بازگشت

مهدي از ديدگاه حضرت زهرا


«هذه اسماء الأوصياء اولهم ابن عمي واحد عشر من ولدي، آخرهم القائم».

«اينها اسامي اوصياء است که اول آنها پسر عموي من است، و يازده تن از فرزندان من مي باشند که آخر آنها قائم است».

(حضرت فاطمه سلام الله عليها) [1] .

در ضمن احاديثي چند از حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نويد ظهور حضرت بقية الله ارواحنا فداه روايت شده که معروفترين آنها حديث گرانبهايي است که به نام «خبر لوح» شهرت يافته است که ترجمه ي آن را در اينجا مي آوريم و به جهت طولاني بودن آن از آوردن متن عربي آن صرف نظر نموده، طالبين را به منابع ياد شده در پايان حديث ارجاع مي کنيم و اينک ترجمه ي حديث:

56- امام صادق عليه السلام مي فرمايد: پدرم (حضرت باقر



[ صفحه 106]



عليه السلام) روزي به جابر بن عبدالله انصاري فرمود: من با شما کاري دارم، چه وقتي براي شما زحمت نيست که با شما خلوت کنم و پرسشي از شما بکنم؟ جابر عرض کرد: هر وقت اراده بفرماييد. وقتي تعيين شد و با يکديگر خلوت نمودند.امام باقر عليه السلام فرمود: اي جابر! براي من از لوحي که در دست مادرم فاطمه (سلام الله عليها) دخت پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) ديده اي سخن بگو، و از آنچه مادرم فاطمه (سلام الله عليها) به تو خبر داده که در لوح نوشته شده است براي من بگو. جابر گفت:

-«خدا را گواه مي گيرم که در زمان رسول اکرم (صلي الله عليه و اله و سلم) به خدمت مادرت فاطمه (سلام الله عليها) شرفياب شدم تا ولادت حضرت حسين (عليه السلام) را تبريک و تهنيت عرض کنم. در دست مبارکش لوحي سبز رنگ ديدم که پنداشتم از زمرد است. روي آن لوح نوشته اي سفيد رنگ شبيه نور خورشيد ديدم. به خدمتشان عرض کردم: پدر و مادرم به فدايت، اي دخت پيامبر! اين لوح چيست؟ فرمود:

-«اين لوحي است که خداي تبارک و تعالي آن را به پيامبرش اهداء نموده است. اسم پدرم و اسم همسرم و اسم دو فرزندم و اسامي اوصياء ديگر از فرزندانم بر آن نوشته شده. پدرم آنرا به من عطا فرمود که مرا مسرور فرمايد».

سپس جابر گفت: مادرت فاطمه (سلام الله عليها) آن را در اختيار من قرار داد، پس من آن را خواندم و يک نسخه براي خود استنساخ نمودم. [2] .

پدرم (امام باقر عليه السلام) فرمود: «اي جابر! آيا ممکن است که



[ صفحه 107]



آن را به من نشان دهي؟». عرض کرد: آري.آن گاه پدرم با او حرکت نمود تا به خانه ي جابر رسيدند. جابر براي پدرم ورقي از پوست نازک بيرون آورد. پدرم فرمود:«جابر! تو از روي نوشته ات نگاه کن تا من متن آن را براي تو بخوانم». جابر به نوشته خود نگاه کرد و پدرم برايش خواند. به خدا سوگند که حتي يک حرف نيز اختلاف نبود. آنگاه جابر گفت: خدا را گواه مي گيرم که آنچه در لوح ديدم اين است:

-«بسم الله الرحمن الرحيم. هذا کتاب من الله العزيز الحکيم لمحمد نبيه، نوره و سفيره و حجابه و دليله نزل به الروح الأمين من عند رب العالمين. عظم يا محمد اسمائي، و اشکر نعمائي، و لا تجحد آلائي، اني انا الله لا اله الا انا...»

-«به نام خداي بخشنده ي بخشايشگر. اين نوشتاري است از جانب خداي عزيز و فرزانه، به سوي پيامبر، نور، سفير، حجاب و راهنمايش: محمد (صلي الله عليه و اله و سلم) آن را روح الأمين از نزد پروردگار جهانيان فرو آورده است:-«اي محمد! نامهاي مرا گرامي دار، نعمتهاي مرا سپاس گوي، و نعمتهايم را انکار نکن، من خدائي هستم که جز من کسي شايسته ي پرستش نيست، پشت ستمگران را مي شکنم و ستمديدگان را به پيروزي مي رسانم، و من کيفر دهنده ي روز جزايم. من خدائي هستم که جز من کسي شايسته ي پرستش نيست. کسي که جز به فضل و رحمت من دل ببندد و جز از عدالت من بترسد، او را آن چنان عذاب مي کنم که احدي را از جهانيان آن چنان عذاب نکنم. پس مرا بپرست و بر من توکل نما. من پيامبري نفرستادم که روزگارش سپري شود و مدتش به سرآيد جز اينکه براي او جانشيني مقرر نمودم. من ترا بر همه ي پيامبران برتري دادم و جانشينت را بر همه ي اوصياء برتري دادم و ترا با دو فرزند دلبندت حسن و حسين گرامي داشتم. حسن را پس از سپري شدن مدت پدرش معدن علم خود قرار دادم. و حسين را مخزن وحي خود قرار داده مدال شهادت را به او



[ صفحه 108]



عطا کردم و مدت او را با سعادت پايان دادم که او سرور شهيدان است و از همه ي شهيدان مقامش بالاتر است. کلمه ي تامه ي خود را با او قرار دادم و محبت کامله ام را در نزد او گذاشتم. معيار پاداش و کيفر من اهل بيت اوست که نخستين آنها سرور عبادت کنندگان و زينت دوستان گذشته ي من، «علي» (ابن الحسين عليه السلام) است. و آنگاه پسرش، شبيه جد بزرگوارش «محمد» است که شکافنده ي (باقر) علوم من و معدن حکمت من مي باشد. آنانکه در مورد «جعفر» دچار ترديد شوند، هلاک مي شوند، کسي که او را رد کند مرا رد کرده است. اين سخن از من به حقيقت پيوسته که جايگاه جعفر (صادق) را بس بلند گردانم و او را به وسيله ي دوستان، ياران و شيعيانش مسرور نمايم. پس از او «موسي» را برگزيدم که در عهد او فتنه اي بپا گردد [3] که چشم به جايي را نبيند. زيرا رشته اي را که من فرض کرده ام (رشته ي امامت و وصايت) هرگز قطع نشود. و حجت من پنهان نماند. و دوستان من با جامهاي لبريز سيراب شوند. آگاه باشيد که هر کس يکي از آنها را انکار کند، نعمت مرا انکار نموده است. و هر کس آيه اي از کتابم را تغيير دهد به،من دروغ بسته است. واي به حال تهمت زناني که پس از سپري شدن مدت بنده، دوست و برگزيده ام موسي، در مورد يار و ياورم «علي» (ابن موسي الرضا) به انکار گرايند، که من باري به سنگيني بار نبوت بر دوش مي گذارم و او را با کشيدن آن بار آزمايش مي کنم. او را اهريمني گردن کش مي کشد. در شهري که بنده ي شايسته ام (ذوالقرنين) بنا کرده، در کنار بدترين مخلوقاتم به خاک سپرده مي شود. اين سخن به حقيقت پيوسته که ديدگان او را با فرزندش «محمد» (محمد تقي) روشن گردانم که جانشين و وارث علوم اوست. او معدن علوم من، و محل اسرار



[ صفحه 109]



من و حجت من بر بندگانم مي باشد. هيچ بنده اي به او ايمان نياورد جز اينکه بهشت را جايگاه او سازم و شفاعتش را در حق هفتاد تن از اهل بيتش، از آنانکه مستوجب آتش بوده اند، خواهم پذيرفت.

نيکبختي او را با فرزندش «علي» (هادي) کامل گردانم که يار و ياور منست و گواه من در ميان بندگان و امين من بر وحي منست. از او «حسن» را پديد آوردم که دعوت کننده به سوي من، و مخزن علوم منست. آنگاه سعادت او را به اوج رسانم با فرزندش: «م ح م د» که رحمت است براي جهانيان. کمال موسي، شوکت عيسي و شکيبائي ايوب با اوست.

در زمان (غيبت) او دوستان من خوار و زبون مي شوند. و سرهاي آنها همچون سرهاي و ديلم به پيش اين و آن به رسم هديه فرستاده مي شود، کشته مي شوند، سوزانيده مي شوند و همواره در ترس و وحشت و اضطراب به سر مي برند. زمين با خونشان رنگين گردد. زنانشان در سوک آنها گريان و نالان شوند. آنها دوستان حقيقي من هستند. که به وسيله ي آنها فتنه هاي تيره و تار را دفع کنم. و به وسيله ي آنها اضطرابها و تشويشها را برطرف سازم و گرفتاريها را رفع نمايم و بندها را فروگشايم. برآنها باد صلوات و درود و رحمت از پروردگارشان و آنهايند هدايت يافتگان». [4] .

عبدالرحمن بن سالم مي گويد: هنگامي که ابوبصير اين روايت را براي من نقل کرد، به من گفت: اگر در تمام عمر هيچ حديثي به جز اين حديث نشنيده باشي، اين حديث ترا کفايت کند. آنرا مکتوم بدار، مگر از اهلش.



[ صفحه 110]



در منابع ياد شده (در پاورقي) خبر لوح با سندهاي معتبر از «ابو بصير» از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از جابر بن عبدالله انصاري از حضرت فاطمه زهرا، صديقه کبري سلام الله عليها روايت شده است.

متن خبر لوح با سندهاي معتبر از طريق «اسحاق بن عمار» از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است:

57- «اي اسحاق! ترا مژده بدهم؟». اسحاق بن عمار گفت: آري، خداوند مرا فداي تو سازد اي فرزند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)!. فرمود:

-«صحيفه اي يافتم به املاي رسول اکرم (صلي الله عليه و اله و سلم) و خط امير مومنان (علي عليه السلام) که در آن نوشته شده: بسم الله الرحمن الرحيم، هذا کتاب من الله العزيز الحکيم» آنگاه متن آن را عينا همانند حديث شماره 56 بيان فرموده است. [5] .

فشرده ي خبر لوح با سندهاي معتبر، از طريق «ابوالجارود» از امام باقر عليه السلام از جابر بن عبدالله انصاري به اين تعبير نقل شده است:

58- «خدمت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) شرفياب شدم، در برابر آن حضرت لوحي بود که اسامي اوصياء از نسل او در آن ثبت بود، شمردم تعدادشان دوازده تن بود که آخر آنها «قائم» (عليه السلام) بود. سه تن از آنها به نام «محمد» و چهار تن به نام «علي» بود». [6] .

تعبير «از نسل او» در اين روايت از باب تغليب است، به اين معني



[ صفحه 111]



که چون يازده تن آنها از نسل حضرت فاطمه (سلام الله عليها) مي باشد، جابر در حق همه شان اين تعبير را به کار برده است. و در حديث «کمال الدين صدوق» اين فراز وجود ندارد، و نيازي به اين توجيه نيست. و منظور از سه «محمد»: امام باقر عليه السلام، امام محمد تقي عليه السلام و حضرت بقية الله ارواحنا فداه، مي باشد. و مقصود از چهار «علي»: امير مومنان علي عليه السلام، امام زين العابدين عليه السلام، امام رضا عليه السلام و امام هادي عليه السلام مي باشد.

نظير اين حديث با تفصيل بيشتر از طريق «جابر جعفي» از امام باقر عليه السلام از جابر بن عبدالله انصاري، از حضرت زهرا سلام الله عليها نقل شده است. [7] .

59- «سليم بن قيس هلالي از جناب سلمان نقل مي کند که در آخرين لحظات زندگي حضرت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در محضر آن حضرت بودم که حضرت زهرا (سلام الله عليها) وارد شد، چون وضع پدر بزرگوارش را ديد، سيل اشک از ديدگانش جاري شد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و اله و سلم) فرمود: چرا گريه مي کني؟ عرض کرد: اي پيامبر خدا! مي ترسم که من و فرزندانم بعد از شما تباه شويم. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و اله) در حاليکه قطرات اشک در اطراف چشمان مبارک مبارک حلقه زده بود فرمود:

-«اي فاطمه! مگر نمي داني که ما اهل بيتي هستيم که خداوند براي ما آخرت را برگزيده است...».

-«دخترم! خداوند به ما هفت امتياز داده که به احدي از اولين و آخرين نداده است: من بهترين و برترين پيامبرانم. جانشين من که شوهر توست، برترين اوصياست. شهيد ما برترين شهداست...».



[ صفحه 112]



-«سوگند به خداوندي که جانم در دست اوست، مهدي اين امت از ماست، که زمين را پر از عدل و داد کند، آن چنان که پر از جور و ستم شده باشد...». [8] .

اين حديث با تفصيل بيشتري از طريق اهل سنت نيز به نقل از جناب سلمان نقل شده است. که ضمن آن مي فرمايد:

60- «يا فاطمه والذي بعثني بالحق، ان منهما مهدي هذه الأمة، اذا صارت الدنيا هرجا و مرجا و تظاهرت الفتن و تقطعت السبل و اغار بعضهم علي بعض، فلا کبير يرحم صغيرا و لا صغير يوقر کبيرا فيبعث الله عزوجل عند ذلک من يفتح حصون الضلالة: و قلوبا غلفا يقوم بالدين في اخر الزمان کما قمت به في اول الزمان و يملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا».

- «اي فاطمه! سوگند به خداوندي که مرا به حق برانگيخت، مهدي اين امت از اين دو (حسن و حسين) مي باشد. چون دنيا پر از هرج و مرج شد، فتنه ها همه جا را گرفت، راهها نا امن شد، گروهي بر گروهي شبيخون زدند. بزرگان بر زيردستان ترحم نکردند، کوچکها احترام بزرگان را رعايت نکردند، خداوند در چنين زمان کسي را مي فرستد که قلعه هاي ضلالت را فتح مي کند و دلهاي بسته را مي گشايد و دين را در آخر الزمان به پا مي دارد، چنانکه من در اول زمان به پا داشتم. زمين را پر از عدل و داد کند، چنانکه پر از ستم شده باشد». [9] .



[ صفحه 115]




پاورقي

[1] الزام الناصب، ج 1 ص 205.

[2] طبق روايات ديگري که در اين زمينه وارد شده، حضرت فاطمه سلام الله عليها به جابر اجازه ندادند که دست به لوح بزنند، فقط اجازه دادند که از دور به آن نگاه کنند، چنانکه در احاديث بعدي در همين بخش خواهد آمد.

[3] شايد منظور از اين فتنه حوادث تلخ عهد موسي بن جعفر عليه السلام و شدت تقيه در زمان او باشد. و ممکن است اشاره به حوادثي باشد که منجر به پديد آمدن واقفيه شد که آنها در امامت موسي بن جعفر عليه السلام توقف کردند و به امامان بعدي معتقد نشدند.

[4] حديث شريف «لوح» روايت بسيار معروفي است که در غالب کتابهاي حديثي نقل شده است، که به 10 نمونه ي آن اشاره مي کنيم:

اصول کافي، ج 1 ص 442، اعلام الوري، ص 371، اثبات الوصية، ص 143، احتجاج طبرسي، ص 67 الزام الناصب، ج 1 ص 213، بحارالانوار، ج 36 ص 195، غيبت شيخ طوسي، ص 93، غيبت نعماني، ص 30، کمال الدين صدوق، ص 308 و منتخب الاثر ص 133.

[5] اعلام الوري، ص 373، کمال الدين ص 312، عيون الاخبار ص 27 و بحارالانوار ج 36 ص 200.

[6] اصول کافي، ج 1 ص 447، اعلام الوري، ص 375، بحارالانوار ج 36 ص 202، کمال الدين صدوق، ص 311، اعيان الشيعه ص 47 و کشف الغمه، ج 2 ص 505.

[7] کمال الدين ص 311، بحارالانوار، ج 36 ص 201 و الزام الناصب ج 1 ص 215.

[8] کتاب سليم بن قيس، ص 71-69.

[9] ذخائر العقبي، ص 136 و اربعين ابونعيم حديث پنجم.