بازگشت

اعتقاد به ولايت تکويني و مقام معنوي معصومين


بدان که اين تکاليفي که مذکور شد، و عقايدي که بايد تو دارا باشي نسبت به مواليان خود (عليهم السلام)، ابدا جاي استغراب و استعجاب ندارد نسبت به آن ذوات مقدسه و اشخاص مطهره، که قوام و دوام تمام ارضين و سموات به اتفاق موالف و مخالف از برکت وجود مقدس مطهر منور آنها است و از ممتنعات نيست، زيرا که بعض از اهل سنت و جماعت همين عقايد را نسبت به ادني مخلوقي از مخلوقات خدا که آنها را رئيس و بزرگ خود مي دانند، دارند. و اين عقايد حقه که تو نسبت به مواليان خود داري، آنها نيز همين عقايد را معارضه ي به مثل نموده - من غير استحقاق - براي مثل خودي ثابت و برقرار کرده، و وضع شيئي را در غير ماوضع له خود نموده اند، که اثبات امکان و ثبوت و استقرار چنين عقايدي را از براي تو درباره ي معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) خواهد نمود، پس در اين صورت تو اولي و احري هستي به اينکه اين عقايد حقه را که لازمه ي شئونات آنها است (عليهم السلام)، در خصوص مواليان خود دارا باشي، و اعتنا به معارضات و مناولات خصم در مقابل ننمائي، و درست توجه نمائي در اين بياناتي که از براي تو نموده و اظهاراتي که مي دارم و خرافات و جزافاتي که خصم در مقابل نوشته، تا بداني که اثبات اين نوع شئونات و درجات و عوالم ظاهره و باطنه، و تاکيد و اصرار حقير در حفظ مراتب و مقامات ازمنه و اوقات و دقايق و ساعات ايام و ليالي و تکاليف مقرره و عقايد حقه و توجهات تامه ي کامله به سوي امام عصر و ناموس دهر و غوث اعظم و قطب دايره ي عالم،



[ صفحه 281]



صاحب العصر و الزمن محمد بن الحسن (صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه الطيبين الطاهرين) اندکي است از بيشمار، و خردلي است از خروار، و قطره اي است از بحار. خداي واحد احد شاهد است، چنانچه مي خواستم تکاليف مقرره ي معينه صوريه و معنويه و ظاهره و باطنه ي تو را کما ينبغي نسبت به امام تو (ارواحنا فداه) مشروحا بنويسم، کفش و کلاه خود را به دور مي انداختي و سر و پاي برهنه به کوه و صحرا مي تاختي و بيرق ديوانگي در ميان مخلوق مي افراختي، ولکن آنچه من گفتم به قدر فهم تست، بل بقدر ظرف تست:



پس بيا و هوش خود را جمع کن

و اين عناد از باطن خود قمع کن



و مراتب شئوناتي که خصم در مقابل مواليان تو براي خود تراشيده اند بشنو، که چگونه به مجرد اين دعاوي بي پا گروه گروه به آنها گرويدند، و خرافات آنها را به گوش جان خود شنيدند، و جان و مال و هستي خود را به آنها بخشيدند، و از حضور مواليان تو رميدند و بساط مخالفت و معاندت را چيدند، و از حسادت ظاهري و باطني کردند آنچه کردند، و شنيدند آنچه شنيدند، و به پاداش آن ديدند آنچه ديدند:

الشيخ عبدالقادر الجيلاني:

کل ولي علي قدم نبي و انا علي قدم جدي، ما ارفع المصطفي قدما الا وضعت في الموضع الذي رفع منه، الاقدام من اقدام النبوة فانه لا سبيل الا ان يناله غير نبي.

و من کلماته ايضا:

انا نار الله الموقده، انا سالب الاحوال بحر لا ساحل له، انا المحفوظ انا الملحوظ، يا قوام يا صوام، يا اهل الجبال دکت جبالکم، يا اهل الصوامع هدمت صوامعکم، اقبلوا امرا من الله انا امر من الله، يا رجال يا اوتاديا ابدال يا اطفال هلموا و خذوا عن البحر الذي لا ساحل له، انا النا ظرفي اللوح المحفوظ، انا الغائص في بحار علم الله و مشاهداته، انا حجة



[ صفحه 282]



الله، انا نايب رسول الله و وارثه في الارض.

و من کلماته ايضا:

انا افضل مشايخ الجن و الانس جميعا، بيني و بين الخلق بعد بعيد کما بين السماء و الارض.

و من کلماته ايضا:

انا من وراء امور الخلق و عقولهم، رجال الله اذا وصلوا الي القدر امسکوا فاذا وصلت اليه دخلت فيه فنازعت اقدار الحق بالحق للحق.

و من کلماته ايضا:

سلمت لي الارض شرقا و غربا سکني و غير سکني،بر او بحرا، سهلا و جبلا، کلهم يخاطبوني بالقطبيه.

و من کلماته ايضا:

انا سياف انا قتال، انا اعلم ما في بطنکم و ظاهرکم و انتم في نظري بين يدي کالقوارير.

و من کلماته ايضا:

اعطيت الآن سبعين بابا من العلم اللدني سعة مابين السماء و الارض.

شيخ ابوالحسن خرقاني:

صعدت ظهيرة علي العرش لاطوف به فطفت عليه الف طوفه. او کما قال: و رأيت حواليه قوما ساکنين مطمئنين فتعجبوا من سرعة طوافي و ما اعجبني طوافهم فقلت من انتم و ما هذه البرودة في الطواف، فقالوا نحن ملئکه و نحن انوار و هذا طبعنا لانقدر ان نتجاوزه، فقالوا و من انت و



[ صفحه 283]



ما هذه السرعة في الطواف؟ فقلت بل انا ادمي و في نور و نار و هذه السرعة من نتايج نور الشوق.

للشيخ محيي الدين في فتوحاته:



انا ختم الولاية دون شک

يورث الهاشمي مع المسيح



و فيها ايضا:



و لما اتاني الحق ليلا مبشرا

باني ختام الامر في غرة الشهر



و قال لمن قد کان في الوقت حاضرا

من الملاء الاعلي و من عالم الامر



الا فانظروا فيه فان علامتي

علي ختمه في موضع الضرب بالظهر



انا وارث لاشک علم محمد

و حالته في الرمني و في الجهر



و اني لختم الاولياء محمد

ختام اختصاص في البدائه و الحضر



و من کلماته:



الله اکبر و الکبير ردائي

و النور بدري و الضياء ذکائي



و الشرق غربي و المغارب مشرقي

و حقايق الخلق الجديد امائي



و النار غيبي و الجنان شهادتي

و البعد قربي و الدنو فنائي



و اذا اردت تنزها في روضتي

ابصرت کل الخلق في مرائي



و اذا انصرفت انا الامام و ليس لي

احد اخلفه يکون ورائي



في کتاب «مقامع الفضل» لابن الآقا (طاب ثراه):



[ صفحه 284]



شيخ محي الدين در «قصوص» و «فتوحات» گويد که: هر که بت پرستيد، به همان خدا را پرستيده باشد. و چون سامري گوساله ساخت که مردم را به عبادت او خواند، حق تعالي ياري نکرد هارون را بر سامري، از براي آن که مي خواست که در هر صورتي پرستيده شود. حق تعالي نصاري را تکفير ننمود به سبب آن که به الوهيت عيسي (عليه السلام) قائل شدند، بلکه به سبب آن که خدا را منحصر در عيسي دانستند، چنان که فرمود:

لقد کفر الذين قالوا ان الله هو المسيح...

و خود را خاتم الاولياء دانسته و گفته که: ختم ولايت به او شده و پيغمبران نزد او حاضر شدند به جهت تهنيت و مبارکبادي ختم ولايت. و نيز گفته که: جميع انبياء اقتباس علم مي کنند از مشکوة خاتم انبياء و جميع اولياء اقتباس علمي مي کنند از مشکوة خاتم اولياء.

و گفته که: خاتم اولياء افضل است از خاتم انبياء در ولايت، چنان که خاتم انبياء افضل است از سائر انبياء در رسالت.

و نيز گفته: اهل آتش در دوزخ تنعم مي کنند و به آتش راحت مي يابند و لذت مي برند، و عذاب کافر منقطع خواهد شد، و عذاب مشتق است از عذب به معني شيريني، انتهي کلامه في کتابه المذکور.

شرح «ديوان ميبدي»:

مويد الدين جندي در شرح «فصوص» گفته که: شيخ يعني شيخ محيي الدين عربي در اول محرم در اشبيليه از بلاد اندلس - اشبيليه من قواعد الاندلس و لها خمسة عشر بابا - به خلوت نشسته و نه ماه طعام نخورد. در اول عيد مامور شد به بيرون آمدن، و مبشر شد به آن که خاتم ولايت محمد است (صلي الله عليه و آله).



[ صفحه 285]



و هم در شرح «فصوص» گويد:

من دلائل ختميته انه کان بين کتفيه في مثل الموضع التي کان لنبينا (صلي الله عليه و آله) علامة مثل ذرالحجله ثابته تقعير تسع، مثل ذر الحجله اشاره الي ان ختميته النبوة ظاهرة فعليه و ختمية الولاية باطنة انفعاليه...

تا آنجا که مي گويد: بعضي در تکفير و تضليل شيخ بسيار مبالغه دارند و او را اکفر کفره پندارند، و چاره ي اين مردم در غيبت، فراموشي و در حضور خاموشي.

حافظ:



با مدعي مگوئيد اسرار عشق و مستي

بگذار تا بميرد در عين خودپرستي



عاشق شو ار نه روزي کار جهان سرآيد

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستي



تا علم و عقل بيني بي معرفت نشيني

يک نکته ات بگويم خود را مبين که رستي



يقول المولف (وفقه الله تعالي):

و في «کشف الظنون» لکاتب الچلبي، قال:

کتاب «مناقب» محيي الدين ابن عربي اندلسي من تاليفات سيد علي بن ميمون المغربي المتوفي سند سبع عشرة و تسع ماة (917)، و سماه «تنبيه الغبي في تنزيه ابن عربي» و للسيوطي ايضا المتوفي سنة احدي عشرة و تسع مأة (911) و للشيخ ابراهيم بن محمد الحلبي و سماه «تنبيه الغبي في تکفير ابن عربي» و اجاب عن الذي اورده السيوطي و توفي سنة ست و خمسين و تسع ماه (956)...



[ صفحه 286]



يقول المؤلف (وفقه الله):

بر عارف بصير و ناقد خبير و اهل انصاف خالي از جزاف و اعتساف، واضح و لايح است که تمام اين اقوال را از روي کذب و بهتان، و غرور و طغيان، و هواي نفس و خودنمائي، و محض شهرت بين انام، و گول و فريب مردمان عوام کالانعام گفته اند. و اکثر اين کلمات را که اين طايفه گفته اند،محض لجاجت و عناد و خصومت و لداد و ضديت و نديت و معارضه و منا له با شيعه ي اثني عشريه است، چون شنيده اند که شيعه گويند: ختم ولايت به وجود مبارک حضرت بقيه الله (عجل الله فرجه و سهل مخرجه) شده است، محيي الدين در مقام معارضه برآمده، دعوي ولايت و خاتم الاوليائي مي نمايد.

و چون شنيده اند شيعه مي گويند:

حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) در بالاي منبر «سلوني قبل ان تفقدوني» فرمودند.

مقاتل بن سليمان نيز بر منبر «سلوني قبل ان تفقدوني» و «سلوني عما دون العرش» مي گويد و از او سوال مي کنند: اول حجي که آدم به جا آورد سر او را کي تراشيد؟ فرو مي ماند و جواب نمي دهد. ابن جوزي هم مي رود بالاي منبر اين دعوي بيجا را مي نمايد و اين عبارت را مي گويد، خداوند تعالي زني را مي گمارد که او را مجاب مي سازد و دعوي او را باطل مي نمايد. و قتاده در مسجد کوفه نيز اين دعوي مي نمايد، و مردي از او سوال مي کند از موري که با سليمان (عليه السلام) تکلم کرد، نر بود يا ماده؟ در جواب عاجز مي شود، و حال آن که تانيث او از لفظ ضمير «قالت» در قرآن ثابت است. چنانکه عمر بن الخطاب مي گويد:

چهل خاتم در رکوع به سائل بخشيدم که آيه اي هم در حق من نازل شود - چنان که براي حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) نازل شد - ابدا نازل نشد.



[ صفحه 287]



عجب تر اين که صاحب کتاب «خصايص» محمد بن جرير طبري که از علماء اهل سنت و جماعت است با وجودي که امام او عمر بن الخطاب اين کار را کرد و براي او آيتي نازل نشد، مي گويد:

چهل مرتبه من هم در حالت رکوع انگشتري خود را در راه خدا به اين آرزو و تمنا تصدق نمودم تا در شان من هم آتي نازل شود، نازل نشد.

و شنيده اند که شيعه مي گويند:

در معراج حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) همه جا حضرت امير المومنين (عليه السلام) را با خود ديد.

و خود اهل سنت هم اقرار دارند، چنان که در «خلاصة المناقب» و «بحر المعارف» مسطور است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمودند: در شب معراج خداوند تعالي به من فرمود: يا محمد (صلي الله عليه و آله) که را از خلايق دوست مي داري؟ گفتم: علي را (عليه السلام). پس فرمودند: نگاه کن به جانب چپ خود. چون نگاه کردم ديدم علي (عليه السلام) ايستاده (صلي الله عليه و علي اولاده الطاهرين).

اهل سنت هم در مقابل مي گويند:

ملاي رومي صاحب «مثنوي» در شش سالگي به سير ملکوت آسمانها رفت، چنان که در «سفينه الاولياء» محمد دارا شکوه قادري است.

و شيخ ابوالحسن خرقاني مي گويد:

به عرش رفتم و هزار طواف نمودم در دور عرش.

ديگري مي گويد:



[ صفحه 288]



در آسمانها رفتم مرتبه ي علي (عليه السلام) را ديدم، پست تر از خلفاء بود.

و نيز شنيده اند جماعت شيعه مي گويند:

حضرت اميرالمومنين (عليه السلام و الصلوة) امام بر جن و انس بود، و پيغمبر (صلي الله عليه و آله) آن حضرت را به محاربه ي جنيان مي فرستاد، و حکومت بر جن و انس داشت.

اهل سنت در مقابل مي گويند:

شيخ عبدالقادر جيلاني امام بر جن و انس بود، و جن و ملک مانند انس پيش او مي آمدند و کلمات او را مي شنيدند، و حکم ميان آنها مي کرد، و «غوث الثقلين» او را به اين جهت گويند که امام بر انس و جن و ملائکه بود.

و شنيده اند که شيعه مي گويند:

آفتاب بر حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) سلام مي کرد و مي گفت: السلام عليک يا اول يا آخر يا ظاهر يا باطن...

شيخ ابوالسعود مي گويد:

حضرت غوث يعني شيخ عبدالقادر مي گفت که: آفتاب و ماه برنمي آيند تا بر من سلام نمي گويند.

و شنيده اند شيعه مي گويند که:

سال و ماه و ايام هفته ائمه اطهارند (سلام الله عليهم) و عرض اعمال به آنها مي شود.



[ صفحه 289]



اهل سنت گويند:

شيخ عبدالقادر گفت: سال و ماه و هفته و روز آمده بر من سلام مي کنند و آنچه از خير و شر در ايشان مقدر شده خبر مي دهند.

چنان که محمد داراشکوه قادري در «سفينة الاولياء» نوشته، و کتاب مذکور نزد حقير مولف حاضر است به خط يکي از اهالي شاه جهان آباد، و تاريخ تاليف کتاب مذکور در سنه ي يک هزار و چهل و نه هجريه (1049) است، در آنجا که مي گويد که:

شيخ سيف الدين عبدالوهاب ولد غوث اعظم فرموده اند که: هيچ ماهي از ماهها نبودي مگر که پيش از نو شدن بيامدي پيش والد من، اگر چنانچه در آن ماه بدي و سختي مقدر شده بودي، به صورت ناخوش آمدي، و اگر خيري مقدر بود، به صورت نيکو آمدي.آخر روز جمعه سلخ جمادي الاخري سال پانصد و شصت جمعي از مشايخ نزد شيخ نشسته بودند، جواني خوب روي درآمد و گفت: السلام عليک يا ولي الله، من ماه رجبم، آمده ام تا تو را تهنيت گويم، و در من هيچ بدي و سختي مقدر نشده، در آن ماه رجب هيچ نديدند مردم مگر خير و نيکوئي. چون روز يکشنبه آمد سلخ رجب بود، شخصي کريه المنظر آمد و گفت: السلام عليک يا ولي الله، من شهر شعبانم، آمده ام که تو را تهنيت گويم، مقدر شده است در من موت و فناء خلق در بغداد و گراني در حجاز و قتل و کشش در خراسان. چون ماه شعبان آمد همه واقع شد، و شيخ عبدالقادر در ماه رمضان چند روز بيمار شدند، روز دوشنبه بيست و نهم رمضان جمعي از مشايخ چون شيخ علي هيبتي و شيخ نجيب الدين سهرودي و غيرهما پيش او نشسته بودند، شخصي با بهاء و وقار تمام درآمد و گفت: السلام عليک يا ولي الله. من ماه رمضانم، آمده ام که اعتذار کنم از آنچه بر تو مقدر شده بود در من، و وداع کنم تو را که اين آخر اجتماع من است با تو. پس بازگشت و شيخ در ربيع الاخر



[ صفحه 290]



سال دوم وفات کرد و رمضان ديگر را درنيافت.

و نيز شنيده اند که شيعه مي گويند:

ائمه ي ما (سلام الله عليهم اجمعين) فرموده اند: اسامي شيعيان ما در نزد ما در صحيفه ثبت و ضبط است، همچنين اسامي اعادي ما.

اهل سنت مي گويند که:

شيخ عبدالرزاق فرزند شيخ عبدالقادر گفته که شيخ گفت: کاغذي به دست من دادند به مقدار درازاي انتهاي نظر، ديدم که نام اصحاب و مريدان من که تا قيام قيامت نسبت خود را به من درست خواهند کرد، در آنجا ثبت نموده اند، و حکم شد که اين همه را به تو بخشيدم. و شيخ گفت: قسم به عزت و جلال خدا که قدم برندارم از پيش پروردگار خود، تا روانه نسازد مريدان مرا با من سوي بهشت.

و شنيده اند که شيعه مي گويند:

ائمه ي ما (سلام الله عليهم اجمعين) موت و حياتشان مساوي است، چنان که در حال حيات ظاهري تصرفات در عوالم امکان داشتند، در موت ظاهري هم تصرفات به تمام عوالم دارند.

اهل سنت و جماعت نيز گويند:

چنانچه شيخ عبدالقادر را در ايام حيات بر تمام عالم تصرف بود، بعد از وفات در قبر نيز همان تصرفات را خدا به او داده است.

و نيز چون شنيده اند که شيعه اموات خود را در روضات متبرکه و مشاهد مشرفه ي ائمه ي طاهرين (سلام الله عليهم اجمعين) دفن مي کنند و مي گويند عذاب از آنها برداشته مي شود، شيخ ابوبکر بطايحي مي گويد که:



[ صفحه 291]



از حق تعالي عهد گرفتم که جسدي که در روضه ي من درآيد، آتش آن را نسوزاند و عذاب از او برداشته مي شود.

و در ابوبکر بطايحي در بطايح است.

خلاصه معارضات و مناولات و ضديت اهل طايفه ي سنت و جماعت را در مقابل شيعه ي اثني عشريه در هر يک از مقالات و درجات چنانچه بخواهم بشمارم و ذکر نمايم کتابي خواهد شد، شهدالله تعالي که تمام اين نسبتها که اين اشخاص در مقابل ائمه ي ما (صلوات الله عليهم اجمعين) که به خود داده اند يا ديگران به آنها نسبت مي دهند، کذب محض و محض کذب و شهرت و رياء و سمعه و غرور و طغيان و عدوان است و هيچ مقصودي از اين خرافات و جزافات ندارند الا اطفاء انوار مصابيح هدي (عليهم صلوات الله تبارک و تعالي):

يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون.