



شنيده بودم ولي فرزند ايشان ميرزا صالح که همسفر مکه ما در رفتن و برگشتن بود و او را بسيار پارسا و پاک طينت ديدم. از او درخواست کردم به خط خودش جريان را بنويسد برادر بزرگوارش سيد محمد نيز در حاشيه آن نوشت که تمام اينها را از پدرم شنيده ام.

نوشت: يکي از مردمان پاک سرشت حله گفت صبح زود من از خانه ام بيرون آمدم به قصد آمدن خانه شما تا خدمت سيد برسم تصادفا از راهي که از مقبره سيد محمد ذي الدمعه مي گذرد گذشتم ديدم شخص خوش منظري در شبکه خارج مقبره مشغول خواندن فاتحه است درست دقت کردم او را ناشناس يافتم که از اهل حله نيست.

با خود گفتم اين مرد غريبي است و توجه به صاحب اين قبر دارد و فاتحه مي خواند ولي ما اهل اين محل هستيم از اينجا مي گذريم و چنين کار را نمي کنيم. من هم سوره فاتحه و اخلاص را خواندم بعد از خواندن فاتحه سلام کردم به من جواب داده فرمود علي! مي خواهي به زيارت سيد مهدي بروي گفتم بلي فرمود من هم مي آيم مقداري که راه رفتيم فرمود علي از زيان مالي که ديده اي امسال اندوهگين نباش تو مردي هستي که خداوند ترا امتحال مالي کرده و حق واجب مال خود را پرداخته اي، ثروت چيز از بين رفتني است مي آيد و مي رود.

مرا زياني رسيده بود که کسي مطلع نبود از ترس ورشکست شدن به هيچ کس نگفته بودم با خود گفتم سبحان الله ورشکستگي من چنان مشهور شده که ناآشنايان هم شنيده اند ولي در جواب ايشان عرض کردم الحمدلله علي کل حال فرمود پس از مدتي آنچه از دست داده اي بدست خواهي آورد و مانند اول خواهي شد و قرضهايت را



[ صفحه 263]



پرداخت مي کني من چيزي نگفتم ولي در فکر سخنان او بودم.

رسيدم به در خانه شما ايستادم او نيز ايستاد عرض کردم آقا بفرماييد من اهل اين خانه هستم فرمود تو داخل شو من صاحب خانه ام امتناع کردم ولي دست مرا گرفت و جلوتر از خود داخل خانه کرد وارد مجلس که شديم عده اي از طلاب انتظار بيرون آمدن سيد را براي درس و بحث داشتند محل نشستن سيد هم خالي بود کسي بواسطه احترام او آنجا نمي نشست يک کتابي نيز آنجا بود.

آن مرد رفت و در جاي سيد نشست همان کتاب را برداشت و باز کرد کتاب شرايع محقق بود از داخل کتاب چند صفحه نوشته اي که به خط سيد بود بيرون آورد سيد خط ناخوانايي داشت که هر کس نمي توانست آن را بخواند شروع کرد بخواندن آنها و به طلبه ها فرمود از اين فروع تعجب نمي کنيد و هم از اين صفحات.

آن يادداشتها چند ورقي از کتاب مواهب الافهام در شرح شرايع الاحکام بود که در نوع خود کتابي عجيب به شمار مي رفت و فقط شش جلد آن از طهارت تا احکام اموات وجود داشت.

پدرم گفت وقتي من از اندرون بيرون آمدم آن مرد را ديدم در جايم نشسته همين که چشمش به من افتاد از جاي من حرکت کرد ولي من وادارش نمودم همان جا بنشيند مردي خوش منظر و خوش قيافه بود و نا آشنا به نظر مي رسيد باروئي گشاده به او توجه نموده از حالش سوال کردم ولي خجالت کشيدم بپرسم کيست و اهل کجا است پس از آن شروع به بحث خود نمودم.

آن مرد درباره ي مسائلي که بحث مي شد چون دري شاهوار سخن



[ صفحه 264]



مي گفت از سخنانش من در شگفت شدم يکي از طلبه ها گفت ساکت باش تو را چه به اين حرفها! تبسمي نموده ساکت شد.

پدرم فرمود وقتي درس تمام شد از او پرسيدم از کجا به حله آمديد فرمود از شهر سليمانيه سوال کردم چه وقت فرمود ديروز موقعي خارج شدم که نجيب پاشا به زور شمشير آنجا را فتح کرد و احمد پاشا را که بر او قيام کرده بود گرفت و به جاي او عبدالله پاشا برادرش را گذاشت.

احمد پاشا سر از اطاعت دولت عثماني باز زده بود و در سليمانيه ادعاي سلطنت داشت پدرم گفت من در فکر گفتار او و اين فتح شدم که خبرش هنوز به فرماندار حله نرسيده بود ولي به خاطرم نيامد که سوال کنم چگونه به حله رسيدند با اينکه ديروز از سليمانيه خارج شده اند بين حله و سليمانيه بيش از ده روز راه است براي سواره اي که به سرعت حرکت کند.

آن مرد به يکي از خدمتکاران دستور داد برايش آب بياورد خادم ظرفي برداشت تا از کوزه آب کند آن مرد تازه وارد صدا زد اين کار را نکني داخل کوزه حيوان مرده اي است حادم نگاه کرده ديد در ظرف کلپاسه اي مرده ظرف ديگري برداشت و آب آورد پس از نوشيدن آب از جاي حرکت نمود پدرم گفت من نيز به احترام او حرکت کردم، از اطاق خارج شد همين که از منزل بيرون رفت به حاضرين گفتم هيچ کدام اعتراضي در مورد خبر فتح سليمانيه نکرديد.

آنگاه حاج علي جريان بين راه خود را نقل نمود و حاضرين



[ صفحه 265]



رفتار او را قبل از داخل شدن من به اطاق نقل کردند از خواندن يادداشتها و تعجب نمودن از فروعي که در آن يادداشتها بود.

پدرم گفت جستجو کنيد از آن شخص ولي خيال نمي کنم او را بيابيد به خدا قسم او صاحب الزمان روحي فداه بود عده اي از حاضرين در جستجو شدند ولي اثري نيافتند گويا به آسمان رفت يا به زمين فرو شد.

تاريخ روزي که از فتح سليمانيه اطلاع داد يادداشت کرديم پس از ده روز خبر فتح رسيد که در همان روز اتفاق افتاده فرماندار دستور داد توپ هاي شادي زدند که در هنگام فتح معمول بود.