وکلاء و سفيران و توقيعات حضرت مهدي
(يوم الخلاص ص 187):
ابوعمرو، عثمان بن سعيد العمري الاسدي. وکيل جده الهادي (ع) و ابيه العسکري (ع) طيلة خمس سنوات قبل مولده، و کان يقلب بالزيات او السمان لانه کان يتاجر بالسمن تغطية لامره العظيم الذي کان يتولاه في عصر الرقابة الشديدة و ظلم بني هاشم، حتي انه کان ينقل الأموال للعسکريين في زقاق السمن قبل ان يصير من وکالتهما لسفارة المهدي (ع) و هو الذي قال عنه العسکري لصاحبه احمد بن اسحاق قولا اعلنه علي الملا في الشيعة... العمري ثقتي فما ادي اليک عني فعني يؤدي و ما قال لک فعني يقول فاسمع له و اطع فانه الثقة المأمون و قد سمع العمري هذه الشهادة فيه، فخر ساجدا شاکرلله علي هذه الثقة و بکي امام احمد بن اسحاق و من کان في مجلسه فهو محل ثقة الشيعة يومئذ في اقطار الارض لما سمعوا من مدحه و الثناء عليه، فتسالموا علي عدالته و وثاقته و جلال قدره.
ابوعمر و عثمان بن سعيد عمري اسدي وکيل جد بزرگوار مهدي (ع) حضرت امام هادي (ع) و وکيل پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسکري (ع) در طول پنجسال پيش از ميلاد حضرت مهدي (ع) بوده و زيارت و سمان (زيتون فروش و روغن فروش) بود زيرا تجارت روغن داشت بخاطر مخفي کردن امر بزرگي که در زمان رقابت سخت و
[ صفحه 518]
ظلم بني هاشم بر عهده داشت حتي اموال را در خيکهاي روغن مي گذاشت و به خدمت امام هادي (ع) و امام عسکري (ع) مي رسانيد پيش از آنکه از وکالت آن بزرگواران به سمت سفارت مهدي (ع) تعيين شود و او همان شخصيت است که امام عسکري (ع) به دوستش احمد بن اسحق سخني فرمود که وي آنرا در ميان شيعيان اعلان کرد: عمري محل وثوق من است آنچه به تو از من رسانيده از من است و آنچه به تو گفته از من گفته پس از او بشنو و اطاعتش کن که او موثق و امين است... عمري وقتي که اين شهادت را در حق خود شنيد به سجده شکر افتاد و خداي را سپاس بر اين وثوق و اعتماد گفت و در نزد احمد بن اسحق و کساني که در مجلس حضور داشتند گريست. پس او در آن روز در همه اقطار زمين نزد شيعيان محل وثوق بود بدليل مدح و ثنائي بر او شده بود بنابراين عدالت و وثاقش و جلالت قدرش را مسلم دانستند.
(يوم الخلاص ص 192):
کتب الحجة عجل الله تعالي فرجه بحق هذا السفير:... «و هو» محل ثقتنا بما هو عليه. و انه عندنا بالمنزلة و المکان اللذين يسرانه. زادالله في احسانه اليه، انه ولي قدير و الحمدالله لا شريک له و صلي الله علي رسوله محمد (ص) و اله و سلم تسليما کثيرا کثيرا.
حضرت حجت عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف در حق اين سفير نوشت.. و او محل وثوق ما در کارهائي که بر عهده دارد مي باشد و او در نزد ما منزلت و مکاني دارد که بداشتن آن مسرور است خدا احسانش را به او افزون فرمايد که او صاحب اختيار و توانا است و ستايش خداي بي شريک و همتا را و درود و صلوات و سلام خدا بر محمد و آل اطهار او بسيار باد.
(يوم الخلاص ص 192):
العمري الثاني و هو ابوجعفر محمد بن عثمان السابق ذکره توفي سنة 305 ه:
و قد کان سفيرا للقائم (ع) بنص من ابيه العسکري (ع) کما سبق في شهادته. له و نبص من ابيه السفير الاول و بتعيين من القائم عجل الله فرجه کما رأيت سابقا و کانت تزکيته قد سبقت من الامام العسکري في کتاب لاحد اصحابه، قال فيه.
[ صفحه 519]
العمري و ابنه ثقتان فما اديا فعني يؤديان و ما قالا فعني يقولان فاسمع لهما و اطعهما فانهما الثقتان المأمونان.
عمري دويم ابوجعفر بن عثمان (که قبلا مشخصات عثمان ذکر شد) که به سال 305 هجري رحلت کرد. او سفير حضرت قائم (ع) بود. بنص از امام عسکري (ع) بود چنانکه در شهادت امام (ع) براي او و بنص از پدرش سفير اول و به تعيين از حضرت قائم (ع) که قبلا بيان گرديد و درباره ي تزکيه او از امام عسکري (ع) به يکي از اصحاب خود نوشته بود فرموده: عمري و پسرش ثقة هستند و آنچه رسانده انداز من است و آنچه گفته اند از من مي گويند پس از آنان بشنود و اطاعتشان کن که هر و مورد وثوق و امين مي باشند.
(يوم الخلاص ص 193):
و من سفرائه (ع): النوبختي. هو ابوالقاسم، الحسين بن روح بن ابي بحر النوبختي المتوفي في شعبان سنة 326 ه اقامه محمد بن عثمان السابق بامر من صاحب الامر (ع) بعد ان کان سلفه يحيل عليه قبض الاموال قبل وفاته بسنتين لمرضه و عجزه عن مزاولة السفارة الي آخر قسمة من حياته، و قال لمن حضر ساعة وفاته: امرت ان اوصي الي ابي القاسم، حسين بن روح.
و از سفراء حضرت (ع) نوبختي است. ابوالقاسم حسين بن روح ابي بحر نوبختي است که در ماه شعبان المعظم 326 هجري رحلمت کرده و محمد بن عثمان سابق الذکر به فرمان حضرت صاحب الامر (ع) او را بجاي خود گماشت پس از آنکه سفير سابق «محمد بن عثمان» دريافت اموال مرا دو سال پيش از مردنش به وي احاله کرده بود چون خود مريض و عاجز از ادامه دادن امر سفارت شده بود تا پايان زندگيش و به کساني که در حالت احتضار به نزدش بودند گفت: من مأمور شده ام که به ابوالقاسم حسين بن روح وصيت کنم.
(يوم الخلاص ص 193):
و قد کتب هذا السفير الي سيده يستأذنه في الخروج الي الحج فخرج الامر هکذا: لا تخرج هذه السنة. فاغتم لعدم الاذن و اعاد الطلب ثانية مستفتيا بالحکم لان حجه کان ندرا موقوفا فخرج الامر: اذا کان لابد فکن في القافلة الأخيرة.
[ صفحه 520]
اين سفير به مولا و سيد خود «امام عصر (ع)» نوشت و اذن خواست که حج کند امر اينگونه صادر شد: امسال به حج مرو. نوبختي غمگين شد و مجددا اذن خواست و استفتاء نمود که حج نذر و محدود به وقت معين است فرمان رسيد:اگر ناگريز باشي پس در قافله آخر حرکت کن...
(بحار ج 53 ص 181، يوم الخلاص ص 194):
السمري و هو ابوالحسن علي بن محمد السمري المتوفي سنة 329 ه: اوصي له ابوالقاسم النوبختي السفير الثالث بامر من الامام عليه السلام و کان من اصحاب العسکري (ع) السابقين المقربين و قد کتب له الحجة (ع) في اواخر عهده في جملة کتاب شريف: اما الحوارث الواقعة اي الاحکام الشريعية التي تحتاجون الي الفتوي بما يجد فيها فارجعوا بها الي رواة حديثنا فأنهم حجتي عليکم و انا حجة الله عليهم.
سمري ابوالحسن علي بن محمد سمري که بسال 329 هجري رحلت کرد. ابوالقاسم نوبختي سفير سوم به امر امام (ع) به او وصيت کرد. و او از اصحاب سابق و مقرب امام عسکري (ع) بود و حضرت حجت عصر (ع) در اواخر عمرش در نامه ي شريف خود به او نوشت: امام در حوادث واقعه يعني احکام شرعيه که احتياج به فتوي دارد رجوع به راويان حديث ما کنيد که آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر ايشان مي باشم.
(کشف النعمة ج 2 ص 530، بحار ج 51 ص 361 يوم الخلاص ص 195، بحار ج 52 ص 151):
(و من کتابه (ع) الي السمري بعد ما سئل ان يوصي لغيره): بسم الله الرحمن الرحيم. يا علي بن محمد السمري اسمع عظم الله اجر اخوانک فيک فانک ميت ما بينک و بين ستة ايام. فاجمع امرک و لا توص الي احد فيقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغيبة التامة فلا ظهور الا بعد ان يأذن الله تعالي ذکره و ذلک بعد طول الامد و قسوة القلوب و امتلاء الارض جورا و سيأتي من شيعتي من يدعي المشاهدة الا فمن ادعي المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة فهو کذاب مفتر و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
و از نامه ي حضرت (ع) به سمري است که پس از سئوالش درباره ي اينکه بديگري
[ صفحه 521]
وصيت کند نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم. اي علي بن محمد سمري بشنو خدا پاداش برادرانت را درباره ي تو بزرگ کناد که تو پس از شش روز مي ميري پس کار خود را جمع کن و به کسي وصيت منما که پس از تو به جايت قيام کند به تحقيق غيبت تامة بزرگر واقع شده و ظهوري نخواهد بود مگر پس از آنکه خداي تعالي اذن دهد بعد از مدت طولاني و سخت شدن دلها و پر شدن زمين رفتم و از شيعيان من کساني ادعاي ديدن و مشاهده کنند هان کسي اگر پيش از بيرون آمدن سفياني و صيحة آسماني ادعاي مشاهده کند دروغگو و مفتري است و هيچ حول و قوه اي نيست مگر به امر خداي بلند مقام بزرگ.
(کشف النعمة ج 2 ص 531):
قال محمد بن عثمان العمري: خرج توقيع بخط اعرفه، من سماني في مجمع من الناس باسمي فعليه لعنة الله.
اسحاق بن يعقوب قال: سئلت محمد بن عثمان العمري رضي الله عنه ان يوصل لي کتابا سألت فيه عن مسائل اشکلت علي، فورد التوقيع بخط مولانا صاحب الزمان (ع): اما ما سئلت عنه ارشدک الله و ثبتک من امر المنکرين لي من اهل بيتنا و بني عمنا، فاعلم انه ليس بين الله و بين احد قرابة، و من انکرني فليس مني، و سبيله سبيل ابن نوح (ع)، و اما سبيل (عمي) جعفر و ولده فسبيل اخوة يوسف (ع) و اما الفقاع فشربه حرام و لا بأس بالشلماب. و اما اموالکم فما نقبلها الا لتطهروا فمن شاء فليصل و من شاء فليقطع فما آتانا الله خير مما آتاکم. و اما ظهور الفرج فانه الي الله تعالي ذکره و کذب الوقاتون، و اما قول من زعم ان الحسين (ع) لم يقتل فکفر و تکذيب و ضلال. و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليکم و انا حجة الله عليهم.
و اما محمد بن عثمان العمري (رض) و عن ابيه من قبل فانه ثقتي و کتابه کتابي.
و اما محمد بن علي بن مهزيار الاهواري فيصلح الله قبله و يزيل عنه شکه. و اما ما وصلتنا به فلا قبول عندنا الا لما طاب و طهر، و ثمن المغنية حرام. و اما محمد بن شاذان بن نعيم فهو رجل من شعيتنا اهل البيت. و اما ابوالخطاب محمد بن ابي ربيب الأجذع فهو ملعون و اصحابه ملعونون فلا تکلموا اهل مقالته، فاني منهم
[ صفحه 522]
بري ء و آبائي علهيم السلام منهم براء.
و اما المتلبسون باموالنا فمن استحل منها شيئا فأکله فانما يأکل النيران.
و اما الخمس فقد ابيح لشيعتنا و جعلوا منه في حل الي وقت ظهور امرنا لتطيب ولادتهم و لا تخبث.
و اما ندامة قوم شکوا في دين الله علي ما وصلونا به فقد اقلنا من استقال، و لا حاجة لنا في صلة الشاکين و اما علة ما وقع من الغيبة فان الله عزوجل يقول: «لا تسألوا عن اشياء ان تبد لکم تسؤکم» انه لم يکن احد من آبائي الا و قد وقعت في عنقه بيعة لطاغية زمانه و اني اخرج حين اخرج و لا بيعة لاحد من الطواغي في عنقي.
و اما وجه الانتفاع بي في غيبتي فکألانتفاع بالشمس اذا غيبتها السحاب عن ابصار، و اني لامان اهل الارض کما ان النجوم امان لاهل السماء فاغلقوا باب السؤال عما لا يعنيکم و لا تکلفوا علم ما قد کفيتم، و اکثروا الدعاء بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم و السلام عليک يا اسحاق بن يعقوب و علي من اتبع الهدي.
محمد بن عثمان عمري گفت: توقيع مبارک به خطي که من مي شناسم بيرون آمد: هر کس نام مرا در جمع مردم ياد کند لعنت خدا بر او باد.
اسحق بن يعقوب گفت از محمد بن عثمان عمري خواستم نامه ام را به «حضرت ولي عصر (ع)» برساند که در آن مسائلي که بر من مشکل شده بود پرسيده بودم توقيع مبارک به خط شريف مولاي ما صاحب الزمان (ع) رسيد: خدايت ارشاد کناد و ثابت دارد اما آنچه پرسيده اي از کار منکرين من از خاندان ما و پسر عموهاي ما بدانکه ميان خدا و ميان کس قرابت و خويشاوندي نيست و هر کس مرا انکار کند از من نيست و راه او را پسر نوح (ع) است و اما راه عمومي جعفر و پسرش راه برادران يوسف (ع) است و اما آب جو نوشيدنش حرام مي باشد و شربت شلغم و آب آن مانعي ندارد و اما مالهاي شما آنچه را ما مي پذيريم فقط به خاطر پاک شدن شما است هر که خواهد به ما برساند و هر که خواهد از ما قطع کند. زيرا آنچه خدا به ما داده بهتر است از آنچه به شما داده. و اما ظهور فرج بسته بر امر خداي تعالي است و وقت گذاران دروغ گفته اند و گفتار کسي که معتقد است امام حسين (ع) کشته نشده کفر و دروغ و گمراهي است و اما در حوادث واقعه رجوع به راويان حديث ما کنيد که آنان حجت من
[ صفحه 523]
بر شمايند و من حجت خدا برايشان مي باشم.
و اما محمد بن عثمان عمري که خدا از او و از پدرش راضي باد او مورد وثوق من است و نامه ي او نامه ي من مي باشد.
و اما محمد بن علي بن مهزيار اهوازي خدا قلبش را اصلاح کند و شک و ترديد را از او زائل سازد و اما آنچه به ما رسانده اي چيزي را ما قبول نمي کنيم مگر آنکه پاک و پاکيزه باشد و مزد زن مغيته آواز خوان حرام است و اما محمد بن شاذان بن نعيم او مردي از شيعيان ما اهل بيت (ع) مي باشد و اما ابوالخطاب محمد بن ابي ربيب اجدع او و يارانش معلونند با صاحبان گفتار آنها (گويندگان) سخن مگوييد که من از آنها بيزارم و پدران بزرگوار من عليهم السلام نيز از آنها بيزارند.
و اما کساني که مالهاي را در تصرف دارند کسي که چيزي از آنها را حلال بداند و بخورد حقا آتش خورده است.
و اما خمس به تحقيق براي شيعيان ما مباح گرديده و حلال شده تا وقت ظهور امر ما تا پاکزاده باشند و از ناپاکي مصون مانند.
و اما پشيماني گروهي که شک و ترديد در دين خدا بر آنچه به ما رسانده اند هر کس که گذشت خواسته ما هم گذشت کرديم و يا احتياجي به صله افراد شکاک نداريم. و اما علت غيبت خداي عزوجل فرمايد: «از چيزهايي که اگر بر شما ظاهر شود و بدتا آيد مپرسيد» بدانکه هيچيک از پدران بزرگوارم (ع) نبود که بر عهده اش بيعتي از طاغوت زمان بود و من وقتي که خروج مي کنم بيعت احدي از طاغوتهاي زمان بر عهده ام نيست.
و اما راه انتفاع و سود بردن به من در ايام غيبتم مانند سود بردن به آفتاب است هنگامي که ابر آن را از ديدگان نهان سازد و من امان از اهل زمين مي باشم چنانکه ستارگان امان براي ساکنان آسمان هستند در سئوال و پرسش را ببنديد از آنچه مربوط به شما نيست.
و براي دانستن چيزي که به اندازه ي کفاف به شما رسيده خود را به زحمت ميفکنيد و براي تعجيل فرج بسيار دعاء کنيد که فرج شما در آنست و سلام بر تو اسحق بن يعقوب و بر تابعان راه هدايت.
[ صفحه 524]
(اثبات الهداة ج 3 ص 452):
عن محمد بن عثمان العمري (رض) قال: و الله ان صاحب هذا الامر ليحضر الموسم کل سنة يري الناس و يعرفهم و يرونه و لا يعرفونه.
به نقل از محمد بن عثمان عمري (رض) گفت: به خدا قسم که صاحب الامر (ع) در موسم حج هر سال حاضر مي شود و مردم را مي بيند و مي شناسد و مردم نيز او را مي بينند ولي او را نمي شناسند.
(اثبات الهداة ج 3 ص 452، و الغيبة للشيخ الطوسي ص 364):
عن عبدالله بن جعفر الحميري انه قال: سألت محمد بن عثمان العمري (رض) فقلت له: رأيت صاحب هذا الأمر؟ فقال: نعم و آخر عهدي به عند بيت الله الحرام و هو يقول: الله انجز لي ما وعدتني.
بنقل از عبدالله بن جعفر حميزي گفت: از محمد بن عثمان عمري (رض) پرسيدم: آيا صاحب الامر (ع) ديدار کرده اي؟ گفت: آري و آخرين بار بود که در کنار بيت الله الحرام او را ديدم مي فرمود: بارالها آنچه به من وعده فرمودي انجام ده.
(اثبات الهداة ج 3 ص 453، و الغيبة للشيخ الطوسي ص 364):
قال محمد بن عثمان (رض): و رأيت صلوات الله عليه متعلقا باستار الکعبة في المستجار و هو يقول: اللهم انتقم لي من اعدائک.
محمد بن عثمان (رض) گفت: حضرت (ع) را ديدم چنگ به پرده کعبه مشرفه در مستجار زده و مي فرمود: بارالها به وسيله من از دشمنانت انتقام بگير.
(کشف النعمة ج 2 ص 527):
عن محمد بن عثمان العمري قال: کنا جماعة عند ابي محمد (ع) و کنا اربعين رجلا فعرض علينا ولده، و قال: هذا امامکم من بعدي، و خليفتي عليکم فاطيعوه و لا تتفرقوا بعدي فتهلکوا في اديانکم اما انکم لا ترونه بعد يومکم هذا قال: فخرجنا من عند فما مضت الا ايام قلايل حتي مضي ابومحمد (ص).
بنقل از محمد بن عثمان عمري (رض) گفت: ما چهل نفر بوديم که در خدمت حضرت امام حسن عسکري (ع) حضور داشتيم حضرت فرزند خود را به ماعرضه داشت و فرمود: اين امام شما پس از من و جانشين من بر شما است اطاعتش کنيد و بعد از من
[ صفحه 525]
پراکنده نشويد که در دين خود هلاک مي گرديد. ولي پما پس از امروز او را نمي بينيد گويد: ما از محضر امام (ع) بيرون آمديم چند روزي نگذشت که امام (ع) رحلت فرمود.
(اثبات الهداة ج 3 ص 482، کشف النعمة ج 2 ص 528):
عن محمد بن عثمان العمري قال: سمعت ابي يقول: سئل ابومحمد الحسن بن علي (ع) و انا عنده عن الخبر الذي روي عن آبائه (ع) ان الارض لا تخلو من حجة لله علي جميع خلقه الي يوم القيامة وان من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؟ فقال: ان هذا حق کما ان النهار حق، فقيل له: يابن رسول الله فمن الحجة و الامام بعدک؟ فقال: ابني محمد هو الامام و الحجة بعدي، فمن مات و لم يعرفه مات ميتة جاهلية اما ان له غيبة يحار فيها الجاهلون و يهلک فيها المبطلون و يکذب فيها الوقاتون ثم يخرج فکاني انظر الي الاعلام البيض تخفق فوق رأسه بنجف الکوفة.
بنقل از محمد بن عثمان عمري (رض) گفت: از پدرم شنيدم مي گفت: من در محضر امام عسکري (ع) بودم که مردم درباره ي اين خبر از حضرت پرسيدند: که از پدران بزرگوارش (ع) روايت شده: زمين خالي از حجت خدابر خلاق تا روز قيامت خالي نمي ماند و اينکه هر کس بميرد و امام زمان (ع) خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است؟ فرمود: اين روايت حق است همچنانکه وجود روز حق مي باشد به حضرت عرض شد: يابن رسول الله (ص) پس حجت وامام (ع) بعد از شما که خواهد بود؟ فرمود: پسرم محمد (ع) امام و حجت بعد از من است هر کس بميرد و او را نشناسد مردنش مانند مردن زمان جاهليت باشد. هان که او را غيبتي است که مردم نادان در آن به حيرت افتند و باطل پرستان هلاک شوند و وقت گذاران دروغ گويند سپس خروج کند گوئي که من مي نگرم به پرچمهاي سفيدي که در نجف کوفه بر سرش سايه افکنده است.
(اثبات الهداة ج 3 ص 511):
عن جعفر بن محمد بن مالک عن جماعة من الشيعة في خبر طويل عن ابي محمد الحسن بن علي (ع) انه قال: لهم جئتم تسألوني عن الحجة بعدي؟ قالوا:
[ صفحه 526]
نعم، فاذا غلام کأنه قطعة قمر اشبه الناس بابي محمد (ع) فقال: هذا امامکم و خليفتي عليکم اطيعوه و لا تتفرقوا من بعدي فتهلکوا في اديانکم الا و انکم لا ترونه من بعد يومکم هذا حتي يتم له عمر، فاقبلوا من عثمان بن سعيد ما يقوله و انتهوا الي امره، و اقبلوا قوله فهو خليفة امامکم و الامر اليه.
بنقل از جعفر بن محمد بن مالک از جمعي از شيعيان در ضمن خبر طولاني از حضرت امام ابي محمد حسن بن علي عسکري (ع) که حضرت به آن جمع فرمود: شما به نزد من آمده ايد تا از حجت (ع) پس از من بپرسيد؟ عرض کردند: آري، بناگاه پسري گوئي مانند پاره ي ماه که شبيه ترين مردم به امام عسکري (ع) بود وارد شد امام (ع) فرمود: اين امام (ع) شما و خليفه من بر شما مي باشد از او اطاعت کنيد و پس از من متفرق و پراکنده نشويد که در دين خود به هلاکت مي افتيد هان که شما بعد از امروز او را نمي بينيد تا عمري بر او بگذرد. پس آنچه عثمان بن سعيد گويد بپذيرد و به فرمان او عمل کنيد و گفتارش را قبول کنيد که او خليفه امام (ع) شما مي باشد و امر مربوط به او است.
(اثبات الهداة ج 3 ص 614):
و قد کان له (ع) و کلاء يأخذون عنه ما اخذ عن آبائه، منهم عثمان بن سعيد العمري و ابنه محمد، و الحسين بن روح، و علي بن محمد السميري، قال: و قد ذکر الجهضمي في تاريخه برواية رجال المذاهب الاربعة حالهم و اسمائهم و انهم کانوا و کلاء المهدي و امرهم اشهر من ان يحتاج الي الاطالة به.
حضرت صاحب الامر (ع) وکلائي داشته که از آن حضرت اخذ حکم مي کردند آنچه از پدران بزرگوارش (ع) حکم مي گرفتند از جمله آنها است: عثمان بن سعيد عمري و پسرش محمد و حسين بن روح و علي بن محمد سيمري راوي گويد: جهضمي در تاريخ خود به روايت رجال مذاهب چهارگانه حال و اسم آنان را آورده که آنان وکلاء حضرت مهدي (ع) بودند و امرشان مشهورتر از آن است که محتاج به سخنان طولاني باشد.
(بحار ج 51 ص 343):
عن محمد بن صالح الهمداني، قال: کتبت الي صاحب الزمان (ع) ان اهل بيتي
[ صفحه 527]
يؤذوني و يقرعوني بالحديث الذي روي عن آبائک انهم قالوا: خدامنا و قوامنا شرار خلق الله فکتب (ع): و يحکم ما تقرؤن ما قال الله تعالي: «و جعلنا بينهم و بين القري التي بارکنا فيها ظاهرة» فنحن الله القري التي بارک الله فيها و انتم القري الظاهرة.
بنقل از محمد بن صالح همداني گفت: بخدمت حضرت صاحب الزمان (ع) نوشتم که اهل بيت من مرا اذيت و سرزنش مي کنند به سبب حديثي که از پدران بزرگوار شما (ع) روايت شده که فرموده اند: خدمتگزاران و کارپردازان ما بدترين خلق خدايند. حضرت در جواب نوشت: واي بر شما مگر قرآن کريم قرائت نکرده ايد؟ که فرمايد: «وقرار داده ايم در ميان ايشان و ميان شهرهائي که برکت داده ايم شهرهاي ظاهر را» بخدا قسم ما همان شهرها هستيم که خدا برکت در آنها نهاده و شما شهرهاي ظاهر مي باشيد.
(اثبات الهداة ج 3 ص 669):
و رواه من الوکلاء ببغداد العمري: و ابنه و حاجز «و عامر خ ل» و البلالي و العطار، و من الکوفة العاصمي، و من الاهواز محمد بن ابراهيم بن مهزيار، و من اهل قم احمد بن اسحق، و من اهل همدان محمد بن صالح، و من اهل الري شامي و الاسدي يعني نفسه، و من آذربيجان القاسم بن علاء و من نيسابور محمد بن شاذان نعيمي، و من غير الوکلاء من اهل بغداد ابوالقاسم بن ابي حابس و ابوعبداله الکندي، و ابوعبدالله (عبيدالله خ ل) الجنيدي و هارون القزاز و النيلي و القاسم بن دبيس و ابوعبدالله بن فروخ و مسرور الطباخ مولي ابي الحسن (ع) و احمد و محمد ابنا الحسن و اسحق الکاتب من بني نوبخت، و صاحب الفراء و صاحب الصرة المختومة، و من همدان محمد بن کشمرد و جعفر بن عمران «حمدان خ ل» و محمد بن هارون بن عمران، و من الدينور حسن بن هارون و احمد بن اخيه و ابوالحسن، و من اصفهان ابن بادشالة، و من الصيمر زيدان، و من قم الحسن بن النضر و محمد بن محمد و علي بن محمد بن اسحق و ابوه و الحسن بن يعقوب، و من اهل الري القاسم بن موسي و ابنه و ابو محمد بن هارون و صاحب الحصاة و علي بن محمد و محمد بن محمد الکليني و ابوجعفر الرقا، و من قزوين مرداس و
[ صفحه 528]
علي بن احمد، و من قاين رجلان، و من شهر زور ابن الخال، و من فارس: المجروح، و من مرو صاحب الالف دينار و صاحب المال و الرقعة البيضاء و ابوثابت، و من نيسابور محمد بن شعيب بن صالح و من اليمن الفضل بن يزيد و الحسن ابنه و الجعفري و ابن الاعجمي و الشمشاطي، و من مصر صاحب المولودين و صاحب المال بمکة و ابورجاء و من نصيبين ابومحمد بن الوجناء و من الاهواز الحصين.
اسدي روايت کرده از وکلاء در بغداد عمري و پسر او و حاجز «عامر خ ل» و بلالي و عطار بودند و از کوفة عاصمي و از اهواز محمد بن ابراهيم بن مهزيار و از اهل قم احمد بن اسحق و از اهل همدان محمد بن صالح و از اهل ري شامي و اسدي يعني خود راوي و از آذربايجان قاسم بن علاء و از نيشابور محمد بن شاذان نعيمي، و از غير وکلاء از اهل بغداد ابوالقاسم بن ابي جالس و ابوعبدالله کندي و ابوعبدالله «عبيدالله خ ل» جنيدي و هارون قزاز و نيلي و قاسم بن دبيس و ابوعبدالله بن فروخ و مسرور طباخ مولاي ابوالحسن (ع) «و ظاهرا امام هادي (ع)» و احمد و محمد فرزندان حسن و اسحق کاتب از بني نوبخت و صاحب بوستين و صاحب هميان مهر خورده و ا زمردم همدان محمد بن کشمر و جعفر بن عمران «حمدان خ ل» و محمد بن هرون بن عمران و از دينور حسن بن هارون و احمد بن اخيه و ابوالحسن و از اصفهان ابن بادشالة و از صمير زيدان و از قم حسن بن نضر و محمد بن محمد و علي بن محمد بن اسحق و پدرش و حسن بن يعقوب و از مردم ري قاسم بن موسي و پسرش و ابومحمد بن هارون و صاحب سنگريزيه و علي بن محمد و محمد بن کليني و ابوجعفر رقا و از قزوين مرداس و علي بن احمد و از قائن دو مرد و از شهر زور پسر خال (دائي) و از فارس مجروح و از مرد صاحب هزار دينار و صاحب مال و رقعه سفيد و ابوثابت و از نيشابور محمد بن شعيب بن صالح و از يمن فضل بن يزيد و پسرش حسن و ابوثابت و از ابن اعجمي و شمشاطي و از مصر صاحب مولودين و صاحب مال و در مکة معظمة ابورجاء و از نصيبين ابومحمد بن و جناء و از اهواز حصيني.
(بحار ج 51 ص 362):
اما الابواب المرضيون و السفراء الممدوحون: في زمن الغيبة فاولهم الشيخ
[ صفحه 529]
الموثوق به ابوعمرو عثمن بن سعيد العمري نصبه اولا ابوالحسن علي بن محمد العسکري ثم ابنه ابومحمد الحسن بن علي (ع) فتولي القيام بامورهما حال حياتهما، ثم بعد ذلک قام بامر صاحب الزمان (ع) و کانت توقيعاته و جوابات المسائل تخرج علي يديه. فلما مضي لسبيله قام ابنه ابوجعفر محمد بن عثمان مقامه و ناب منابه في جميع ذلک فلما مضي قام بذلک ابوالقاسم الحسن بن روح من نوبخت فلما مضي قام مقامه ابوالحسن علي بن محمد السمري و لم تقيم احد منهم بذلک اولا بنص عليه من قبل صاحب الزمان (ع) ونصب صاحبه الذي تقدم عليه فلم تقبل الشيعة قولهم الا بعد ظهور آية معجزة تظهر علي يدکل واحد منهم من قبل صاحب الامر (ع) تدل علي صدق مقالتهم و صحة نيابتهم. فلما حان راحيل ابي الحسن السمري عن الدنيا و قرب اجله قيل له: الي من تواصي؟ اخرج توقيعا اليهم نسخته: «بسم الله الرحمن الرحيم يا علي بن محمد بن السمري» الي آخر ما نقلنا عن الشيخ رحمة الله.
اما باب هاي پسنديده و سفيران ممدوح در زمان غيبت اول ايشان شيخ مورد وثوق ابوعمر و عثمان بن سعيدي عمري است که ابتداء حضرت امام ابوالحسن علي بن محمد هادي پس فرزندش امام ابومحمد حسن بن علي عسکري (ع) او را نصب فرموده بودند در حال حيات آن دو بزرگوار متولي امورشان بود پس از آن به امر حضرت صاحب الزمان (ع) قيام کرد توقيعات و جوابهاي مسائل حضرت بر دست او خارج مي گشت، چون او از دنيا رفت پسرش محمد بن عثمان قائم مقام و نائب مناب او در تمام امور گرديد و چون او وفات يافت ابوالقاسم حسين بن روح از بني نوبخت قائم مقام او شد و چون او رحلت کرد ابوالحسن علي بن محمد سمري قيام به امور کرد و هيچيک از آنان قيام به امر نکرد مگر به نقل و دستور حضرت صاحب الامر (ع) و نصب سفير سابق و شيعه گفتار آنان را نمي پذيرفت مگر پس از ظهور نشانه و معجزه که بر دست هر يک از طرف صاحب الامر (ع) آشکار مي گشت که دلالت بر صدق گفتار ودرستي نيتهايشان مي کرد هنگامي که مرگ ابوالحسن سمري رسيد به او گفتند: به چه کسي وصيت مي کني؟ توقيع مبارک را بيرون آورد که در آن مرقوم بود: «بسم الله الرحمن الرحيم اي علي بن محمد سمري» تا آخر توقيع شريف که ما
[ صفحه 530]
از شيخ (رض) نقل کرديم.
(اعيان الشيعه ج 2 ص 46):
للمهدي عجل الله فرجه: غيبتان صغري و کبري کما جاءت بذلک الاخبار عن ائمة اهل البيت عليهم السلام و يقال قصري و طولي «اما الغيبة الصغري» فمن ولده الي انقطاع السفارة بينه و بين شيعته بوقاة السفراء و عدم نصب غيرهم و هي اربع و سبعون سنة ففي هذه المدة کان السفراء يرونه و ربما راه غيرهم و يصلون الي خدمته و تخرج علي ايديهم توقيعات منه الي شيعته في اجوبة مسائل و في امور شتي «و اما الغيبة الکبري» فهي بعد الاولي و في آخرها يقوم بالسيف (و قد جاء في بعض التوقيعات انه بعد الغيبة الکبري لا يراه احد و ان من ادعي الروية قبل خروج السفياني والصيحة فهو کذاب (و جآء) في عدة اخبار انه يحضر المواسم کل سنة فيري الناس و يعرفهم و يرونه و لا يعرفونه «اما السفراء» في زمن الغيبة الصغري بينه و بين شيعته فهم اربعة:
«الأول ابوعمرو عثمان بن سعيد بن عمرو العمري».
بفتح العين و سکون الميم و کان اسديا فنسب الي جده ابي امه جعفر العمري و قيل ان ابامحمد الحسن العسکري (ع) امر بکسر کنيته فقيل العمري و يقال له العسکري لانه کان يسکن عسکر سرمن راي و يقال له السمان لانه کان يتجر بالسمن تغطية للامر و کان الشيعة اذا حملوا الي الحسن العسکري (ع) ما يجب عليهم من المال جعله ابوعمر و في زقاق السمن و حمله اليه تقية و خوفا و کان علي الهادي (ع) نصبه وکيلا ثم ابنه الحسن العسکري (ع) ثم کان سفيرا للمهدي (ع) قال الشيخ الطوسي في کتاب الغيبة في حقه انه الشيخ الموثوق به و قال علي الهادي (ع) في حقه هذا ابوعمرو الثقة الأمين ما قاله لکم فعني يقوله و ما اداه اليکم فعني يؤديه و (و سأله) بعض اصحابه لمن اعامل و عمن آخذ و قول من اقبل؟ فقال العمري ثقتي فما ادي اليک فعني يؤدي و ما قال لک فعني يقول فاسمع له و اطع فانه الثقة المأمون (و قال) الحسن العسکري (ع) في حقه بعد مضي ابيه هذا ابوعمر و الثقة الامين ثقة الماضي و ثقتي في المحيا و الممات فما قاله لکم فعني يقوله و ما اداه اليکم فعني يؤديه (و جاءه) اربعون رجلا من اصحابه يسألونه عن الحجة من بعده فاذا غلام کانه قطع
[ صفحه 531]
قمر اشبه الناس بابي محمد فقال هذا امامکم من بعدي و خليفتي عليکم اطيعوه و لا تتفرقوا من بعدي فتهلکوا في اديانکم الا و انکم لا ترونه بعد يؤمکم هذا حتي يتم له عمر فاقبلوا من عثمان بن سعيد ما يقوله و انتهوا الي امره واقبلوا قوله فهو خليفة امامکم و الامر اليه (و عثمان) بن سعيد هو الذي حضر تغسيل الحسين العسکري (ع) وتولي جميع امره في تکفينه و تحنيطه و دفنه مأمورا بذلک (قال) الشيخ الطوسي في کتاب الغيبة و کانت توقيعات صاحب الامر (ع) تخرج علي يده و يدابنه محمد الي شيعته و خواص ابيه (ع) بالامر و النهي و اجوبة المسائل بالخط الذي کان يخرج في حياة الحسن العسکري (ع) فلم تزل الشيعة مقيمة علي عدالتهما حتي توفي عثمان بن سعيد و غسله ابنه محمد و دفن بالجانب الغربي من مدينة السلام في شارع الميدان في قبله مسجد الذرب يدخل الي موضع القبر في بيت ضيق مظلم فکنا نزوره مشاهرة من وقت دخولي الي بغداد سنة ثمان و اربع مائة الي ستة ونيف و ثلاثين و اربع مائة ثم عمره الرئيس ابومنصور محمد بن الفرج و ابزر القير الي برا و عمل عليه صندوقا تحت سقف و يتبرک جيران المحلة بزيارته و يقولون هو رجل صالح و ربما قالوا هو ابن داية الحسين (ع) و لا يعرفون حقيقة الحال و هو کذلک الي يؤمنا هذا و هو سنة اربع و اربعين و اربع مأتة.
«الثاني ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد العمري».
روي الشيخ في کتاب الغيبة عن هبة الله بن محمد عن شيوخه قالوا لم تزل الشيعة مقيمة علي عدالة عثمان بن سعيد و جعل الامر بعد موته کله مردودا الي ابنه ابي جعفر و الشيعة مجمعة علي عدالته و ثقته و امانته للنص عليه بالامانة و العدالة و الامر بالرجوع اليه في حياة الحسن العسکري (ع) تخرج علي يد الي الشيعة في المهمات طول حياته بالخط الذي کانت تخرج به في حياة ابيه عثمان (و قال) الشيخ ايضا لما مضي ابوعمرو عثمان بن سعيد قام ابنه ابوجعفر محمد بن عثمان مقامه بنص ابي محمد الحسن العسکري (ع) و نص ابيه عثمان عليه بامر القائم (ع) قال الحسن العسکري (ع) اشهدوا علي ان عثمان بن سعيد العمري وکيلي و ان ابنه محمد وکيل ابني مهديکم (و قال (ع)) لبعض اصحابه: العمري و ابنه ثقتان فما اديا اليک فعني يؤديان و ما قالا لک فعني يقولان فاسمع لهما اطعهما فانهما الثقتان
[ صفحه 532]
المأمونان (و کانت) لأبي جعفر محمد بن عثمان کتب في الفقه مما سمعه من ابي محمد الحسن (ع) و من الصاحب (ع) و من ابيه عثمان عن ابي محمد (ع) و عن ابيه علي بن محمد (ع) منها کتب الاشربة (و روي) عنه انه قال: و الله ان صاحب هذا الامر ليحضر الموسم کل سنة يري الناس و يعرفهم و يرونه و لا يعرفونه (و قيل) له رأيت صاحب هذا الامر؟ قال: نعم و آخر عهدي به عند بيت الله الحرام و هو يقول: اللهم انجزلي ما وعدتني (و قال) رأيته صلوات الله عليه متعلقا باستار الکعبة في المستجار و هو يقول: اللهم انتقم بي من اعدائک (و دخل) علي محمد بن عثمان بعض اصحابه فراه و بين يديه ساجة و نقاش ينقش عليها آيا من القران و اسماء الائمة (ع) علي حواشيها فقال: هذه لقبري اوضع عليها او قال اسند اليها و قد فرغت منه و انا کل يوم انزل فيه فأقرأ جزءا من القرآن فاذا کان يوم کذا من شهر کذا من سنة کذا صرت الي الله و دفنت فيه فکان کما قال (و في رواية) انه حفر قبرا و قال امرت ان اجمع امري فمات بعد شهرين (و کانت و فاته) في آخر جمادي الأولي سنة خمس و ثلث مائة او اربع و ثلثمائة و تولي هذا الامر نحوا من خمسين سنة و دفن عند والدته بشارع الکوفة في بغداد قيل و هو الان في وسط الصحراء اقامه ابوجعفر محمد بن عثمان مقامه قبل و فاته بسنتين او ثلاث سنين فجمع وجوه الشيعة و شيوخها و قال لهم: ان حدث علي حدث الموت فالامر الي ابي القاسم الحسين بن روح النوبختي فقد امرت ان اجعله في موضعي بعدي فارجعوا اليه و عولوا في امورکم عليه «و في رواية» انهم سألوه ان حدث امر فمن يکون مکانک فقال لهم هذا ابوالقاسم الحسين بن روح بن ابي بحر النوبختي القائم مقامي و السفير بينکم و بين صاحب الامر (ع) و الوکيل له و الثقة الأمين فارجعوا اليه في امورکم و عولوا عليه في مهماتکم فبذلک امرت و قد بلغت (و کان) محمد بن عثمان العمري له من يتصرف له ببغداد نحو عشرة انفس منهم الحسين بن روح و کلهم کان اخص به من الحسين بن روح و کان مشائخ الشيعة لا يشکون في ان الذي يقوم مقام محمد بن عثمان هو جعفر بن احمد بن متيل او ابوه لما رأوه من الخصوصية به و کثرة وجوده في منزله حتي انه کان في آخر عمره لا يأکل طعاما الا ما اصلح في منزل جعفر او ابيه بسبب وقع له و يأکله في منزل احدهما فلما و قع الاختيار علي ابي القاسم سلموا
[ صفحه 533]
و لم ينکروا و کانوا معه و بين يديه کما کانوا مع ابي جعفر محمد بن عثمان و منهم جعفر بن احمد بن متيل قال جعفر لما حضرت محمد بن عثمان الوفاة کنت جالسا عند رأسه اسائله و احدثه و ابوالقاسم بن روح عند رجليه فقال لي امرت ان اوصي الي ابي القاسم الحسين بن روح فقمت من عند رأسه و اخذت بيد ابي القاسم و اجلسته في مکاني و تحولت الي عند رجليه «و في رواية» ان الحسين بن روح کان وکيلا لمحمد بن عثمان سنين کثيرة ينظر له في املاکه و کان خصيصا به کان يدفع اليه في کل شهر ثلاثين دينارا رزقا له غير ما يصل اليه من الوزراء و الرؤساء من الشيعة مثل آل الفرات و غيرهم فتمهدت له الحال في طول حياة محمد بن عثمان الي ان اوصي اليه (و قال) الشيخ الطوسي في کتاب الغيبة کان ابوالقاسم من اعقل الناس عند المخالف و الموافق و يستعمل التقية (و توفي) ابوالقاسم الحسين بن روح في شعبان سنة ست و عشرين و ثلثمائة و دفن في النوبختية في الدرب النافذ الي التل و الي درب الاجر و الي قنطره الشوک.
«الرابع ابوالحسن علي بن محمد السمري».
اوصي اليه الحسين بن روح مقام بما کان اليه (روي) الشيخ الطوسي في کتاب الغيبة بسنده عن احمد بن ابراهيم بن مخلد قال: حضرت بغداد عند المشايخ رحمهم الله فقال الشيخ ابوالحسن علي بن محمد السمري قدس الله روحه ابتداء منه رحم الله علي بن الحسين بن بابوية القمي «و هو والد الصدوق» فکتب المشايخ تاريخ ذلک اليوم فورد الخبر انه توفي في ذلک اليوم «و في رواية» انه کان يسألهم عن خبر علي بن الحسين بن بابوية فيقولون قد ورد الکتاب بالستقلاله حتي کان اليوم الذي قبض فيه فسألهم فذکروا مثل ذلک فقال لهم آجرکم الله فيه فقد قبض في هذه الساعة فاثبتوا التاريخ فلما کان بعد سبعة عشر يوما او ثمانية عشر ورد الخبر بوفاته في تلک الساعة (و روي) الشيخ في کتاب الغيبة ايضا بسنده ان السمري اخرج قبل وفاته بايام الي الناس توقيعا «نسخته» بسم الله الرحمن الرحيم يا علي بن محمد السمري اعظم الله اجرا اخوانک فيک فأنت ميت ما بينک و بين ستة ايام فاجمع امرک و لا توص الي احد فيقوم مقامک بعد وفاتک فقد قعت الغيبة التامة فلا ظهور الا بعد اذن الله تعالي ذکره و ذلک بعد طول الأمد و قسوة القلوب
[ صفحه 534]
و امتلاء الأرض جورا و سيأتي شيعتي من يدعي المشاهدة الا فمن ادعي المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة فهو کذاب مفتر و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. (قال الراوي) فلما کان اليوم السادس عدنا اليه و هو يجود بنفسه فقيل له من وصيک من بعدک فقال لله امر هو بالغه «و کانت وفاته في النصف من شعبان سنة ثمان و عشرين او تسع و عشرين و ثلثمائة و دفن في الشارع المعروف بشارع الخلنجي من ربع باب المحول قريبا من شاطي ء نهر ابي عتاب. قال الشيخ في کتاب الغيبة قد کان في زمان السفراء المحمودين اقوام ثقات ترد عليهم التوقيعات من قبل المنصوبين للسفارة «منهم».: ابوالحسين محمد بن جعفر الأسدي خرج في حقه توقيع: محمد بن جعفر العربي فليدفع اليه فانه من ثقاتنا (و في توقيع آخر» ان اردت ان تعامل احدا فعليک بابي الحسين الأسدي بالري «و منهم» احمد بن اسحاق و جماعة خرج التوقيع في مدحهم: احمد بن اسحاق الأشعري و ابراهيم بن محمد الهمداني و احمد بن حمزة بن اليسع ثقات «و قال» الطبرسي في اعلام الوري اما غيبته القصري فهي التي کان سفراؤه فيها موجودين و ابوابه معروفين لا يختلف الامامية القائلون بامامة الحسن بن علي (ع) فيهم (فمنهم) ابوهاشم داود بن القاسم الجعفري و محمد بن علي بن بلال و ابوعمرو عثمان بن سعيد السمان و ابنه ابوجعفر محمد بن عثمان و عمر الاهوازي و احمد بن اسحاق و ابومحمد الوجنائي و ابراهيم بن مهزيار و محمد بن ابراهيم في جماعة اخري (اقول) الظاهر ان السفارة العامة للأربعة المتقدم ذکرهم اما من عداهم ممن ذکرهم الطبرسي فکانت لهم سفارة في امور خاصة و الله اعلم و من الغريب انه لم يذکر معهم الحسين بن روح و السمري.
براي حضرت مهدي (ع) دو غيبت کوچک و بزرگ است چنانکه اخبار رسيده ائمه اهل بيت (ع) بدان ناطق مي باشد و آن دو را غيبت کوتاه و بلند گويند. «اما غيبت کوچک» از ولادت حضرت تا قطع امر سفارت در ميان حضرت و ميان شيعيان بوده به سبب وفات يافتن سفيران و نصب نشدن ديگران و آن هفتاد و چهار سال بود در اين مدت سفراء حضرت را ديدار مي کردند و اي بسا ديگران نيز حضرت را مي ديده اند و به خدمتش مي رسيدند توقيعات آن حضرت به شيعيانش در مورد
[ صفحه 535]
جواب مسائل و سائر امور به دست آنان خارج مي گشت «و اما غيبت کبري» آن پس از غيبت صغري است که در آخرش قيام با شمشير فرمايد «و در پاره اي از توقيعات شريفه آمده که بعد از غيبت کبري کسي او را نمي بيند و آنکه پيش از بيرون آمدن سفياني و صيحه ادعاي ديدن کند دروغگو است و در عده اي از اخبار است که حضرت در مراسم حج هر سال حاضر مي شود و مردم را مي بيند و مي شناسد و مردم نيز حضرت را مي بينند ولي نمي شناسند و اما سفراء در زمان غيبت صغري که در بين حضرت و بين شيعيانش بودند چهار نفرند:
«اول ابوعمر و عثمان بن سعيد بن عمرو عمري»
عمر را به فتح عين و سکون ميم بايد خواند و او منسوب به اسد است و نسب به جد مادري خود جعفر عمري رسانده و گويند که حضرت امام ابومحمد حسن عسکري (ع) امر به کسر کنيه اش فرمود: پس عمري گفته شد و او را عسکري نيز گويند چون در عسکر سر من رأي سکونت داشت و سمانش نيز گويند «ورغن فروش» زيرا تجارت روغن مي کرد و اين شغل را براي مخفي کردن امر سفارت انتخاب نمود و شيعيان وقتي که مالهاي واجب خود را به خدمت امام عسکري (ع) مي دادند ابوعمرو آنها را در خيکهاي روغن مي نهاد و آن را به خدمت امام عسکري (ع) با رعايت تقيه حمل مي کرد و حضرت امام هادي (ع) و فرزندش امام حسن عسکري (ع) او را به سمت وکالت منصوب فرمودند سپس سفير حضرت مهدي (ع) گرديد. شيخ طوسي در کتاب غيبت در حق او گفته: او شيخ مورد وثوق بوده و امام هادي (ع) در حقتش فرمود: اين ابوعمر و موثق و امين است آنچه به شما گويد از من گويد و هر چه به شما رساند از من رساند و برخي از اصحاب از امام هادي (ع) پرسيدند با چه کسي رفت و آمد کنيم و از چه کسي اخذ احکام نمائيم و گفتار چه کسي را بپذيريم؟ فرمود: عمري مورد وثوق من است آنچه به شما برساند از من رسانده و آنچه به شما گويد از من گفته پس از او بشنو و اطاعت کن زيرا او مورد وثوق و امين است و امام حسن عسکري (ع) در حقش پس از رحلت پدر بزرگوارش (ع) فرمود: اين ابوعمرو مورد وثوق و امين امام هادي (ع) و مورد وثوق من در حيات و ممات است آنچه به شما گويد از من گفته و آنچه به شما رساند از من رسانده و چهل مرد از اصحاب به خدمتش رسيدند و در
[ صفحه 536]
باب حجت (ع) پس از او پرسيدند بناگاه پسري چون پاره ي ماه که شبيه ترين مردم به امام عسکري (ع) بود وارد شد حضرت فرمود: اين امام (ع) شما پس از من و خليفه من بر شما مي باشد اطاعتش کنيد و پس از من متفرق نشويد که در دين خود به هلاکت افتيد و شما پس از امروز او را نمي بينيد تا عمري به اتمام رساند پس از عثمان بن سعيد آنچه گويد بپذيريد و به فرمان او عمل کنيد و گفتار او را قبول نمائيد که او خليفه امام (ع) شما باشد و امر با او است. و عثمان بن سعيد همان کسي است که در غسل امام عسکري (ع) حضور داشت و متصدي کارهاي کفن و حنوط و دفن حضرت بود زيرا مأموريت اين کار را داشت. شيخ طوسي در کتاب غيبت فرمايد: توقيعات حضرت صاحب الأمر (ع) به دست او و پسرش محمد خارج مي شد و به شيعيان و خواص پدر بزرگوارش (ع) در امر و نهي و جواب مسائل مي رسد با خطي که در حيات حضرت امام حسن عسکري (ع) خارج مي شد و هميشه شيعيان بر عدالت آنان ثابت بودند تا آنکه عثمان بن سعيد وفات کرد و پسرش محمد او را غسل داد و در طرف غربي بغداد در خيابان ميران در جهة جنوبي مسجد درب دفن کرد که به جايگاه قبر از خانه تنگ و تاريک بايد وارد شد و ما از وقتي که وارد بغداد شديم آن را زيارت مي کرديم به سال چهارصد و هشت تا سال چهارصد و سي و اند هجري سپس رئيس ابومنصور محمد بن فرج آن را تعمير کرد و قبر را آشکار ساخت و صندوقي در زير سقف از براي آن ساخت و همسايگان محله به زيارت آن تبرک مي جويند و مي گويند او مردي صالح و شايسته است و اي بسا گفته اند که پسر دايه ي امام حسين (ع) است و حقيقت حال را نمي دانند و آن قبر همچنان تا امروز که سال چهارصد و چهل و چهار هجريي است باقي مي باشد.
«دويم ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمري»
شيخ طوسي (رض) در کتاب غيبت از هبة الله بن محمد از شيوخ خود نقل فرموده که گفته اند: هميشه شيعيان بر عدالت عثمان بن سعيد معتقد بودند و امر سفارت پس از مرگ او کلا به پسرش ابوجعفر منتقل گرديد و شيعيان اجماع بر عدالت و وثاقت و امانت کردند چون امام (ع) به امانت و عدالت و امر به رجوع به او در حيات امام عسکري (ع) و پس از رحلت آن حضرت در حال حيات پدرش عثمان بن سعيد نص
[ صفحه 537]
رسيده بود و اختلافي در عدالتش و شک و ترديدي در امانتش وجود نداشت و توقيعات شريفه در مهمات به دست شيعيان مي رسيد در طول زندگاني وي به خطي که در زمان زندگاني پدرش عثمان خارج مي گرديد. و شيخ طوسي فرموده: موقعي که ابوعمرو عثمان بن سعيد از دنيا رخت بر بست پسرش ابو جعفر (ع) محمد بن عثمان به نص قام مقامش گرديد.
امام ابومحمد حسن عسکري (ع) و به نقل پدرش عثمان بر او به امر حضرت قائم (ع) امام عسکري (ع) فرمود: شاهد باشيد بر اينکه عثمان بن سعيد عمروي وکيل من است و پسرش محمد وکيل فرزندم مهدي (ع) شما مي باشد وبه برخي از اصحابش فرمود: عمري و پسرش هر دو مورد وثوق مي باشند هر چه به تو رسانده اند از من رسانده اند و آنچه به تو گفته اند از من گفته اند پس از آنان بشنو و اطاعتشان کن که هر دو مورد وثوق و امين هستند - و ابوجعفر محمد بن عثمان کتابهائي در فقه دارد از آنچه از امام عسکري (ع) از حضرت صاحب الامر (ع) و از پدرش عثمان از امام عسکري (ع) و از امام هادي (ع) شنيده از جمله کتابهاي اشربة (نوشيدنيها) روايت شده از او که گفت: بخدا قسم همانا حضرت صاحب الامر (ع) در موسم حج هر سال حاضر مي شود و مردم را مي بيند و مي شناسد و مردم او را مي بينند ولي نمي شناسند و به او گفتند آيا صاحب الامر (ع) را ديده اي؟ گفت: آري و آخرين ديدارم اين بود که حضرت را در کنار بيت الله الحرام ديدم که مي فرمود: بارالها آنچه به من وعده فرموده براي من فراهم کن و نيز گفت: حضرت را ديدم که دست به پرده ي کعبه مشرفة در مستجار زده و مي گويد: بارالها به وسيله من از دشمنانت انتقام بگير. و برخي از ياران محمد بن عثمان (ع) بر او وارد شد ديد که صفحه اي از فلز در نزدش مي باشد و نقاشي آيات قرآن کريم و نامهاي ائمه دين (ع) را بر آن نقش مي کرد گفت: اين براي قبر من است که بر آن گذارده مي شوم يا گفت بر آن تکيه مي نمايم و من از آن فارغ شده ام و هر روز در قبر نزول مي کنم و جزئي از قرآن کريم تلاوت مي کنم و چون روز فلان از ماه فلان از سال فلان از جهان رخت برمي بندم و در آنجا دفن مي شوم و چنانکه گفته بود واقع شد. و در روايتي است که او قبري حفر کرد و گفت: من مأمور شده ام که کار خود را جمع کنم و پس از دو ماه وفات يافت و رحلتش در آخر
[ صفحه 538]
جمادي الاولي به سال سيصد و پنج يا سيصد و چهار بود و حدود پنجاه سال متصدي امر وکالت و سفارت بود و در کنار قبر مادرش در خيابان کوفه در بغداد دفن شد و گويند فعلا قبرش در وسط صحراء است.
ابوجعفر محمد بن عثمان (ع) دو سال يا سه سال پيش وفات خود او را قائم مقام خويشتن ساخت پس معاريف شيعيان و شيوخ را جمع کرد و به آنان گفت: اگر حادثه مرگ من برسد پس امر وکالت و سفارت با ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي است که من مأمورم او را بجاي خود قرار دهم پس به او رجوع کنيد و در کارهاي خود بر او اعتماد کنيد در روايتي است که مردم از محمد بن عثمان پرسيدند اگر حادثه مرگ تو فرا رسد چه کسي جاي گزينت خواهد بود؟ به آنان فرمود: اين ابوالقاسم حسين بن روح بن ابي بحر نوبختي است که قائم مقام من و سفير ميان شما و ميان حضرت صاحب الامر (ع) و وکيل او مورد وثوق و امين مي باشد در کارهاي خود به او رجوع کنيد و در مهمات خود بر او اعتماد نمائيد و من به اين کار مأمورم و تبليغ امر نمودم و محمد بن عثمان عمري ده تن در بغداد داشت که براي او تصرف در امور مي نمودند از جمله آنان حسين بن روح بود و همه از حسين بن روح در نزد محمد بن عثمان خصوصي تر بودند و مشايخ شيعيان شک و ترديد نداشتند کسي که قائم مقام وي به محمد بن عثمان و رفت و آمد بسيار در منزلش داشت تا آنجا که محمد بن عثمان در اواخر عمرش غذائي نمي خورد مگر غذائي که در خانه جعفر يا پدرش آماده مي شد به سبب و جهتي که براي او واقع شده بود و غذا را در منزل يکي از پدر و پسر صرف مي کرد موقعي که ابوالقاسم حسين بن روح برگزيده شد همه تسليم شدند و انکار نکردند و با او بودند و در خدمتش مي گذراندند آنگونه که با ابوجعفر محمد بن عثمان رفتار داشتند که از جمله آنان جعفر بن احمد بن متيل بود. جعفر سئوال مي کردم و با او گفتگو داشتم و ابوالقاسم حسين بن روح پائين پايش نشسته بود محمد بن عثمان گفت: مأمورم که به ابوالقاسم حسين بن روح وصيت کنم من از بالا سرش برخاستم و دست ابوالقاسم را گرفتم و او را بجاي خودم نشاندم و خود به
[ صفحه 539]
زير پاي محمد بن عثمان رفتم - و در روايتي است که حسين بن روح وکيل محمد بن عثمان ساليان متمادي بود که ناظر املاکش بود.
خصوصيت با او داشت و در هر ماه سي دينار براي خرج روزانه ي وي به او مي داد غير از آنچه وزيران و رؤساء شيعه مانند آل فرات و غير ايشان به او مي رساندند و اوضاع و احوالش در طول زندگي محمد بن عثمان خوب و آماده بود تا آنکه او را وصي قرار داد و شيخ طوسي در کتاب غيبت فرموده: ابوالقاسم از عاقلترين مردم در نزد مخالفان و موافقان بود و عمل به تقيه مي کرد و ابوالقاسم حسين بن روح در ماه شعبان المعظم به سال سيصد و بيست و شش وفات کرد و در نوبختيه در درب نافذ بطرف تل و به سوي درب آجر و پل شوک دفن گرديد.
«چهارم ابوالحسن علي بن محمد سمري»
حسين بن روح به او وصيت کرد و وي به کارهائي که مربوط به نوبختي بود قيام کرد. شيخ طوسي در کتاب غيبت به سند خود از احمد بن ابراهيم بن مخلد روايت کرده که در بغداد به نزد مشايخ که خدايشان رحمت کناد حضور يافتم شيخ ابوالحسن علي بن محمد سمري قدس الله روحه بدون اينکه کسي از او بپرسد فرمود: خداي رحمت کناد علي بن الحسين بن بابويه قمي را «او پدر شيخ صدوق (رض) است» مشايخ تاريخ آن روز را نوشتند پس از آن خبر رسيد که شيخ در همان روز وفات يافته - و در روايتي است - که شيخ سمري از آنان خبر علي بن الحسين (رض) را پرسيد گفتند نامه رسيده که او سالم و مستقل است و شيخ از آنان پرسيد و آنان هم به مانند گفته شد ذکر کردند. سمري به آنان گفت: خدا درباره ي ابن بابويه به شمار جردها که همين ساعت از دنيا رفته است حاضرين تاريخ را ثبت کردند و چون هفده يا هجده روز گذشت خبر وفات ابن بابويه در همان ساعت رسيد - و شيخ در کتاب غيبت فرمايد - که سمري چند روز پيش از رحلتش توقيعي براي مردم بيرون آورد به اين مضمون: بسم الله الرحمن الرحيم اي علي بن محمد سمري خدا بزرگ سازد.
اجر و پاداش برادرانت را در تو بزرگ گرداناد که تو پس از شش روز مي ميري پس کارهاي خود را جمع کن و به کسي وصيت مکن تا بجاي تو بنشيند که به تحقيق غيبت تام واقع شده و ظهوري نيست مگر به اذن خداي تعالي و دين پس از مدت طولاني و
[ صفحه 540]
سخت شدن دلها و پرشدن زمين از ظلم و جور صورت گيرد و بيايد پس از اين از شيعيان من کسي که ادعاي ديدار کند هان که هر کس ادعاي ديدن پيش از بيرون آمدن سفياني و صيحه آسماني کند او دروغگو و مفتري باشد و هيچ نيرو و قوتي نيست مگر وابسته بخداي بلند مقام بزرگ. راوي گويد: پس از شش روز چون به عيادتش رفتيم در حال احتضار بود به او گفته شد وصي پس از تو کيست؟ گفت: امر باخدا است و او رساننده ي امر خود مي باشد و وفاتش در نيمه ي شعبان المعظم سال سيصد و بيست و هشت يا سيصد و بيست و نه بود و در خيابان معروف به خيابان خلنجي از ناحيه باب المحول نزديک ساحل نهرابي عتاب دفن شد. شيخ طوسي (رض) در کتاب غيبت فرموده: در زمان سفراء پسنديده گروهي از افراد موثق بودند که توقيعات شريفه از سوي سفراء منصوب برايشان وارد مي گردند از جمله آنان ابوالحسين محمد بن جعفر اسدي بود که در حق وي توقيعي بيرون آمد: محمد بن جعفر عربي پس داده شود به او که او مورد وثوق، مي باشد و در توقيع ديگر است: اگر خواستي معامله کني بر تو باد که با ابوالحسن اسدي در ري معامله کن. و از جمله آنان احمد بن اسحق و جماعتي بودند که توقيع شريف در مدح آنان بيرون آمد: احمد بن اسحق اشعري و ابراهيم بن محمد همداني و احمد بن حمزة بن يسع مورد وثوق مي باشند و شيخ طبرسي (رض) در کتاب اعلام الوري فرموده: اما غيبت کوتاه آن غيبتي است که سفراء حضرت (ع) در آن زمان موجود بودند.
و باب هاي حضرت معروفند اماميه که معتقد به امامت حضرت امام حسن بن علي عسکري (ع) مي باشند در آنان اختلافي نکرده اند - از جمله آنان - ابوهاشم داود بن هاشم جعفري و محمد بن علي بن بلال و ابوعمر و عثمان بن سعيد سمان و پسرش ابوجعفر محمد بن عثمان (رض) و عمر اهوازي و احمد بن اسحق و ابومحمد وجنائي و ابراهيم بن مهزيار و محمد بن ابراهيم و جماعت ديگرند «من گويم» ظاهر اين است چهار تن که قبلا ذکرشان رفت سفارت عمومي داشتند و غير آنان يعني افرادي که شيخ طبرسي ذکر فرموده سفارت در کارهاي خصوصي داشته اند و خدا داناتر است و غريب اين است که شيخ طبرسي نامي از حسين بن روح و سمري نبرده.
[ صفحه 541]
(کتاب الغيبة للشيخ الطوسي ص 243):
عن عبدالله بن جعفر الحميري قال: اجتمعت و الشيخ ابوعمر و عند احمد بن اسحاق بن سعد الأشعري فغمزني احمد بن اسحاق ان أسأله عن الخلف.
فقلت له يا اباعمرو اني لأريد ان اسألک عن شي ء و ما انا بشاک فيما اريد ان اسألک عنه فان اعتقادي و ديني ان الأرض لا تخلو من حجة الا اذا کان قبل القيامة باربعين يوما «رفع الحجة و غلق باب التوبة «فلم يکن ينفع نفسا ايمانها لم تکن امنت من قبل او کسبت في ايمانها خيرا» فاؤلئک شرار (من) خلق الله عزوجل و هم الذين تقوم عليهم القيامة.
و لکن احببت ان ازداد يقينا فان ابراهيم (ع) سأل ربه ان يريه کيف يحيي الموتي «قال اولم تؤمن قال بلي و لکن ليطمئن قلبي» و قد اخبرني ابوعلي احمد بن اسحاق انه سأل اباالحسن صاحب العسکر (ع) قال: من اعامل و غمن اخذ و قول من اقبل؟ فقال (له) العمري ثقتي فما ادي اليک عني فعني يؤدي و ما قال لک فعني يقول فاسمع له و اطع فانه الثقة المأمون.
و اخبرني ابوعلي انه سأل ابامحمد (ع) عن مثل ذلک فقال له العمري و ابنه ثقتان فما اديا اليک فعني يقولان فاسمع لهما و اطعهما فانهما الثقتان المأمونان فهذا قول امامين قد مضيا فيک قال فخر ابوعمرو ساجدا و بکي ثم قال: سل حاجتک فقلت له: انت رأيت الخلف؟ من ابي محمد (ع) فقال: اي و الله و رقبته مثل هذا و اوما بيده، فقلت بقيت واحدة فقال: هات، قلت: الاسم قال محرم عليکم ان تسألوا عن ذلک و لا اقول هذا من عندي فليس لي ان احلل و لا احرم و لکن عنه صلوات الله عليه فان الأمر عند السلطان ان ابامحمد عليه السلام مضي و لم يخلف ولدا و قسم ميراثه و اخذ من لاحق له فصبر علي ذلک و هوذا عماله يجولون فليس احد يجسر ان يتقرب اليهم و يسألهم شيئا و اذا وقع الاسم وقع الطلب فالله الله اتقوا الله و امسکوا عن ذلک.
به نقل از عبدالله بن جعفر حميري گفت: من و شيخ ابوعمرو در نزد احمد بن اسحق بن سعيد اشعري جمع شديم احمد بن اسحق با چشم به من اشارت کرد که درباره ي خلف «حضرت مهدي (ع)» از ابوعمرو بپرسم. گفتم: اي ابوعمرو من مي خواهم چيزي از تو
[ صفحه 542]
بپرسم و در آنچه مي پرسم شک و ترديدي ندارم. زيرا اعتقاد و دين من اين است که زمين از وجود حجت (ع) خالي نمي ماند مگر چهل روز قبل از قيامت که حجت (ع) از ميان مي رود و در توبه بسته مي شود «و ايمان کسي که پيشتر ايمان نداشته سودي ندهد يا در ايمان خويش خيري به دست نياورده باشد» آنها بدترين خلق خداي عزوجل باشند که قيامت بر آنها قيام کند. ولي دوست مي دارم که يقينم افزون شود زيرا ابراهيم (ع) از پروردگارش خواست که چگونگي زنده کردن مردگان را به او بنماياند «فرمود: مگر ايمان نداري؟ عرض کرد: ايمان دارم ولي خواستم که قلبم مطمئن شود» ابوعلي احمد بن اسحق به من خبر داده که او از حضرت امام هادي (ع) پرسيد با چه کسي معامله کند و از چه کسي حکم بگيرد و گفتار چه کسي را بپذيريد؟ به او فرمود: عمري مورد وثوق من است آنچه به تو رساند از من رسانده و آنچه به تو گويد از من گفته پس از او بشنو و اطاعتش کن که او مورد وثوق و امين است. و ابوعلي به من خبر داده که از حضرت امام حسن عسکري (ع) همانند آن پرسيده حضرت به او فرموده: که عمري و پسرش هر دو مورد وثوقند آنچه به تو رسانده اند و برسانند از من گفته اند از آنان بشنو و اطاعتشان کن که مورد وثوق و امين مي باشند و اين فرموده ي دو امام (ع) گذشته درباره ي توست. ابوعمرو به سجده افتاد و گريست سپس گفت: حاجت خود را بپرس. من گفتم: آيا تو خلف «مهدي (ع)» را ديده اي؟.
از امام عسکري (ع) بازمانده باشد؟ گفت: آري به خدا قسم «ديده ام» گردنش مثل اين بود و با دست خود اشاره به گردن خود کرد. گفتم: يک چيز باقي مانده. گفت: بياور و بگو. گفتم اسمش؟ گفت: بر شما حرام است که از اين مطلب بپرسيد. اين سخن را من از خودم نمي گويم زيرا حق من نيست که حلال يا حرام کنم ولي از امام عسکري (ع) مي گويم زيرا به سلطان (خليفه) گفتند: امام عسکري (ع) رحلت کرد و فرزندي نداشت. ميراث او را تقسيم کردند و کسي که حقي نداشت ارث او را برد. خلف «مهدي (ع)» صبر کرد و مامورين خليفه در تفتيش بودند و کسي جرئت نکرد به آنان نزديک شود و چيزي از آنان بپرسد و اگر اسم او گفته شود در طلبش برآيند پس خدا را خدا را از خدا بترسيد و از پرسش اين امر خودداري کنيد.
[ صفحه 543]