بازگشت

مهدي از ديدگاه امام حسن عسکري


«زعموا انهم يريدون قتلي ليقطعوا نسلي، وقد کذب الله قولهم، و الحمدلله».

«پنداشته اند که مي توانند مرا بکشند و نسل مرا منقطع سازند، خدا را سپاس، که سخن آنها را دروغ درآورد».

(امام حسن عسکري عليه السلام) [1] .

در عهد امام حسن عسکري عليه السلام محدوديتها بيشتر و دائره ها تنگتر شد، زيرا بر همه ي جاسوسان رژيم مسلم بود که کسي که در آخر الزمان ظهور کرده، کاخهاي ستمگران را بر سرشان فرو خواهد ريخت فرزند بلافصل امام حسن عسکري عليه السلام است، از اين رهگذر جاسوسهاي زن هر روز به حرم سراي خاندان امامت وارد مي شدند و همسران حضرت امام حسن عسکري عليه السلام را مورد بازديد قرار مي دادند، رفت و آمدها بسيار محدود و زير نظر بود، از اين رهگذر شيعيان کمتر مي توانستند با امام حسن عسکري عليه السلام ملاقات کنند. اين از يک سو، از سوي ديگر امام حسن عسکري عليه السلام براي آماده ساختن افکار شيعيان به دوران غيبت، کمتر



[ صفحه 240]



براي آنها ظاهر مي شد و غالبا از پشت پرده و احيانا به وسيله ي نامه، به پرسشهاي آنها پاسخ مي داد، تا شيعيان با غيبت امام عليه السلام انس بگيرند و هنگامي که غيبت فرا رسيد براي آنها قابل تحمل باشد. و هنگامي که خورشيد تابان و قبله ي خوبان تولد يافت، خاندان امامت دو مسئوليت بسيار مهم و خطرناک به عهده داشت: از يک طرف مي بايست خبر ولادت نوزاد را در سرتاسر جهان تشيع پخش کنند، تا بعد از رحلت امام حسن عسکري (عليه السلام) هيچ يک از شيعيان خالص در ولادت آن حضرت دچار شک و ترديد نشود، از ديگر سو مي بايست ولادت مولود مسعود را به قدري پوشيده بدارند که حتي عموي امام ارواحنا فداه نيز از آن مطلع نباشد. و هر دو وظيفه را به بهترين وجهي انجام دادند، تا اقصي نقاط جهان نامه نوشته، خبر ميلاد مسعود را نويد دادند و در حومه ي سامرا هر کجا شيعه ي خالصي بود که مي توانست رازدار باشد عقيقه ي مولود مسعود برايشان فرستاده شد، ولي اين همه مکاتبه و مراسله و نقل و انتقال به قدري هشيارانه و محتاطانه انجام يافت که هرگز هيچ کدام از جاسوسان رژيم از اين خبر سرنخي پيدا نکرد، حتي جعفر (عموي امام زمان ارواحنا فداه) نيز تا روز رحلت امام حسن عسکري عليه السلام از تولد مولود مسعود مطلع نبود. و اينک قسمتي از احاديث وارده از امام حسن عسکري، و فرازهايي از نامه هاي آن حضرت را در اين بخش مي آوريم:

196- «ابو هاشم جعفري مي گويد: خدمت امام حسن عسکري عليه السلام عرض کردم: جلالت شما مانع مي شود از اينکه پرسش خود را بي پرده مطرح کنم، آيا اجازه مي فرماييد، سوالي از خدمت شما بکنم؟ فرمود: بپرس. عرض کردم: سرور من! آيا براي شما فرزندي هست؟ فرمود: آري. گفتم: اگر براي شما حادثه اي پيش آيد کجا از وي پرس و جو کنم؟ فرمود: در مدينه». [2] .



[ صفحه 241]



197- «احمد بن اسحاق مي گويد: به خدمت امام حسن عسکري عليه السلام وارد شدم، در نظر داشتم که در مورد جانشين آن حضرت سوال کنم، امام عليه السلام خود ابتدءاً فرمود:

- «اي احمد بن اسحاق! خداي تبارک و تعالي، از روزي که حضرت آدم را آفريده، لحظه اي روي زمين را خالي از حجت نگذاشته، و تا روز قيام قيامت هرگز بندگان خودش را بي حجت نخواهد گذاشت. خداوند به برکت حجت خود بلاها را از اهل زمين دفع مي کند و به سبب او باران را فرو مي فرستد و به خاطر او برکات زمين را خارج مي کند».

پرسيدم: اي فرزند پيامبر! امام و جانشين بعد از شما کيست؟ امام (عليه السلام) از جاي برخاست و شتابزده وارد خانه شد و چون بازگشت کودک سه ساله اي بر دوش خود داشت که صورتش همچون ماه چهارده شبه مي درخشيد. آنگاه خطاب به من فرمود:

- «يا احمد بن اسحاق لو لا کرامتک علي الله عزوجل و علي حججه ما عرضت عليک ابني هذا. انه سمي رسول الله و کنيه، الذي يملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما».

- «اي احمد بن اسحاق، اگر نبود اينکه تو در پيش خدا و حجتهاي او عزيز هستي، اين پسرم را بر تو عرضه نمي کردم. او همنام پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و هم کنيه ي آن حضرت است. هم اوست که زمين را پر از عدل و داد کند، آن سان که پر از جور و ستم شده باشد».

سپس فرمود:

- «اي احمد بن اسحاق! مثل او در اين امت مثل حضرت خضر (عليه السلام) و ذوالقرنين است، آنچنان از ديده ها غائب مي شود که کسي در آن دوران از هلاکت رهايي نمي يابد، جز کسي که خداوند بر اعتقاد به امامت او ثابت و استوار نگهدارد و او را به دعا براي تعجيل فرج او موفق گرداند».



[ صفحه 242]



احمد بن اسحاق مي گويد: عرض کردم: سرورم! آيا نشانه ي ديگري نيز هست که دلم آرام بگيرد؟ آقازاده ي بزرگوار با زبان روشن و فصيح فرمود:

- «انا بقية الله في ارضه، و المنتقم من اعدائه. فلا تطلب اثرا بعد عين، يا احمد بن اسحاق!».

- «من يکتا بازمانده از حجتهاي خدا در روي زمين هستم. من دست انتقام خدا از دشمنان او هستم. اي احمد بن اسحاق! پس از رويت ديگر نشان نپرس». [3] .

198- «احمد بن اسحاق مي گويد: فرداي آن روز به خدمت امام حسن عسکري عليه السلام شرفياب شدم و عرض کردم: اي فرزند پيامبر! از اين همه منت که بر گردن من نهادي بسيار مسرور هستم، آيا سنت جاري از خضر و ذو القرنين در مورد آقا زاده ي بزرگوار چيست؟ فرمود:

- «طول الغيبة يا احمد».

- «طولاني شدن غيبت او، اي احمد».

گفتم: اي پسر پيامبر! آيا غيبت او خيلي طول مي کشد؟ فرمود:

- «اي وربي، حتي يرجع عن هذا الامر. اکثر القائلين به، و لا يبقي الا من اخذ اله عزوجل عهده لولايتنا، و کتب في قلبه الايمان، و ايده بروح منه».

- «آري، قسم به پروردگارم، به قدري طول مي کشد که بيشتر معتقدان به آن، از اعتقاد خود برمي گردند. و بر اعتقاد خود استوار نمي ماند به جز کسي که خداوند تبارک و تعالي از او براي ولايت ما پيمان گرفته، در دلش ايمان را نوشته، و او را با روحي از خود تأييد کرده باشد».

- «يا احمد بن اسحاق! هذا امر من امر الله، و سر من اسرار الله، و غيب من غيب الله. فخذ ما آتيتک و اکتمه و کن من الشاکرين، تکن معنا غدا في عليين».

- «اي احمد بن اسحاق! اين امري از امرهاي خدا، و سري از



[ صفحه 243]



اسرار خدا، و رازي از رازهاي خداست آنچه به تو گفتم گوش فرا دار و آن را مکتوم نگهدار و از سپاسگزاران باش، تا فرداي قيامت در درجات عالي بهشت با ما باشي». [4] .

199- «يعقوب بن منقوش مي گويد: به خدمت امام حسن عسکري عليه السلام شرفياب شدم، روي سکويي در کنار دودمان امامت نشسته بود، در دست راست آن حضرت اطاقي بود که پرده اي بر آن آويخته بود. عرض کردم: اي سرور من! صاحب اين امر کيست؟ فرمود: پرده را کنار بزن. پرده را کنار زدم کودک پنج ساله اي ديدم که هشت، ده ساله مي نمود، با پيشاني باز، صورتي سپيد و زيبا، ديدگاني جاذب و گيرا، شانه هايي فراخ و رانهايي چاق، که در طرف راست صورت مبارکش خال و بر سر مبارکش گيسوهايي داشت. آمد و روي زانوي امام عليه السلام نشست. امام حسن عسکري عليه السلام به من فرمود: «اين است صاحب شما». آنگاه به آقا زاده ي گرامي فرمود: «پسر جان، وارد خانه شو، تا روز وقت معلوم». آقا زاده ي بزرگوار جلو ديدگان من وارد خانه شد، آنگاه امام عليه السلام به من فرمود: «اي يعقوب! ببين درخانه کيست؟». وارد خانه شدم کسي را نيافتم». [5] .

200- «زعموا انهم يريدون قتلي، ليقطعوا نسلي، و قد کذب الله قولهم و الحمدلله».

- «پنداشته اند که مرا مي توانند بکشند تا نسل مرا قطع کنند، ولي الحمدلله که خداوند گفتار آنها را دروغ درآورد». [6] .

201- «محمد بن علي بن بلال مي گويد: از امام حسن عسکري عليه السلام دو سال پيش از وفاتش به من نامه اي رسيد که در آن از جانشين



[ صفحه 244]



خود سخن گفته بود. يک بار ديگر، سه روز پيش از وفاتش نامه اي از آن حضرت به دستم رسيد که در آن نيز از جانشين خود گفتگو کرده بود». [7] .

202- «امام حسن عسکري عليه السلام کنيزي داشت، چون حامله شد، امام عليه السلام به او فرمود:

- «ستحملين ذکرا، اسمه محمد و هو القائم من بعدي».

- «به زودي پسري به دنيا مي آوري که نام او «م. ح. م. د» است، و او بعد از من قائم به امر است». [8] .

203- «کاني بکم و قد اختلفتم بعدي بالخلف، ما ان المقر بالأئمة بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم المنکر لولدي، کمن اقر بنبوة جميع انبياء الله و رسله، و انکر نبوة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و المنکر لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم کمن انکر جميع انبياء الله، لأن الطاعة، آخرنا کطاعة اولنا، و المنکر لآخرنا کالمنکر لأولنا. اما لودي غيبة يرتاب فيها الناس، الا من عصمه الله عزوجل».

- «گويي با چشم خود مي بينم که بعد از من در مورد جانشين من دچار اختلاف شده ايد. آگاه باشيد، آن کسي که به همه ي امامان بعد از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم معتقد باشد ولي منکر پسر من باشد، همانند کسي است که به رسالت همه ي پيامبران معتقد باشد ولي نبوت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را انکار کند. کسي که نبوت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را انکار کند، همانند کسي است که همه ي پيامبران الهي را انکار کند. زيرا اطاعت آخر ما چون اطاعت اول ماست، کسي که منکر آخر ما باشد، اول ما را نيز انکار کرده است. آگاه باشيد که براي



[ صفحه 245]



فرزند من غيبتي هست که مردم در آن به ترديد مي افتند، به جز کسي که خداوند او را نگه دارد.» [9] .

204- «عثمان بن سعيد، اولين نائب امام زمان ارواحنا فداه مي گويد: در محضر امام حسن عسکري عليه السلام بودم، از آن حضرت در مورد حديثي که از پدران بزرگوارش رسيده، سوال کردند، که فرموده اند: «زمين هرگز خالي از حجت نخواهد بود، و هر کس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلي از دنيا رفته است. گفته شد: امام و حجت بعد از شما کيست؟ فرمود:

- «ابني محمد هو الامام و الحجة بعدي، من مات و لم يعرفه، مات ميتة جاهلية، اما ان له غيبة يحار فيها الجاهلون، و يهلک فيها المبطلون، و يکذب فيها الوقاتون، ثم يخرج، فکأني انظر الي الأعلام البيض تخفق فوق رأسه بنجف الکوفة».

- «پسرم (م. ح. م. د) بعد از من امام و حجت است. هر کس بميرد و او را نشناسد، به مرگ جاهلي مرده است. براي او غيبتي است که جاهلان در آن سرگردان مي شوند و باطلان در آن هلاک مي گردند و وقت تعيين کنندگان دروغگو درمي آيند. آنگاه او خارج مي شود، گويي با چشم خود مي بينم که پرچمهاي سفيد بالاي سر او در نجف کوفه به اهتزاز در آمده اند». [10] .

205- «احمد بن اسحاق مي گويد از امام حسن عسکري عليه السلام در مورد صاحب الأمر ارواحنا فداه پرسيدم، با دست خود اشاره کرد که او زنده و تندرست است». [11] .



[ صفحه 246]



206- «ابو غانم مي گويد: از امام حسن عسکري عليه السلام شنيدم که فرمود: در سال 260 شيعيانم پراکنده مي شوند».

- «در سال 260 حضرت امام حسن عسکري عليه السلام ديده از جهان برتافت و شيعيان دچار اختلاف شدند، برخي از آنها به جعفر گرائيدند، برخي سرگردان شدند، برخي به ترديد افتادند، برخي همچنان سرگردان ماندند، و برخي با توفيق خداوند سبحان بر ايمان خود استوار ماندند». [12] .

207- «جعفر بن محمد مکفوف، از عمرو هوازي نقل مي کند که گفت: امام حسن عسکري عليه السلام فرزند بزرگوارش را به من نشان داد و فرمود: او صاحب شماست،بعد از من». [13] .

208- «هنگامي که زبيري کشته شد، از امام حسن عسکري عليه السلام نامه اي صادر شد که در آن مرقوم فرموده بود:

- «هذا جزأ من اجترء علي الله في اوليائه، زعم انه يقتلني و ليس لي ولد، فکيف راي قدرة الله فيه».

- «اين است سزاي کسي که بر خداوند تبارک و تعالي در مورد دوستانش جسور باشد. او مي پنداشت که مرا مي کشد و براي من فرزندي نمي ماند. قدرت خدا را در حق خود چگونه يافت؟».!

احمد بن محمد بن عبدالله (راوي حديث) سپس مي افزايد که: براي آن حضرت پسري به دنيا آمد که نامش را همان نام رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم قرار دادند و آن در سال 255 بود». [14] .

علامه ي مجلسي در «مراة العقول» مي فرمايد: منظور از «زبيري» در اين حديث يکي از ستمکاران آن روز است که از اولاد زبير بود و امام حسن



[ صفحه 247]



عسکري عليه السلام را به قتل تهديد کرده بود و خود به سزاي عمل خويش رسيد.

209- «امام حسن عسکري عليه السلام در شب نيمه ي شعبان به عمه ي گرامي اش «حکيمه» فرمود:

- «ان الله سيظهر في هذه الليلة الحجة، و هو حجته في ارضه».

- «خداوند همين امشب حجت خود را پديد خواهد آورد، او حجت خدا در روي زمين است». [15] .

210- «عيسي بن صبيح مي گويد: من در زندان بودم که امام حسن عسکري عليه السلام وارد زندان شد، من از قبل آنحضرت را مي شناختم، به من فرمود: «سن تو الان 65 سال و 32 روز است». من کتاب دعائي همراه داشتم که در آن تاريخ تولدم نوشته شده بود، به آن نگاه کردم و ديدم درست همانطور است که آقا فرموده است. سپس فرمود: آيا فرزند داري؟ گفتم: نه. دست بر دعا برافراشت و گفت: بار الها! به او فرزندي عطا کن، که ياور او باشد. که فرزند چه ياور خوبي است». آنگاه به اين بيت تمثل فرمود:



من کان ذاعضد يدرک ظلامته

ان الذليل الذي ليست له عضد



-هر کس صاحب بازويي (ياوري) باشد، انتقامش گرفته مي شود.

- آدم زبون کسي است که يار و ياوري (بازوئي) ندارد.

پرسيدم: آيا شما فرزندي داريد؟ فرمود:

- «اي والله، سيکون لي ولد يملأ الأرض قسطا، فاما الان فلا».

- «آري سوگند به خدا، براي من فرزندي خواهد بود که روي زمين را پر از عدالت خواهد نمود. ولي در حال حاضر فرزندي ندارم». سپس به اين دو بيت تمثل جست:



[ صفحه 248]





لعلک يوما ان تراني کانما

بني حوالي حوالي الاسود اللوابد



فان تميما قبل ان يلد الحصا

اقام زمانا و هو في الناس واحد



- شايد روزي مرا ببيني که فرزندانم چون شيرهاي ژياني که يالشان روي هم ريخته است در اطراف من گرد آمده اند.

- چنانکه تميم نيز مدتها پيش از آنکه همچون ريگهاي صحرا زاد و ولد کند، تنها مي زيست». [16] .

211- «محمد بن عثمان عمروي (دومين نائب خاص) مي فرمايد: ما چهل نفر در منزل امام حسن عسکري عليه السلام گرد آمده بوديم، که فرزند بزرگوارش را به ما نشان داد و فرمود:

- «هذا امامکم من بعدي و خليفتي عليکم، فاتبعوه و اطيعوه، و لا تتفرقوا فتهلکوا في اديانکم اما انکم لا ترونه بعد يومکم هذا».

- «او امام شماست بعد از من، جانشين من است در ميان شما. از او پيروي کنيد و از اوامرش اطاعت کنيد. پراکنده نشويد که در دين خود هلاک مي شويد. شما بعد از امروز ديگر او را نخواهيد ديد».

«محمد بن عثمان مي گويد: از خانه ي امام عسکري عليه السلام بيرون آمديم، چند روزي نگذشت که امام حسن عسکري عليه السلام ديده از جهان برتافت». [17] .

212- «ابوغانم، خادم امام حسن عسکري عليه السلام مي گويد: براي امام حسن عسکري عليه السلام فرزندي متولد شد، او را (م. ح. م. د) نام نهادند. روز سوم تولد او را بر اصحابش نشان داد و فرمود:

- «هذا صاحبکم من بعدي، و خليفتي عليکم، و هو القائم الذي تمتد اليه الاعناق بالانتظار، و اذا امتلأت الأرض جورا و ظلما خرج فملأها قسطا و عدلا».



[ صفحه 249]



- «او صاحب شماست بعد از من، و جانشين من است در ميان شما. او همان قائم است که گردنها در انتظار او کشيده مي شود. چون زمين را بي عدالتي فرا گرفت، او ظاهر مي شود و روي زمين را پر از عدل و داد مي کند». [18] .

213- «احمد بن اسحاق مي گويد: از امام حسن عسکري عليه السلام شنيدم که مي فرمود:

- «الحمدلله الذي لم يخرجني من الدنيا حتي اراني الخلف من بعدي، اشبه الناس برسول الله خلقا و خلقا، يحفظه الله تبارک و تعالي في غيبته و يظهره، فيملأ الأرض قسطا و عدلا، کما ملئت جورا و ظلما».

- «سپاس و ستايش خداوندي را که مرا از دنيا بيرون نبرد تا امام بعد از خودم را ديدم. شبيه ترين مردمان است به رسول اکرم (صلي الله عليه و اله و سلم) از نظر خلقت و اخلاق. خداي تبارک و تعالي او را در زمان غيبتش حفظ مي کند، سپس او را ظاهر مي کند و زمين را پر از عدل و داد مي کند آن چنان که پر از جور و ستم شده باشد». [19] .

214- «هنگامي که حضرت بقية الله ارواحنا فداه متولد شد، امام حسن عسکري عليه السلام فرمود: کسي را به سوي «ابو عمرو» بفرستيد. هنگاميکه (عثمان بن سعيد) به خدمت آقا رسيد، فرمود:

- «اشتر عشرة الاف رطل خزا و عشرة الاف رطل لحما، و فرقه و احسبه علي بني هاشم، وعق عنه بکذا و کذا شاة».

-«10000 رطل نان بخر، و 10000 رطل گوشت بخر، و آنها را در ميان بني هاشم تقسيم کن و انعام کن، و اين مقدار گوسفند تهيه کرده، عقيقه ي او قرار بده». [20] .



[ صفحه 250]



215- «محمد بن ابراهيم کوفي مي گويد: امام حسن عسکري عليه السلام افرادي با نام مشخص کرد و براي هر يک از آنها گوسفند ذبح شده اي فرستاد و فرمود:

- «هذه من عقيقة ابني محمد».

- «اين از عقيقه ي پسرم: (م. ح. م. د) مي باشد». [21] .

216- «قد وضع بنو امية و بنو العباس سيوفهم لعلتين: احدهما انهم کانوا يعلمون ليس لهم في الخلافة حق، فيخافون من ادعائنا اياها و تستقر في مرکزها، و ثانيهما انهم قد وقفوا من الأخبار المتواترة علي ان زوال ملک الجبابرة و الظلمة علي يد القائم منا، و کانوا لا يشکون انهم من الجبارة و الظلمة، فسعوا في قتل اهل بيت رسول الله و ابادة نسله طمعا منهم في الوصول الي منع تولد القائم او قتله، فابي الله ان يکشف امره لواحد منهم الا ان يتم نوره، و لو کره المشرکون».

- «بني اميه و بني عباس به دو سبب شمشيرهاي خود را به جانب ما متوجه ساختند:

يکي اينکه آنها مي دانستند که در خلاف هيچ حقي ندارند، از اين رو مي ترسيدند که ما آن را ادعا کنيم و حق ما به ما برگردد و خلافت در مرکز خود استقرار پيدا کند.

ديگر اينکه آنها از روايات متواتر به دست آورده بودند که از بين رفتن سلطنت ستمگران و جنايتکاران به دست قائم ما (عليه السلام) خواهد بود، و ترديدي نداشتند که خودشان ستمگر هستند. از اين رهگذر تلاش وسيعي مي کردند که اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را از دم شمشير بگذرانند، و نسل آن حضرت را از روي زمين نابود سازند، به اين اميد که ديگر قائم (ارواحنا فداه) ديده به جهان نگشايد، يا به دست آنها کشته



[ صفحه 251]



شود. ولي خداوند اراده کرده بود که امر قائم (ارواحنا فداه) را به احدي آشکار نسازد، تا نور خود را به پايان برساند، اگرچه مشرکان نخواهد». [22] .

217- «امام حسن عسکري عليه السلام در نامه اي به احمد بن اسحاق مي نويسد:

- «ولد المولود، فليکن عندک مستورا، و عن جميع الناس مکتوما فانا لم تظهره الا للاقترب لقرابته، و الموالي لولايته، احببنا اعلامک ليسرک الله، کما سرنا، والسلام».

- «مولود به دنيا آمد، اين خبر در پيش تو پوشيده باشد، و از همه ي مردم مخفي باشد، ما اين خبر را به کسي نگفتيم، مگر براي نزديکترين خويشان براي حقوق خويشاوندي، و نزديکترين دوستان براي حق ولايت، دوست داشتيم به شما نيز اطلاع دهيم، تا خداوند شما را با اين مژده خوشحال کند، چنانکه ما را خوشحال نموده است. والسلام». [23] .

218- «حکيمه خاتون مي فرمايد: روز بعد به محضرامام حسن عسکري عليه السلام رسيدم که به آن حضرت سلام گفته، از مولود مسعود پرس و جو کنم. از روي گهواره ي نوزاد پرده را کنار زدم، گهواره خالي يافتم. به امام عليه السلام عرض کردم: سيد و سرورم چه شده؟! فرمود:

- «يا عمة! استودعناه الذي استودعت ام موسي».

- «عمه جان! او را به خداوندي سپرديم که مادر موسي (عليه السلام) فرزندش را به او سپرد».

روز هفتم ولادت آن سرور به محضر امام عليه السلام رسيدم، سلام کردم و نشستم. فرمود: پسرم را بياوريد. آقازاده را آوردند، در حالي که به يک پارچه ي زرد رنگي پيچيده بودند. امام عليه السلام زبان مبارکش را در دهان آقا زاده نهاد، گويي به او شير و عسل تغذيه مي کرد، سپس فرمود:



[ صفحه 252]



پسر جان! سخن بگوي! آقا زاده ي گرامي سخن آغاز کرد و چنين گفت:

- «اشهد ان لا اله الا الله...».

- «به يکتايي خداوند و رسالت جد بزرگوارش و امامت پدران بزرگوارش، يکي پس از ديگري گواهي داد تا به پدر گرامي اش رسيد. و آنگاه گفت:

- «بسم الله الرحمن الرحيم، و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمکن لهم في الأرض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا يحذرون».

- «به نام خداوند بخشايشگر بخشاينده، و اراده کرده ايم که بر آنانکه در روي زمين به ضعف کشيده شده اند، منت نهاده، آنان را پيشوايان و وارثان قرار داده، آنان را صاحب اختيار زمين قرار دهيم، به فرعون و هامان و سپاهيان آنها آنچه را که از آن وحشت داشتند، بنمائيم». [24] .

219- «اسماعيل بن علي نوبختي مي گويد: در آخرين روزهاي زندگي امام حسن عسکري عليه السلام به محضر آن حضرت مشرف شدم، آقا زاده ي گرامي، پدر بزرگوارش را کمک مي کرد، تا وضو بگيرد، چون در اثر بيماري (مسموم بودن) خود قدرت نداشت. آقا زاده ي گرامي بر سر مبارک و پاهاي شريف آقا، مسح کرد چون کار وضو به پايان رسيد، امام عليه السلام خطاب به نور ديده ي گرامي فرمود:

- «ابشر يا بني! فانت صاحب الزمان، و انت المهدي، و انت حجة الله في ارضه، و انت ولدي و وصيي، و انا ولدتک، و انت «م. ح. م. د» بن الحسين بن علي بن محمد بن علي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، عليهم السلام. ولدک رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و انت خاتم الأوصياء الأئمة الطاهرين، و بشر بک رسول الله و سماک و کناک بذلک عهد الي ابي عن آبائک الطاهرين».



[ صفحه 253]



- «مژده باد فرزندم! که تو «صاحب الزمان» هستي، تو «مهدي» هستي، تو «حجت خدا در روي زمين» هستي، تو پسر من و جانشين من هستي، من ترا آوردم. تو «م. ح. م. د» پس حسن، پسر علي، پسر محمد، پسر علي، پسر موسي، پسر جعفر، پسر محمد، پسر علي، پسر حسين، پسر علي، پسر ابوطالب (که درود خدا بر همه شان باد) هستي. تو پسر رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم هستي، تو آخرين وصي، از امامان طيب و طاهر هستي، رسول گرامي (صلي الله عليه و اله و سلم) براي تو بشارت داده، هم او نام و کنيه ات را بيان فرموده، و آن را توسط يکايک پدرانت با پدرم پيمان بسته است».

«اسماعيل نوبختي مي گويد: چون سخنان امام حسن عسکري عليه السلام پايان يافت، در همان ساعت،،جان به جان آفرين تسليم کرد». [25] .

220-«ابراهيم بن مهزيار، يکي از نيکبختاني است که در غيبت صغري به زيارت کعبه ي مقصود و قبله ي موعود، نائل آمده است. وي در اين تشرف فرازي از وصيتهاي امام حسن عسکري عليه السلام را به حضرت بقية الله ارواحنا فداه از زبان خود آقا نقل کرده است، که با نقل متن آن، اين بخش را حسن ختام مي بخشيم:

- «اعلم يا ابا اسحاق! انه قال صلوات الله عليه: يا بني! ان الله جل ثناءه لم يکن ليخلي اطباق ارضه، و اهل الجد في طاعته و عبادته، بلا حجة يستعلي بها و امام يوتم به، و يقتدي بسبل سنته و منهاج قصده».

- «اي ابو اسحاق! بدان که پدرم صلوات الله عليه به من فرمود:

- «پسر جان!، خداي تبارک و تعالي هرگز اقطار زمين و تلاشگران در عبادت و اطاعت را بدون حجتي نمي گذارد که دانش و ايمان



[ صفحه 254]



آنها را بالا ببرد، و بدون امامي که به اقتدا کنند و بدون پيشوايي که راه را به آنها نشان دهد».

- «و ارجو يا بني ان تکون احد من اعده الله لنشر الحق و طي الباطل، و اعلاء الدين، واطفاء الضلال فعليک يا بني بلزوم خوافي الارض و تتبع اقاصيها، فان لکل ولي من اولياء الله عزوجل عدوا مقارعا، و ضدا منازعا، افتراضا لمجاهدة اهل يفاقه و خلافه، اولي الالحاد و العناد، فلا يوحشنک ذلک».

- «اميدوارم که فرزندم! تو از کساني باشي که خداوند آنها را براي نشر حق و بر چيدن اساس باطل، اعلاي دين و خاموش کردن شعله هاي باطل، آماده ساخته است».

- «اي فرزند! بر تو باد جاهاي پنهان و دور دست، که همواره در جاهاي دور دست و پنهان زندگي کن، که هر يک از دوستان خدا، دشمني خطرناک، ملحدان و منکران است، که اين امر موجب وحشت تو نباشد».

- «واعلم ان قلوب اهل الطاعة و الاخلاص، نزع اليک مثل الطير اذا امت اوکارها، و هم معشر يطلعون بمخائل الذلة و الاستکانة، و هم عندالله بررة اعزاء يبرزون بأنفس مختلة محتاجة، و هم اهل القناعة و الاعتصام. استنبطوا الدين فوازروه علي مجاهدة الأضداد، خصهم الله باحتمال الضيم، ليشملهم باتساع العز في دار القرار، وجبلهم علي خلائق الصبر، لتکون لهم العاقبة الحسني، و کرامة حسن العقبي».

- «پسرم! دلهاي مردم ديندار و با اخلاص، مانند پرندگاني که شيفته ي آشيانه ي خويش باشند، مشتاق لقاي تو هستند. آنها در ميان مردم با خواري زندگي مي کنند ولي در پيشگاه خداوند عزيز و محبوب هستند. آنها خود را بيچاره و بي نقش نشان مي دهند ولي اهل قناعت و خويشتن داري هستند. آنها دين خود را به وسيله ي مبارزه با ضد دين، کامل نگه مي دارند.



[ صفحه 255]



خداوند آنها را با پيکار در برابر بي عدالتي امتياز داده، تا در سراي جاويدان، مشمول عزت و بي کران خودسازي، خداوند آنها را در برابر ناملايمات شکيبا آفريده، تا حسن عاقبت در جهان سرمدي از آن آنها باشد».

- «فاقتبس يا بني! نور الصبر علي موارد امورک، تفز بدرک الصنع في مصادرها، و استشعر العز فيما ينو بک تحظ بما تحمد عليه انشاء الله».

- «فرزندم! در هر کاري که بر تو پيش آيد از نور صبر و مقاومت کسب نور کن، تا به امدادهاي غيبي نائل شوي. در هر حادثه اي بر تو روي دهد عزت و شرف را پيشه ي خود ساز، تا عاقبتي نيکو و پسنديده از آن تو باشد، انشاء الله».

- «فکأنک يا بني بتأييد نصر الله، قد ان، و تيسير الفلح و علو الکعب قد حان، و کأنک بالرايات الصفر، و الأعلام البيض، تخفق علي اثناء اعطافک، ما بين الحطيم و زمزم. و کأنک بترادف البيعة و تصافي الولاء يتناظم عليک تناظم الدر في مثاني العقود، و تصافق الأکف علي جنبات الحجر الأسود».

- «فرزندم! چنان مي بينم که زمان تأييد تو با امدادهاي الهي نزديک است، پيروزي و سرفرازي تو با مددهاي غيبي فرا رسيده است. روزي را با چشم خود مي بينم که پرچمهاي زرد و سفيد، در ميان حطيم و زمزم (در کنار کعبه) بر فراز دوشهايت به اهتزاز در آمده، دستها براي بيعت با تو در پي يکديگر صف کشيده، دوستان در دوستي تو صفانشان مي دهند و کارها را آن چنان به نظم و اسلوب رديف کرده اند، که همچون دانه هاي درّ گرانبها، که در رشته اي قرار مي گيرد، شمع وجودت را احاطه کرده اند و دستهايشان براي بيعت تو، در کنار حجرالأسود به هم مي خورد».

- «تلوذ بفنائک من ملأ، برأهم الله من طهارة الولاء و نفاسة التربة مقدسة قلوبهم من دنس النفاق، مهذب افئدتهم من رجس الشقاق، لينة



[ صفحه 256]



عرائکهم للدين، خشنة ضرائبهم عن العدوان، واضحة بالقبول اوجههم، نضرة بالفضل عيدانهم، يدينون بدين الحق و اهله».

- «قومي به آستانه ات گرد آيند که خداوند آنها را از سرشتي پاک و ريشه اي پاکيزه و گرانبها آفريده است، دلهايشان از آلودگي نفاق و پليدي شقاق پاکيزه است. به فرمانهاي ديني خاضع و منقاد هستند، دلهايشان از کينه و عداوت پيراسته است، رخسارشان براي پذيرش حق آماده، سيمايشان با نور فضل و کمال آراسته است. آيين حق را مي پرستند و از اهل حق پيروي مي کنند».

- «فاذا اشتدت ارکانهم و تقومت اعمادهم، قدت بمکاثفتهم طبقات الامم، اذ تبعتک في ضلال شجرة دوحة بسقت افنان غصونها، علي حافات بحيرة الطبرية، فعندها يتلأ لأصبح الحق، و ينجلي ظلام الباطل، و يقصم الله بک الطغيان، و يعيد الايمان، و يظهر بک اسقام الآفاق و سلام الرقان، يود الطفل في المهد لو استطاع اليک نهوضا، و نواسط الوحوش لو تجد نحوک مجازا».

- «هنگامي که پايه هاي آنها محکم شد و ستون فقرات آنها نيرومند گرديد، با حملات پياپي آنها اجتماعات ملتهاي جهان در هم مي شکند، و آن هنگامي است، که زير درخت پر شاخ و برگي در کنار درياچه «طبريه» (در فلسطين) با تو بيعت کنند، آنگاه صبح حق مي دمد و تيرگي باطل رخت برمي بندد. و خداي تبارک و تعالي به دست تو کمر طاغوتها را بشکند و راه و رسم ايمان را بازگرداند، و بيماريهاي ديگران و سلامتي دوستان به دست تو آشکار گردد. کودکاني که در آغوش گهواره آرميده اند، آرزو مي کنند که اي کاش مي توانستند برخيزند و به سويت بشتابند. درندگان دشت و صحرا آرزو مي کنند که اي کاش راهي به کويت باز مي يافتند».

- «تهتز بک اطراف الدنيا بهجة، و تهز بک اغصان العز نضرة، و



[ صفحه 257]



تستقر بواني العز في قرارها، و توب شوارد الدين الي اوکارها، يتها طل عليک سحائب الظفر، فتخنق کل عدو، و تنصر کل ولي، فلا يبقي علي وجه الأرض جبار قاسط، و لا جاحد غامط، ولا شاني مبغض، ولا معاند کاشح، و من يتوکل علي الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره، قد جعل الله لکل شي قدرا».

- «به وسيله ي تو اقطار و اکناف جهان از کران تا کران نزهت گيرد، و هر شاخه ي شکسته و خشکيده اي سرسبز گردد، معيارهاي عزت و شرف در جاي اصلي خود قرار گيرد، آنانکه از شاهراه هدايت روي برتافته اند، به آئين آرام بخش خود باز گردند، از ابرهاي پيروزي و سرفرازي، بارانهاي نصرت و رحمت فرو بارد، و دشمنان را در دره هاي هلاکت غرق سازد، و دوستان را به پيروزي و سرافرازي برساند. ديگر در روي زمين از ستمگر تجاوزگر، منکر عنادگر، دشمن حيله گر، و مخالف بدسير، اثر و نشاني باقي نباشد. که «هر کس به خداوند توکل کند، خداوند او را بس است. خداوند امر خود را به انجام رساننده است».

آنگاه فرمود: اي ابا اسحاق! اين نشست ما در پيش تو مکتوم بماند، مگر از اهل صدق و برادران ديني با صدق و صفا. هنگامي که نشانه هاي ظهور آشکار شود خودت و برادران ايماني ات بي درنگ به سوي ما بيائيد و همراه با ديگر کساني که به سوي مشعل يقين مي شتابند به سوي انوار درخشان مشعلهاي دين بشتابند، تا به حقيقت نائل گرديد، انشاء الله». [26] .

از خداوند منان مسئلت داريم که ما را نيز توفيق دهد تا آن روز مسعود را ببينيم و همراه ديگر نيکبختان به سوي مشعل فروزان هدايت بشتابيم، و در محضر آخرين خورشيد تابان امامت، با نيروهاي اهريمني به نبردي سخت پرداخته، در تأسيس جامعه اي ايده آل، بر اساس عدالت و آزادي واقعي بکوشيم، و بر ويرانه هاي کاخهاي ستمگران، جهاني آباد و



[ صفحه 258]



آزاد بنياد نهاده، عرصه ي گيتي را از پليدهاي ستم و ستمگران پاکيزه نموده، پرچم توحيد را در سراسر جهان به اهتزاز در آوريم. به اميد آن روز.



[ صفحه 261]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 51 ص 161.

[2] ارشاد مفيد، ص 349.

[3] کمال الدين، ص 384 و اعلام الوري، ص 412.

[4] همان مدرک، ص 385 و اثباة الهداة، ج 3 ص 480.

[5] اعلام الوري، ص 413.

[6] بحارالانوار، ج 51 ص 161.

[7] ارشاد مفيد، ص 349.

[8] کمال الدين، ص 408.

[9] اثباة الهداة، ج 3 ص 481.

[10] اثباة الهداة، ج 3 ص 482.

[11] بحارالانوار، ج 51 ص 161.

[12] کمال الدين، ص 408.

[13] ارشاد مفيد، ص 349.

[14] اعلام الوري، ص 414.

[15] اثباة الهداة، ج 3 ص 483.

[16] بحارالانوار، ج 51 ص 162.

[17] اعلام الوري، ص 414.

[18] اثباة الهداة، ج 3 ص 483.

[19] اعلام الوري، ص 291.

[20] اثباة الهداة، ج 3 ص 484.

[21] همان مدرک.

[22] اربعين خاتون آبادي، ص 52.

[23] اثباة الهداة، ج 3 ص 484.

[24] غيبت شيخ طوسي، ص 142.

[25] اثباة الهداة، ج 3 ص 509.

[26] بحارالانوار، ج 52 ص 35.