بازگشت

اشعار آية الله حکيم بارع کمپاني






همره باد صبا نافه ي مشک ختن است

يا نسيم چمن و بوي گل و ياسمن است





[ صفحه 593]





ديده ي دل شده روشن مگر اي باد صبا

همرهت پيرهن يوسف گل پيرهن است



شد مشام دل افسرده غمگين خوشبوي

مگر از طرف يمن بوي اويس قرن است



يا مسيحا نفسي مي رسد از عالم غيب

که دل مرده دلان تازه تر از نسترن است



اي نسيم سحري اين شب روشن چه شبي است

مگر امشب مه من شمع دل انجمن است



يوسف مصر حقيقت که دو صد يوسف حسن

نتوان گفت که آن در ثمين را ثمن است



منشي دفتر انشاء قلم صنع خدا

ناظم عالم امکان به نظام حسن است



آنکه در کشور ابداع مليک است و مطاع

و اندر اقليم بقاء مقتدر و مؤتمن است



دل والا گهرش مخزن اسرار اله

ديده ي حق نگرش ناظر سر و علن است



اي سليمان زمان پادشه عرش مکان

خاتم ملک تو تاکي به کف اهرمن است



اي هماي ملا قدس و حمام جبروت

تا بکي روضه دين مسکن زاغ و زغن است



اي رخت قبله توحيد و درت کوي اميد

تا بکي کعبه دلها همه بيت الوثن است



دل بدريا زده از شوق جمالت الياس

خضر از عشق تو سرگشته ي ربع و دمن است



اي زروي تو عيان جنت ارباب جنان

بي تو فردوس برين بر همه بيت الحزن است





[ صفحه 594]





اي که در ظل تو کند گردون جاي

نوبت رايت اسلام برافراشتن است



اي ز شمشير تو از بيم دل دهر دو نيم

گاه خونخواهي شاهنشه خونين کفن است



اي ولي خداي عزوجل

بي مثل را جلالت تو مثل



سرو بستان حيدر صفدر

نور چشمان احمد مرسل



چون خدايت کسي نجسته نظير

چون رسولش کسي نديده بدل



حرف تو رشک لؤلؤ منظوم

نطق تو متن ايت منزل



راز هر کس به پيش علم تو فاش

مشکل هر کسي به پيش تو حل



بانوال تو خلد يک ارزن

با جلال تو چرخ يک خردل



اتقيا، را توئي به علم اعلم

اصفياء را توئي رفضل افضل



چهره بگشا زپرده ي غيبت

باشد احکام تا به کي مختل



من شنيدم ز اوستا دانم

حرف خيرالکلام قل و دل



شاهد گفته ام ز گفته ي حق

زهق الباطل است و جاء الحق