بازگشت

ولادت حضرت مهدي و القاب آن جناب


آخرين وصي خاتم الانبياء و نگهبان شريعت اسلام و حجة بن الحسن امام زمان عجل الله فرجه در سال 255 هجري پانزدهم شعبان از مادر ارجمندش نرجس خاتون متولد گرديد. [1] .

شيخ صدوق در کمال الدين مي نويسد: موسي پسر محمد بن قاسم ابن حمزه بن موسي بن جعفر عليه السلام نقل کرد حکيمه خاتون دختر حضرت جواد گفت امام حسن عسکري عليه السلام از پي من فرستاد خدمت ايشان رسيدم فرمود امشب افطار را در خانه ما باش زيرا نيمه شب شعبان است خداوند امشب حجت خود را آشکار خواهد نمود که او ولي پروردگار است در زمين.

پرسيدم مادرش کيست.فرمود نرجس خاتون عرض کردم من اثر حمل در او مشاهده نمي کنم فرمود آنچه گفتم بوقوع خواهد پيوست. حکيمه مي گويد من پيش نرجس رفتم و سلام کرده نشستم، پيش آمد تا کفش مرا از پايم بيرون آورد. گفت بانوي من حال شما چطور است شب بخير.



[ صفحه 30]



گفتم تو بانوي من و بانوي خانواده ما هستي. گفت هرگز من کجا و اين مقام اين چه فرمايشي است که مي فرمائيد. گفتم دخترم خداوند بزرگ در همين امشب ترا مادر فرزندي قرار خواهد داد که سرور جهان است با خجالت نشست.

همين که از نماز شام فارغ شدم افطار نموده براي استراحت به خوابگاه خود رفتم و خوابيدم در نيمه شب براي انجام نماز شب آماده شده به نماز مشغول شدم نماز را تمام کردم هنوز نرجس خاتون خوابيده بود و اثري از زايمان در او ديده نمي شد براي تعقيب نماز نشستم. سپس بخواب رفتم ناگاه از خواب بيدار شدم نرجس خاتون را در خواب ديدم.

در اين موقع از جاي حرکت نمود و به نماز ايستاد وسوسه اي در دل من پيدا شد، در اين فکر شدم که چه شد جريان ولادت نرجس و فرمايشي که امام فرمود: ناگاه صداي امام حسن عسکري از جائيکه نشسته بود بلند شد: عمه جان عجله نکن نزديک است.

حکيمه خاتون گفت مشغول خواندن سوره الم سجده و يس شدم در همين بين که مشغول تلاوت آن آيات بودم نرجس خاتون با ناراحتي از خواب بيدار شد. با شتاب به جانب او رفتم و نام خدا را او خواندم. پرسيدم احساس چيزي مي کني. در جواب گفت آري عمه جان. گفتم خوددار باش و دل خود را محکم بگير اين همان جرياني است که اول شب برايت گفتم. سپس هر دو بخواب رفتيم. ناگاه از صداي نوزاد عزيز بيدار شدم، ديدم او متولد شده مشاهده کردم سر به سجده نهاده دستها و زانوان و انگشت پاها و پيشاني خود را بر زمين گذاشته او را در برگرفتم



[ صفحه 31]



پاک و پاکيزه بود.

صداي امام حسن عسکري بلند شد. عمه جان فرزندم را بياور.

نوزاد را در خدمت امام بردم. آن جناب دست زير رانها و پشت او گذاشت و پاهاي او را روي سينه ي خود نهاد زبان در دهان او گردانيد، دست بر چشم و گوش و بندها و مفاصل او کشيد فرمود عزيز فرزندم سخن بگو!

نوزاد زبان گشوده گفت اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سپس درود بر اميرالمومنين و بقيه ائمه تا پدر بزرگوار خود فرستاد ديگر سخن نگفت. امام حسن عسکري فرمود عمه جان او را ببر پيش مادرش تا بر مادرش سلام کند باز بياور پيش من.

نوزاد را پيش مادرش بردم به مادر خود سلام داد او را بر گردانيده در خدمت امام گذاشتم. امام حسن عليه السلام فرمود عمه جان روز هفتم باز پيش ما بيا. صبحگاه که آمدم خدمت امام حسن عسکري تا سلام بدهم همينکه پرده را بر داشتم تا جمال نوزاد عزيز را ببينم او را نيافتم. عرض کردم مولاي من چه شد عزيز فرزند شما. فرمود: عمه جان او را سپردم به کسي که مادر موسي فرزندش را به او سپرد.

حکيمه گفت روز هفتم خدمت امام حسن آمده سلام کردم و نشستم فرمود بياور فرزندم را پيش من آن مولود مسعود را در پارچه اي قرار دادم و خدمت امام حسن آوردم همان کارهائي که در شب ولادت نسبت به او انجام داده بود تکرار کرد و زبان در دهانش گردانيد مثل اينکه به او شير يا عسل مي دهد باز فرمود پسرم سخن بگو.

زبان باز نموده گفت اشهد ان لا اله الا الله و درود بر پيغمبر و



[ صفحه 32]



اميرالمومنين و ائمه طاهرين عليهماالسلام فرستاد تا پدر بزرگوار خود سپس اين آيه را تلاوت نمود.

و نريد ان نمن علي الذين الستضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمکن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودها منهم ما کانوا يحذرون. [2] .

موسي راوي حديث گفت از عقبه خادم جريان را سوال کردم. گفت حکيمه درست گفته؟

مولوديه ولي عصر (ع)



غضب آلوده مهي دوش در آمد ز درم

زد بجان از نگه تند در آندم شررم



ز آتش قهر و غضب سوخت زپا تا بسرم

آنچنان جلوه نمود آن مه نو در نظرم



که زکف رفت دل و طاقت و صبر و آرام

مات و مبهوت شدم بر رخ آن ماه تمام



زلف پر چينش بر گردن و دلها زنجير

چشم ميگونش بگرفته ز ابرو شمشير



مژگانش زده بر سينه مهجوران تير

لب جان بخشش بهتر زمي و شکر و شير





[ صفحه 33]





از دمش زنده و جاويد هزاران عيسي

ز آتش رويش سرگشته و حيران موسي



گفتمش ايکه بر اورنگ جلالت شاهي

شاه با حشمت و با فرو جلال و جاهي



بر سر جمله آفاق توطل اللهي

اين چنين نور درخشنده کدامين ماهي



پاسخم گفت نه بيني که چه رخشانم من

بهتر از جمله ماهان مه شعبانم من



شين من شاهد شيريني شعر شعرا است

عين من باعث علم علما و وعقلا است



باء من رونق بزم عرفا و ادبا است

الف قامت من سر و گلستان صفا است



نون من نور ببخشد بهمه کون و مکان

زين سبب نام شريفم شده ماه شعبان



نشنيدي تو بشعبان که خداوند و دود

در رحمت برخ خلق ز الطاف گشود



عيد نوروز حسين راست در اين مه مولود

سيد سجاد در اين ماه بيامد بوجود



متولد شده اين ماه ز فيض دائم

حجة بن الحسن مهدي امام قائم



آنکه از تيغ کجش راست شدي رايت دين

و آنکه از نور رخش رشک برد بر عرش برين





[ صفحه 34]





و آنکه جبريلش از فخر بود عبد کمين

منتظر مهدي موعود بود حامي دين



گر محمد بود از امر خدا ختم رسل

او بود ختم امامان و بود هادي کل



صفتش همچو صفي و نفسش چون عيسي

حشمتش همچو سليمان و کفش چون موسي



عارضش يوسف و طاعاتش همچون يحيي

انبيا را همه او مظهر هم قهر خدا



بر رسل گر نبي الله مقدم آمد

ذات او ما حصل آدم و خاتم آمد




پاورقي

[1] روايت کافي و ارشاد مفيد و دروس شهيد اول و فصول المهمه وفيات الاعيان ابن خلکان و شيخ بهائي در توضيح المقاصد و اعلام الوري طبرسي و همچنين ابن صباغ مالکي از اهل سنت و صاحب روضة الصفا 15 شعبان 255 را تعيين نموده اند.

[2] مي خواهيم منت گزاريم بر کسانيکه زبون و ضعيف شمرده شده اند در زمين و آنها را پيشوا و وارث زمين قرار دهيم از براي ايشان قدرتي در زمين فراهم آوريم بفرعون و هامان و سپاهيانش نشان دهيم چيزي را که باعث هراس آنها شود.