کسي که مهدي را ديده
(اصول الکافي ج 1 ص 330):
عن عبدالله بن جعفر الحميري قال: اجتمعت انا و الشيخ ابوعمر و رحمه الله عند احمد بن اسحاق فغمزني احمد بن اسحاق ان اسأله عن الخلف فقلت له: يا اباعمر و اني اريد ان اسألک عن شيئي و ما انا بشاک فيما اريد ان اسألک عنه فان اعتقادي و ديني ان الارض لا تخلو من حجة الا اذا کان قبل يوم القيامة باربعين يوما فاذا کان ذلک رفعت الحجة و اغلق باب التوبة فلم يک ينفع نفسا ايمانها لم تکن امنت من قبل او کسبت في ايمانها خيرا، فاولئک اشرار من خلق الله عزوجل و هم الذين تقوم عليهم القيامة و لکني احببت ان ازداد يقينا و ان ابراهيم (ع) سأل ربه عزوجل ان يريه کيف يحيي الموتي قال: اولم تؤمن قال: بلي و لکن ليطمئن قلبي و قد اخبرني ابوعلي احمد بن اسحاق عن ابي الحسن (ع) قال: سألته و قلت: من اعامل او عمن اخذ و قول من اقبل؟ فقال له: العمري ثقتي فما ادي اليک عني فعني يؤدي و ما قال لک عني فعني يقول، فاسمع له و اطع فانه الثقة المأمون و اخبرني ابوعلي انه سأل ابامحمد (ع) عن مثل ذلک فقال له: العمري و ابنه ثقتان فما اديا اليک عني فعني يؤديان و ما قالا لک فعني يقولان، فاسمع لهما و اطعهما فانهما الثقتان المأمونان فهذا قول امامين قد مضيا فيک، قال: فخر ابوعمر ساجدا و بکي ثم قال: سل حاجتک فقلت له: انت رأيت الخلف من بعد ابي محمد (ع)؟ فقال: اي والله و
[ صفحه 107]
رقبته مثل ذا و أومأ بيده - فقلت له: قبقيت واحدة فقال لي: هات، قلت: فالاسم؟ قال: محرم عليکم ان تسألوا عن ذلک، و لا اقول هذا من عندي فليس لي ان احلل و لا احرم و لکن عنه (ع) فان الامر عند السلطان ان ابامحمد (ع) مضي و لم يخلف ولدا و قسم ميراثه و اخذه من لا حق له فيه و هو ذا، عياله يجولون ليس احد يجسر ان يتعرف اليهم او ينيلهم شيئا، و اذا وقع الأسم وقع الطلب، فاتقوالله و امسکوا عن ذلک.
بنقل از عبدالله بن جعفر حميري گفت: من و شيخ ابوعمر و رحمه الله بنزد احمد بن اسحاق حاضر شديم احمد بن اسحق با چشم به من اشاره کرد که درباره ي حضرت مهدي (ع) از شيخ ابوعمرو سئوال کنم. من گفتم: اي ابوعمر و من مي خواهم از تو چيزي بپرسم و شک ندارم در آنچه از تو مي پرسم زيرا اعتقاد و دين من اين است که زمين از از وجود حجت (ع) خالي نيست و اگر چهل روز مانده بوقوع قيامت باشد و در اين موقع حجت برداشته و در توبه بسته شود «و ايمان کسي سودي بحالش نبخشد آن کس که بيشتر ايمان نياورده يا بوسيله ايمان خود کسب خيري نکرده باشد» و آنها بدکاران از خلق خداي عزوجل هستند و آنهايند که قيامت بر آنها قيام مي کند ولي من دوست مي دارم که يقينم افزون گردد و همانا ابراهيم عليهم السلام از پروردگار خود عزوجل خواست که به او نشان دهد که چگونه مرده زنده مي کند خطاب رسيد مگر ايمان نداري؟ عرض کرد: آري ايمان دارم ولي اين سئوال براي اطمينان قلب من بود و ابوعلي احمد بن اسحق به من خبر داده که از حضرت امام هادي (ع) پرسيدم با چه کسي معامله کنم و از چه کسي احکام دين را بگيرم و گفتار چه کسي را قبول کنم؟ فرمود:عمروي مورد وثوق من است آنچه از من به تو رساند از من رسانده و آنچه از من به تو گويد از من مي گويد پس از او بشنو و اطاعت کن که او مورد وثوق و امين است و ابوعلي به من خبر داده که از حضرت امام حسن عسکري (ع) مانند آن سئوال کرده امام (ع) فرمود عمروي و پسرش هر دو مورد وثوق مي باشند آنچه از من به تو گويند از من مي گويند پس از آنان بشنو و اطاعتشان کن که هر دو مورد وثوق امين هستند و اين فرموده دو امام (ع) مي باشد که درباره ي تو رسيده گويد: ابوعمرو بسجده افتاد و گريست سپس گفت: حاجت خود
[ صفحه 108]
را بپرس من گفتم: تو حضرت مهدي (ع) را بعد از امام عسکري (ع) را ديده اي؟ گفت: آري بخدا قسم.
پس به من گفت: بياور. گفتم اسم او چيست؟ فرمود: بر شما حرام است که از اسم او بپرسيد و اين سخنرا از خود نمي گويم زيرا حق من نيست که حرامي را حلال و حلالي را حرام کنم و هر چه گويم از او است زيرا سلطان وقت فرمان داد که امام عسکري (ع) رحلت کرده و فرزندي باقي نگذاشته و ميراث او را تقسيم کرد و کسي ميراث او را گرفت که حق او نبود و اينک عيالات حضرت اين سود آن سود مي روند کسي را جرأت و جسارت آن نيست که آنانرا شناسائي کند و چيزي به آنان برساند و اگر اسم برده شود در طلبش برآيند پس از خدا بترسيد و از اين تقاضا دست برداريد.
(اصول الکافي ج 1 غير مترجم ص 333):
عن علي بن محمد عن ابي عبدالله الصالحي قال: سألني اصحابنا بعد مضي ابي محمد (ص) ان أسأل عن الاسم و المکان فخرج الجواب: ان دللتهم علي الأسم اذا عوه و ان عرفوا المکان دلوا عليه.
بنقل از علي بن محمد از ابوعبدالله صالحي گفت: پس از رحلت حضرت امام عسکري (ع) از من پرسيدند که اسم و مکان مهدي (ع) را بپرسم جواب رسيد اگر آنان را به اسم راهنمائي کنيد فاش کنند و اگر مکانش را بدانند دگران به آنجا راهنمايي نمايند.
(کمال الدين و تمام النعمة ص 406)
عن الأصبغ بن نباته قال: اتيت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) فوجدته متفکرا ينکت في الأرض فقلت يا اميرالمؤمنين مالي اراک متفکرا تنکت في الأرض ارغبت فيها تقال: لا والله ما رغبت فيها و لا في الدنيا يوما قط و لکن فکرت في مولود يکون في ظهري الحاد عشر من ولدي هو المهدي يملأها عدلا کما ملئت جورا و ظلما تکون له حيرة و غيبة تضل فيها اقوام و تهتدي فيها آخرون فقلت يا اميرالمؤمنين (ع) و ان هذا لکاين؟ فقال نعم کما انه مخلوق و اني. لکم بالعلم بهذا الأمر يا اصبغ اولئک خيار هذه الأمة مع ابرار هذه العترة قلت و ما يکون بعد ذلک قال ثم يفعل الله ما يشاء فان له ارادت و غايات و نهايات.
[ صفحه 109]
بنقل از اصبغ بن نباتة گفت: به محضر اميرالمؤمنين (ع) رسيدم ديدم که متفکر نشسته و دست مبارک به زمين مي زند عرض کردم: يا اميرالمؤمنين (ع) چرا متفکر نشسته و دست بزمين مي زني آيا رغبتي به زمين داري؟ فرمود: بخدا قسم نه رغبتي به زمين و دنيا هرگز يک روز هم ندارم ولي در فکرم در مولودي که از صلب من يازدهمين فرزندم که مهدي (ع) زمين را پر از عدل داد فرمايد همچنانکه پر از ظلم و جور مي باشد براي او حيرت و غيبتي باشد که گروهي در گمراهي افتند و گروه ديگر هدايت يابند عرض کردم: يا اميرالمؤمنين (ع) اين امر واقع مي شود؟ فرمود: آري همچنانکه او آفريده شده و شما کجا علم و آگاهي باين امر داريد اي اصبغ اينان گزيدگان اين امتند با نيکان اين عترت (ع) عرض کردم: پس از آن چه مي شود؟ فرمود: خداي تعالي هر چه خواهد کند زيرا خدا خواسته ها و پايانها و سرانجامها دارد.
[ صفحه 110]