بازگشت

مژده نجات يافت


ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابوري گفت عمرو بن عوف فرماندار تصميم کشتن مرا گرفت او مردي دشمن خاندان نبوت و علاقه اي به ريختن خون شيعيان داشت من از جريان که مطلع شدم. ترس عجيبي مرا فراگرفت از خانواده و دوستانم وداع کردم و خدمت امام حسن عسکري رسيدم تا از ايشان نيز وداع نمايم قصد داشتم فرار نمايم.

همين که خدمت مولي رسيدم کودکي را مشاهده کردم کنار ايشان نشسته صورتش چون ماه مي درخشيد از پرتو رويش در شگفت شدم به طوري که نزديک بود از ترس و گرفتاري خود فراموش کنم.

در همين موقع کودک به من گفت ابراهيم! فرار نکن خداوند عزيز و بزرگ شر دشمن ترا از سرت رفع مي کند بيشتر در شگفت شده از مولايم پرسيدم آقا فدايت شوم اين کيست که از قلب من آگاهي داد. فرمود فرزند و جانشين من است که غيبتي طولاني خواهد کرد آنگاه ظهور نمايد که دنيا پر از ستم باشد و پر از عدل و داد خواهد نمود از اسمش جويا شدم فرمود هم نام و هم کنيه پيغمبر است جايز نيست کسي نامش را ببرد يا با کنيه او را بخواند تا ظهور نمايد آنچه ديدي و شنيدي پنهان دار مگر از کساني که اهليت داشته باشند.

بر امام و فرزندانش درود فرستادم به اعتماد و پشت گرمي فرمايش آن مولي با توکل به خدا خارج شدم. علي بن فارس به من مژده داد که



[ صفحه 142]



معتمد خليفه عباسي برادر خود ابو احمد را دستور داد تا فرماندار عمرو بن عوف را به قتل برساند در همان روز ابو احمد او را گرفت و بند از بند بدنش را جدا کرد. [1] .


پاورقي

[1] منتخب الاثر ص 353.