اشعار صفيعليشاه
بر باد داده زلف مجعد را
در بند کرده عقل مجرد را
[ صفحه 591]
گر پي بري به لعل روان بخشش
باور کني حساب مؤيد را
در پيرهن لطافت اندامش
باشد گواه روح مجسد را
روشن علامتي است رخش در زلف
بر غيبت و ظهور محمد (ص) را
قائم (ع) که حق زدود نخستين کرد
دائر به وي ولايت احمد را
هرگز نبوده جز ز خط سبزش
آرايش اين رواق زبرجد را
بر طي و نشر نيست جز او مالک
سطح زمان و کودن محدد را
بر قبض و بسط نيست جز او حاکم
عصر وجود و ملک مخلد را
در ساحت تصرف و تقديرش
نبود تفاوت اقرب و ابعد را