بازگشت

راز بزرگ تشرفات


راز بزرگ تشرف به محضر حضرت صاحب الزمان عليه السلام، در زمان غيبت، همين يک کلمه است و بس: «محبت»، بايد شوق شديد پيدا کرد و دوستي حقيقي به دست آورد تا به وصال يار رسيد و از فيض محضر پربرکتش بهره مند شد، زيرا محبت واقعي، منشاء قرب روحي مي شود و نزديک شدن روحي، موجب ديدار محبوب مي گردد.

عالم رباني و شيفته ي حضرت مهدي، سلام الله عليه، که از ده سالگي حتي يک شبانه روز بر او نگذشته که از توسل به امام زمانش غفلت کرده باشد و عمرش را در راه دعوت مردم عموما و سوق دادن نسل جوان خصوصا، به سوي مولي صاحب الزمان عليه السلام گذرانده، چه عالمانه و ارزنده فرموده در اين باره، که فرازهائي از سخنانش چنين است:

«محبت، اکسير عجيبي است، هرجا آمد انقلاب ماهيت مي دهد، ديو را حور و ظلمت را نور مي کند...»

«محبت، درجات دارد، آن درجه ي بالا، درجه اي است که محب، خودش را نمي خواهد، فقط محبوبش را مي خواهد، و اين



[ صفحه 53]



وادي عجيبي است، در محبت والدين به اولاد کمي سير کنيد، موجها دارد محبت، هر موجش هم يک اثري دارد، به درجه اي مي رسد که از اسم محبوبش لذت مي برد...»

«محبت، گوهر عجيبي است، اي اهل دل و حال، اي طالبان حقيقت و راه، محبت، بالطبيعه محب را به محبوب مي رساند...»

«محبت، مثل مغناطيس و آهن ربا است، هرجا باشد آهن را به خود مي کشد...»

«از من مي پرسند چه ذکر و ورد و ختم و دعائي بخوانيم که خدمت امام زمانمان برسيم؟ دعاها را بخوانيد، مخصوصا دو تا، که يکي زيارت است و يکي توسل، زيارت «سلام علي آل ياسين» را بخوانيد، روي توهم نمي گويم، از کسي که ماموريت پيدا کرده از ساحت مبارکش، به يک واسطه، به خواندن اين زيارت، برايتان نقل مي کنم، و توسل «سلام الله الکامل التام» را بخوانيد. اما آنکه شاهراه است و صراط مستقيم قوي و روشن و نزديک، اين است بايد به او محبت پيدا کني، بايد دوستش داشته باشي...»

«اگر دوستي پيدا شد شما را مي رساند، اگر علاقه پيدا شد، پشت کوه قاف هم که باشد شما را مي کشاند و بالاخره به محبوب مي رساند، حالا چطور برساند؟ قانون کلي که تحت ضابطه بيايد ندارد، مي رسي، يا در خواب، يا در بيداري، يا به خودش، يا به خواصش، بالاخره نشانه ي اينکه رفته اي توي باغ به دستت مي دهند، ولو يک برگ سبز باشد، ولو يک دانه گل باشد،



[ صفحه 54]



ولو يک ميوه باشد، بايد به امام زمانتان محبت پيدا کنيد، اگر دوست داشتي، صفحه ي وجودت عوض مي شود...»

«بايد محبت به امام زمان پيدا کنيد، هيچ گنجي، هيچ راهي، هيچ ذکر و وردي، هيچ طلسم و اسمي بالاتر از اين نيست، اقرب الطرق، براي رسيدن به درگاه و پيشگاه شما عالم امکان، محبت به آن بزرگوار است...»

«بايد محبت، مستقر شود، بايد به پايه اي برسد که در فراق او بسوزي، بنالي، اشک بريزي، در طلب حقيقي اش برآئي، خسته و مانده نشوي...»

«اصل الاصول، جوهر الجواهر، عصاره ي همه ي کلمات، يک کلمه است: بايد به امام زمان، محبت پيدا کني، بايد محبت هم شديد شود، خود محبت، راهها را باز مي کند و تو را به او نزديک مي کند، محبت، او را مي کشاند...».

«و محبت، نشانه ها دارد.

يکي از آثار محبت، اين است که محب، شئون و آثارمحبوبش را دوست دارد، حب به شيئي، مستلزم حب به آثار آن است.



امر علي الديار ديار سلمي

اقبل ذاالجدار و ذالجدارا



فماحب الديار شغفن قلبي

ولکن حب من سکن الديارا [1] .





[ صفحه 55]



به طرف محله و کوچه ي محبوبم مي روم، به خانه ي او مي رسم، سر به درش مي گذارم،دهان به ديوارش مي نهم، مي بوسم، مي بويم...»

«هر چيزي نشانه اي دارد، گواه عاشق صادق، در آستين باشد... محبت به امام زمان عليه السلام هم آثار دارد، يکي از آثارش، دوست داشتن دوستان آن حضرت است، يکي از نشانه هايش هدايت کردن گمراهان و توجه دادن مردم به آن بزرگوار است، يکي از علائمش، محبوب ساختن او نزد مردم و ايجاد شوق و حب او در دلها است. اگر محبت به حضرت داشته باشي، براي او اشک مي ريزي، دنبال او مي دوي، به سراغش مي روي، از اين عالم و آن عالم مي پرسي که به چه راهي بايد رفت تا به محبوب رسيد؟ عاقبت، جوينده يابنده است... حوصله مي خواهد، صبر و شکيبائي مي خواهد، رنج راه متحمل شدن مي خواهد، سوختن در فراق مي خواهد، دويدن اين سر و آن سر مي خواهد، اينها نشانه هاي محبت است.»

متاسفانه بسياري از شيعيان، به ياد حضرت صاحب الزمان عليه السلام نيستند و از دعا براي ظهور شريفش غافلند، اما همان گروهي هم که در ظاهر، نام آن حضرت را مي برند و در پنهان و آشکار براي قرب فرج دعا مي کنند، اگر به ژرفاي دلشان برسي، مي يابي که امام عصر، ارواحنا فداه، را براي خود مي خواهند و او را براي رفع ناراحتي ها و درمان دردهاي خويش طلب مي کنند،تعداد کسي هستند کساني که درخواست ظهور حضرت حجت،



[ صفحه 56]



ارواحناه فداه را بنمايند، اما نه براي رفاه و آسايش خود، بلکه براي نجات آن محبوب غريب از زندان غيبت و رهائي آن مظلوم هجران کشيده از غربت و خلاص شدن آن امام ستم ديده،از رنج و محنت.

«ابوبصير» گويد:

«قلت لابي عبدالله عليه السلام: جعلت فداک، متي الفرج؟

فقال: يا ابا بصير! وانت ممن يريد الدنيا؟! من عرف هذا الامر فقد فرج عنه لانتظاره» [2] .

به امام صادق عليه السلام عرض کردم: فدايت شوم، گشايش کي فرا رسد؟

فرمود: اي ابابصير، تو هم از جمله ي دنياخواهان و در زمره ي دنياطلبان هستي؟ کسي که اين امر را بشناسد، در اثر انتظارش، به گشايش رسيده است.

گويا چون حضرت صادق عليه السلام مي دانسته که انتظار ابابصير براي رسيدن به منافع مادي و امور دنيوي است، اين گونه به او پاسخ فرموده است؛ آري، گرچه انتظار ظهور دولت حقه، از افضل عبادات و برترين طاعات است، اما در صورتي که انگيزه ي اين انتظار، نجات محبوب و رفع پريشانيها و غمهاي او باشد، نه رهائي خويش از ناملائمات، و رسيدن به مطامع دنيوي و پول و ماديات، که اين دو انگيزه و صاحبانش، به هنگام امتحان، خوب شناخته



[ صفحه 57]



مي شوند و هر يک راهي جدا دارند، ياران حقيقي، منتظران واقعي، محبان راستين و دوستداران پاکباخته ي حضرت بقية الله، ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، جز به او نمي انديشند، غير از نجات و رفاه او نمي خواهند، و در راه ياري و دوستي اش، جان بر کف نهاده، راضي هستند که حضرتش ظهور فرمايد و از محنت برهد، ولو آنان بميرند و در رکابش قطعه قطعه شوند، اما ياران ظاهري که همه چيز و همه کس را براي خود مي خواهند و عمق محبتشان، حب ذات و خود دوستي است تا وقتي نام محبوب را مي برند و از او احترام مي کنند، که در مسير منافع و حافظ حياتشان باشد، اما بمجرد احساس خطر، روي برمي تابند و او را فراموش مي کنند.

ماجراي تشرف شيخ علي حلاوي،روشنگر اين حقيقت است:



[ صفحه 58]




پاورقي

[1] يعني بر آن ديار، که منزلگاه سلمي است عبور مي کنم،اين ديوار و آن ديوار را مي بوسم،محبت آن ديار، قلب مرا نربوده، بلکه مهر و دوستي کسي که در آن ديار است، دلم را لبريز نموده است.

[2] مرآت العقول جلد 4 صفحه ي 188.