بازگشت

قصائد و اشعار حسينقلي سلطاني کرمانشاهي






آن پري را آهن هندي زديبا خيزدا

آهن از ديبا اگر خيزد چه زيبا خيزدا



شمش يک نوروز يلدا دارد از گشت بروج

و زدو زلف او بنوزوري دو يلدا خيزدا



زير و بالا گر شود مژگان او بر گرد چشم

راست گوئي اهو از مشک مطرا خيزدا



اي که گفتي مردگان را داد جان نطق شيخ

جان از آن شيرين دهان روح بخشا خيزدا



چون خرامان آن مه خورشيد منظر بگذرد

ديده بگشا کز نظر بازان چه غوغا خيزدا



گر به آتش متصل هر دود باشد پس چرا

آتش است آن چهره و دود از دل ما خيزدا



مهدي غائب ابوالقاسم که گاه بذل او

در سخا بنهفته گنج کان و دريا خيزدا



حجت قائم قوام ملت احمد که چرخ

از پي تعظيم نامش بي مهابا خيزدا



با تولاي نياکانش خدا بخشد گناه

هر گنه را بخشش آري زين تولا خيزدا



با تبري از بدانديشش دهد يزدان بهشت

هر که را در خلد جاي از اين تبري خيزدا



در دل اسلاميان مهروي و اجداد او است

گرز ترسا مهر شماس و بحيرا خيزدا



کنيت و نام شه بطحا بدو بخشيد حق

زان نخستين نعره ي کوسش ز بطحا خيزدا



اي خداوند خداوندان ترا شبه و مثل

کي زبطن امهات و صلب آبا خيزدا