بازگشت

رفع اختلاف بين زن و شوهر به دعاي امام


شيخ طوسي در کتاب غيبت خود مي نويسد ابو غالب زراري گفت در يکي از سفرهايم در اول جواني وارد کوفه شدم يکي از دوستانم (که راوي اسم او را فراموش کرده) با من بود در زمان پنهان شدن شيخ ابوالقاسم حسين بن روح که نمايندگي خود به شلمغاني داده بود. هنوز شلمغاني منحرف نگشته و آثار کفر و الحادش آشکار نشده بود [1] مردم پيش او مي رفتند زيرا دوست حسين بن روح بود و در مورد احتياجات مردم وساطت مي نمود.

دوست من گفت مايلي برويم پيش ابو جعفر با او ملاقاتي بکنيم زيرا امروز مردم به او مراجعه مي کنند و از طرف حسين بن روح تعيين گرديده من مي خواهم در خواستي بنويسم و از ناحيه امام عليه السلام تقاضاي دعائي دارم. درخواست او را پذيرفتم پيش ابو جعفر رفتيم.

عده اي در آنجا حضور داشتند سلام کرديم رو به دوست من کرده گفت اين جوان کيست با تو. جواب داد مردي از فاميل زرارة بن اعين است به من گفت از کدام دسته زراره ها هستي؟ گفتم آقا من از بازماندگان بکير بن اعين برادر زراره هستم گفت اين خانواده بسيار محترم و باارزش هستند و مقامي در ميان شيعه دارند.

دوست من گفت آقا مي خواهم بنويسي مولي دعائي برايم بفرمايند من که اين سخن را شنيدم تصميم گرفتم همين تقاضا را بنمايم و در نظر گرفتم به هيچ کس جريان را نگويم.

همسرم ما در ابوالعباس پيوسته با من از در مخالفت در مي آيد و هميشه



[ صفحه 113]



با هم اختلاف داشتيم ولي با تمام اين بدرفتاريهايش او را خيلي دوست مي داشتم.

با خود گفتم تقاضاي دعا مي کنم در مورد گرفتاري شديدي که دارم ولي توضيح نمي دهم. گفتم آقا من هم تقاضائي دارم پرسيد چه گرفتاري گفتم دعائي مي خواهم در مورد آسوده شدن از گرفتاري شديدي که مبتلا هستم نامه اي برداشت و حاجت دوستم را نوشت و اضافه کرد شخصي که از فاميل زراره است نيز تقاضاي دعا دارد در مورد کاري که بسيار برايش مشکل شده نامه را پيچيد و ما از جا حرکت کرده رفتيم.

چند روز گذشت دوستم مراجعه به ابو جعفر در مورد تقاضاي خود نکنيم؟ با او رفتم همين که نشستيم نامه اي بيرون آورد که مسائل زيادي در آن جواب داده شده بود رو به دوست من کرده جواب تقاضاي او را خواند. سپس به من توجه کرد و به خواندن نامه چنين ادامه داد و اما الزراري و حال الزوح و الزوجة فاصلح الله ذات بينهما در مورد درخواست شخص زراري اختلاف بين زن و شوهر را خداوند برطرف کرد.

چنان تحت تاثير اين پاسخ قرار گرفتم که آثارش در من کاملا مشهود بود از جاي حرکت کرده رفتيم. دوستم گفت خيلي تحت تاثير قرار گرفتي؟ گفتم جا دارد تعجب مي کنم پرسيد از چه چيز گفتم جرياني بود که جز من و خدا کسي خبر نداشت عين جريان را برايم نوشته بودند وقتي موضوع را تشريح کردم دوستم در شگفت شد.

بالاخره به کوفه آمدم زنم (مادر ابوالعباس) از من قهر کرده بود



[ صفحه 114]



و به خانه پدرش بود خودش به خانه آمد و درخواست عفو و بخشش نمود و از من عذرخواهي کرد ديگر بعد از آن هيچ وقت نشد نسبت به من مخالفتي کند تا مرگ بين ما جدائي انداخت. [2] .

شيخ صدوق به دعاي ولي عصر متولد شد

شيخ صدوق در کمال الدين از محمد بن علي اسود نقل کرده که بعد از درگذشت محمد بن عثمان، علي بن موسي بن بابويه از من خواست که از شيخ ابوالقاسم حسين بن روح استدعا کنم او از مولي صاحب الزمان خواهش کند براي علي بن بابويه دعا نمايد خداوند پسري بوي مرحمت فرمايد.

حسين بن روح هم به حضرت نوشت سه روز بعد به من اطلاع داد که امام براي علي بن بابويه دعا فرمود و به زودي پسري با برکت که خداوند از وجود او به مردم نفع مي رساند براي او متولد مي گردد پس از اين پسر فرزندان ديگر نيز خداوند به او خواهد داد.

ابو جعفر محمد بن علي اسود مي گويد: از حسين بن روح خواستم که درباره خودم نيز چنين استدعائي از حضرت بنمايدکه خداوند پسري به من روزي فرمايد ولي او به من گفت راهي براي درخواست تو نيست و چنين چيزي امکان ندارد. خداوند همان سال به علي بن بابويه فرزندش محمد (شيخ صدوق) و بعد از او اولاد ديگري داد اما مرا فرزندي روزي نشد.

شيخ صدوق رحمة الله عليه مي نويسد هر وقت ابوجعفر محمد بن علي اسود مرا مي ديد که به مجلس درس استادم محمد بن حسن بن احمد بن وليد



[ صفحه 115]



ميروم و مشاهده مي کرد به مطالعه کتب علمي و حفظ آنها تمايل زيادي دارم مي گفت از تو تعجب نيست که چنين رغبتي به علم داري زيرا به دعاي امام زمان متولد گشته اي.

اجراي معجزه به دست وکيل امام

شيخ صدوق در کمال الدين مي نويسد محمد بن حسن صيرفي که در سرزمين بلخ اقامت داشت گفت قصد رفتن حج داشتم وجوهي با من بود که نصف آن طلا و نصف ديگر نقره بود. طلاها را ذوب نموده به صورت شمش و نقره ها را چند پاره نمودم اين وجوه را به من داده بودند که به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح بسپارم.

همين که به شهر سرخس رسيدم خيمه خود را در ريگستاني بر سر پا نموده به وارسي طلاها و نقره ها پرداختم. در آن اثنا يک شمش طلا از دستم افتاد و در ريگها فرو رفت ولي من متوجه نشدم موقعي که به همدان رسيدم دوباره آنها را وارسي کردم چون سعي داشتم در حفظ آنها در آنجا متوجه شدم که يک شمش طلا به وزن صد و سه مثقال (يا نود و سه مثقال ترديد از راوي است) گم کرده ام.

ناچار در همان جا يک شمش به همان وزن از مال خود ساخته بجاي آن گذاردم وقتي وارد بغداد شدم، به سراغ ابوالقاسم حسين بن روح رفتم و آنچه آورده بودم به او تسليم نمودم او در ميان شمش هاي طلا دستي به همان شمشي که من در همدان از مال خودم ساخته بودم ماليد و آن را پيش من انداخت، گفت اين شمش مال ما نيست آن شمشي را که مال ما بود در سرخس موقعي که در ريگستان خيمه زده بودي گم



[ صفحه 116]



کردي به همان محل برگرد و جستجو کن خواهي يافت بعد به اينجا مراجعت کن ولي مرا ديگر نمي بيني من هم به سرخس مراجعت نموده و به همان جائي که منزل کرده بودم رفتم و شمش طلا را پيدا کرده به شهر خود برگشتم. سال بعد نيز آهنگ حج بيت الله نمودم و شمش طلا را با خود به بغداد آوردم حسين بن روح رحلت نموده بود شيخ ابوالحسن سمري را ملاقات کردم و آن را به او سپردم.

ابو علي بغدادي

در همان کتاب مي نويسد حسين بن علي بن محمد قمي معروف به ابو علي بغدادي گفت شخصي معروف به «ابن جادشير» در شهر بخارا هشت شمش طلا به من داد و امر نمود که آن را در بغداد به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح تسليم کنم. آن را با خود آوردم چون به آمويه [3] رسيدم يکي از آنها را گم کردم و متوجه آن نشدم تا آنکه به بغداد آمده و آنها را بيرون آوردم تا تسليم کنم. ديدم يکي از آنها کم است. شمشي از طلا به همان وزن خريدم و اضافه بر شمش هاي ديگر نمودم سپس نزد حسين بن روح رفتم شمشهاي طلا را پيش وي نهادم.

حسين بن روح با دست اشاره به همان شمشي که خريده بودم نموده گفت اين را که خودت خريده اي بردار زيرا آن شمش ما را که گم کردي به ما رسيد و آن همين است پس آن را بيرون آورده به من نشان داد ديدم همان است که در آمويه گم کرده بودم.



[ صفحه 117]




پاورقي

[1] شلمغاني ابتدا در خدمت حسين بن روح واسطه مراجعات شيعيان و حسين بن روح بود ولي از اين موقعيت سوء استفاده نموده ادعاي نيابت کرد.

[2] بحار ج 13 ص 85.

[3] آمويه همان آمل مازندران است که آموهم ناميده شده (مراصد).