بازگشت

تشرف در زمان غيبت


«فما يحبسنا عنهم الا ما يتصل بنا مما نکرهه و لا نؤثره منهم».

بدون ترديد، يکي از مهمترين علل محروميت از فيض ديدار حضرت مهدي عليه السلام، در زمان غيبت، آلودگيهاي روحي و سيئات اخلاقي است.

از اين جمله ي امام عليه السلام استفاده مي شود که اگر فردي، خود را بسازد،گناه را بريزد، نفس خويش را تزکيه کند، اخلاص و پاکي معنوي به دست آورد و وظائفش را انجام دهد، ممکن است حتي در زمان غيبت، به سعادت ديدار حضرت حجت، سلام الله عليه، نائل گردد و از تشرف به محضر پرفيضش، بهره ها گيرد.

چه آنکه در طول تاريخ غيبت، تعداد چنين افراد پاک انديش و نيکو عمل، کم نبوده و چه بسيار مردان و زنان با اخلاص و درستکاري که امام زمانشان را ملاقات کرده و احيانا با حضرتش سخن گفته اند.

علماي بزرگواري همچون شيخ انصاري، سيد بحرالعلوم، محقق اردبيلي، علامه ي حلي، و دهها مانند آنها، رضوان الله تعالي



[ صفحه 38]



عليهم و حتي افرادي عادي اما پاکدل و با اخلاص، همچون اسماعيل هرقلي، سيد باقي ابن عطوه ي حسني، و صدها امثال آنان، رحمة الله عليهم، در زمان غيبت امام عصر عليه السلام، به حضور حضرتش شرفياب گرديده اند،تا آنجا که در کتابهاي مربوط به مسئله ي غيبت، فصلي جدا، تحت عنوان «کساني که در زمان غيبت حضرت حجت عليه السلام به زيارتش مشرف شده اند» نگارش يافته و برخي از علماء نيز رساله ي مستقلي در اين زمينه تاليف نموده اند.

در عصر ما نيز کم نيستند کساني که مورد لطف خاص آن حضرت بوده و به فيض ديدارش نائل گرديده اند، منتهي چون نوعا افرادي کتوم هستند و مي کوشند تا اين راز را از ديگران پوشيده دارند، از نقل آن خودداري مي کنند، مگر مواردي که قضيه به قدري روشن و آشکار باشد که قهرا سايرين، متوجه شوند.

در جلد چهارم کتاب «رياحين الشريعة» چندين ماجراي تشرف نقل شده که دو قضيه ي آن را از صفحه ي 3 و صفحه ي 14 نقل مي کنيم:

بانوي قزويني و تشرف او خدمت امام زمان عليه السلام

ابوالزوجه ي مردم حجة الاسلام آميرزا محمد طهراني در استدراک جلد سيزدهم بحار از آقاي آميرزا هادي نقل مي فرمايد که ايشان از سيد جليل نبيل سيد عبدالله قزويني حديث کند که در صبيحه ي پنج شنبه يازدهم صفرا الخير سنه ي 1344 اين حکايت را براي من بيان فرمود که:



[ صفحه 39]



در سنه 1327 مشرف بعتبات عاليات شدم، با اهل و عيال روز سه شنبه به مسجد کوفه مشرف شديم، رفقا خواستند نجف اشرف بروند، من گفتم خوب است، شب چهارشنبه است برويم به مسجد سهله به جهت به جا آوردن اعمال، و روز چهارشنبه مشرف مي شويم به نجف اشرف. رفقا قبول کردند، سپس خادم مسجد کوفه را گفتم تا شانزده الاغ براي ما کرايه کرد به عدد رفقا و کرايه ي رفتن و برگشتن را گرفت، گفت راه مخوف است و ما شب در بيابان سير نمي کنيم و ما سه نفر زن همراه داشتيم، سوار شديم به طرف مسجد سهله که به زودي اعمال به جا بياوريم و مراجعت به مسجد کوفه بنمائيم ولي مکاريها چون ديدند که ما طول داديم مراجعت به کوفه کردند و ما خبر نداشتيم. نماز مغرب و عشا را در مسجد سهله بجا آورديم و مشغول دعا و گريه و تضرع شديم، يک وقت ساعت را نگاه کردم ديدم ساعت از دو گذشته، خوف مفرط بر من عارض شد که چگونه با سه نفر زن با مکاري عرب غريب در اين شب تاريک به کوفه برگرديم و سالي بود عطيه نامي بر حکومت ياغي شده بود و عربها راهزني مي کردند پس با نهايت اضطراب قلبا متوسل به ولي عصر (ارواحنا فداه) شدم و روي نياز با دل پرسوز و گداز به سوي آن مهر عالم افروز نموده به يک مرتبه چشمم به مقام حضرت مهدي (عليه السلام) که در وسط مسجد است افتاد، آن مقام را روشن تر از طور سينا ديدم، با عيال خود روانه شديم، سيد جليلي را ديديم با کمال مهابت و وقار و نهايت جلال و بزرگي رو به قبله نشسته و در آن مکان شريف گويا هزار مشعل و چراغ روشن کرده اند سپس مشغول دعا و زيارت شديم تا رسيديم به اسم مبارک امام زمان



[ صفحه 40]



عجل الله فرجه، چون سلام کرديم بر آن حضرت آن سيد فرمود و عليکم السلام، حواس من پريشان شد، با خود گفتم يعني چه، من به امام عليه السلام سلام مي کنم اين سيد جواب مي گويد وي غفلت مرا فروگرفت، در آن حال ديدم که آن سيد روي به من فرمود و گفت عجله نکنيد و با اطمينان دعا بخوانيد که من به اکبر کبابيان سفارش کردم شما را به کوفه برساند و برگردد، چون به مسجد کوفه رسيديد آنها را شام بدهيد. چون اين کلام را از او شنيدم دويدم و دست مبارک او را بوسيدم خواستم بر پيشاني خود بگذارم دست خود را کشيد، عرض کردم مولانا از شما التماس دعا دارم و عيال من نيز از او التماس دعا خواست و حاجتهائي که در نظر داشته اند همه برآورده شد، چون از مسجد بيرون آمديم عيالم به من گفت اين سيد را شناختي؟ گفتم نه. گفت اين امام زمان حجت بن الحسن عجل الله فرجه بود، گويا من خواب بودم بيدار شدم، به عجله روي به مقام آوردم، ديدم تاريک است، فقط يک فانوس کم نوري است و از آن انوار اصلا اثري نيست با تمام افسوس و حسرت مراجعت کردم چون به کنار مسجد آمدم جواني را ديدم، به نزد من آمد و گفت هر وقت فارغ شديد ما شما را به مسجد کوفه مي رسانيم، گفتم تو که هستي؟ گفت من اکبر کبابيان مي باشم که همدان در محله ي کبابيان منزل دارم، آن سيد که در مقام بود سفارش کرده که شما را به مسجد کوفه برسانم، گفتم او را شناختي گفت خير ولي بسيار شخص جليلي به نظر مي آمد، گفتم او امام زمان عجل الله فرجه بود، آن جوان به وجد آمد و ما را به مسجد کوفه رسانيد و پروانه وار در اطراف ما مي گرديد و با اينکه الاغهاي يدکي داشت سوار نشد و پياده به همراه



[ صفحه 41]



ما مي آمد،چون به مسجد رسيديم آنها را شام داديم چهار نفر بودند. ذلک فضل الله يؤتيه من يشاء و آن مخدره سه حاجت داشت و هر سه برآورده شد از برکت دعاي حضرت حجة ارواحنا فداه.

تشرف بانوي تهراني در مکه به خدمت آن حضرت

عالم جليل عراقي در دار السلام مي فرمايد که:

در روز هفدهم ماه صفر سال هزار و سيصد که مقارن با اشتغال مؤلف به تأليف اين کتاب است حقير در تهران در منزل اسماعيل خان نوائي بودم اتفاقا سخن به ذکر اين نوع از اشخاص کشيد، اسماعيل خان گفتند که مرا مادري بود که در کمالات و حالات از اکثر زنان اين زمان ممتاز و در صرف اوقات خود در طاعات و عبادات بدنيه از ارتکاب معاصي وملاهي بي نياز در عداد صالحات عصر خود کم نظير بود و جده ي من که والده ي او بود زني بود صالحه و با استطاعت ماليه و چون به موجب تکليف عازم حج بيت الله شده بود والده را هم با اينکه در اوايل ايام تکليف او بود يعني ده ساله بود از مال خود او را مستطيعه کرده و به ملاحظه ي عدم تحخمل مفارقت و آنکه شايد بعد از اين والده مستطيعه بشود واسباب سفر حج را براي او فراهم نيابد او را باخود برد و به سالمت هم مراجعت کردند، والده حکايت کرد که پس از ورود به ميقات و احرام از براي عمره ي تمتع و دخول مکه معظمه وقت طواف تنگ گرديد به طوري که اگر تاخير مي افتاد وقوف عرفه ي اختياري فوت مي گرديد و بدل با اضطراري مي شد لهذا حجاج را اضطرار در اتمام



[ صفحه 42]



طواف و سعي ميان صفا و مروه حاصل بود و کثرت حجاج را هم در آن سال زياده از بسياري از سنوات مي گفته اند. لهذا والده و من و جمعي از زنان هم سفر معلمي از براي اعمال اختيار کرديم، با استعجال تمام به اراده ي طواف و سعي بيرون رفتيم با حالي که از غايت اضطرار و اضطراب گويا قيامت برپا شده بود و لهذا والده و ديگر همراهان چون به خود مشغول بودند گويا از من بالمره غفلت نمودند، در اثناي راه ملتفت شدم که با والده و با ياران همراه نيستم، هر قدر دويدم و صيحه زدم کسي را از ايشان نيافتم و نديدم و مردم هم چون به کار خود بودند به هيچ وجه به من اعتنائي ننمودند و ازدحام خلق هم مانع از حرکت و فحص بود و اشتراک خلق در لباس احرام و عدم اختلاف آن هم مانع از شناختن ياران بود به علاوه اينکه راه را هم نمي دانستيم و کيفيت عمل را بدون معلم هم نياموخته بودم و به تصور اينکه ترک طواف در آن وقت باعث فوت حج در آن سال مي شود و با همه ي آن زحمت يکساله و طي مسافت و مسافرت بايد تا سال ديگر بمانم يا آنکه برگردم و دوباره مراجعت بنمايم، اين افکار نزديک بود که عقل از سر من ببرد يا آنکه نفس در گلويم حبس شود و بميرم، بالاخره چون از تأثير صيحه و گريه مأيوس شدم خود را از معبر خلق به کناري رسانيده که لااقل از صدمه ي عبور محفوظ بمانم و در موضعي مأيوس و گريان آرميدم و به انوار مقدسه و ارواح معصومين (عليهم السلام) متوسل گرديدم و مي گفتم يا صاحب الزمان ادرکني و سر بر زانوي حسرت نهادم، ناگاه بعد از توسل به امام عصر (ارواحنا فداه) آوازي شنيدم که مرا به نام مي خواند، چون سر برداشتم شخصي نوراني را با لباس احرام در نزد خود ديدم، فرمود برخيز بيا و طواف



[ صفحه 43]



کن. گفتم همانا از جانب والده ام آمده اي، گفت نه. گفتم پس چگونه بيايم که من اعمال طوافرا نمي دانم و خود را هم که به تنهائي بدون والده و ياران از ازدحام نمي توانم حفظ بنمايم، فرمود با من هرجا که مي روم بيا و هر عمل که مي کنم بکن، مترس و دل قوي دار. پس از مشاهده ي اين حال و استماع اين مقال هم من زايل گرديد و اندوه برفت و دل واعضا قوت گرفت برخواستم با آن جوان روان گرديدم و حالت غريبي از او مشاهده کردم، گويا به هر طرف که رو مي آورد خلق مقهور او بودند، بي اختيار کوچه مي دادند و به کنار مي رفتند به طوري که با آن جمعيت من صدمه ي مزاحمت نديدم تا آنکه داخل مسجد الحرام شدم، اين وقت به من فرمود نيت کن، پس روانه گرديد، مردم قهرا کوچه مي دادند تا آنکه به حجر الاسود رسيد و حجر را بوسيد و به من اشاره فرموده بوسيدم. پس روانه گرديد تا آنکه به مقام اول رسيده توقف کرد و اشاره به تجديد نيت کرد و ديگر بار تقبيل حجرالاسود نمود و همچنين تا آنکه هفت شرط طواف را تمام کرد و در هر شوط و دوره حجرالاسود را تقبيل کرد و مرا هم به آن امر فرمود و اين سعادت همه کس را ميسر نمي شد خصوصا بدون مزاحمت، سپس براي نماز طواف به مقام رفت و منهم با او رفتم و پس از نماز فرمود ديگر عمل طواف تمام گرديد، من چند دانه اشرفي با خود داشتم با کمال اعتذار به خدمت او گذاردم. اشاره فرمود بردار من براي خدا اين کار را کردم و به سمتي اشاره کرده و فرمود که مادر و ياران تو آنجا هستند به آنها ملحق بشو، چون به آن سمت برگشتم و ديگر بار نظر کردم او را نديدم.

پس به زودي خود را به نزد ياران و مادرم رسانيدم، ايشان در امر



[ صفحه 44]



من متحير و سرگردان بودند، چون مرا ديدند مسرور گرديدند و از حالم پرسيدند، واقعه را بيان کردم تعجب کردند خصوص در آنکه هر دوره تقبيل حجر نمودم و صدمه ي مزاحمت نديدم و نام خود را از آن شخص شنيدم پس از آن معلم که با ايشان بود پرسيدند که اين شخص را در جمله ي معلمها مي شناسيد، آن معلم گفت چنين شخصي را که اين دختر وصف مي کند از جنس اين معلمها نيست بلکه کسي است که به آن متوسل شده و پس از يأس دست به دامن او زده است همگي تحسين کردند و يقين کردند که او حضرت حجة بن الحسن (ارواحنا فداه) بوده است.

سرگذشت اين دو بانو و هزاران نظير آن، به خوبي روشن مي سازد که آنچه اکثر مردم را از فيض ملاقات امام زمان عليه السلام محروم داشته، همان کردار ناشايسته، رفتار ناپسند، خلقيات نکوهيده، غفلت از آن حضرت و توجه به غير او است، چنانکه خود آن بزرگوار در اين پيام گرانبارشان فرمودند:

«فما يحبسنا عنهم الا ما يتصل بنا مما نکرهه و لا نؤثره منهم».

يعني هيچ انگيزه اي ما را از شيعيان، محبوس و پنهان نساخته، جز آنچه به ما مي رسد از کارهاي ناخوشايند و خلاف توقع از ايشان.

امام صادق عليه السلام، فمن مطالبي که براي مفضل بن



[ صفحه 45]



عمر بيان مي کردند، فرمودند:

«ان اميرالمومنين عليه السلام قال علي منبر الکوفة: ان من ورائکم فتنا مظلمة، عمياء منکسفة، لاينجوا منها الا النومة، قيل: يا اميرالمومنين و ما النومة؟ قال: الذي يعرف الناس و لا يعرفونه، و اعلموا ان الارض لا تخلوا من حجة لله عزوجل ولکن الله سيعمي خلقه عنها بظلمهم و جورهم و اسرافهم علي انفسهم...» [1] .

حضرت امير مؤمنان، درود بر او، بر منبر مسجد کوفه فرمود:

شما آشوبهاي تاريک و دوران کور و مبهمي در پيش داريد که از آن نجات پيدا نکند مگر «نومه»، عرض شد: اي امير مومنان، «نومه» چه کسي است؟ فرمود: کسي که مردم را بشناسد و مردم او را نشناسند، آگاه باشيد که هرگز زمين از وجود حجت خداي عزوجل تهي نگردد، اما خداوند، در اثر ظلم و ستم و گناهان مردم، آنها را از ديدار حجتش، نابينا و محروم سازد.

آري، اين تيرگي گناه و تاريکي بدرفتاريهاي خود ما است که توفيق تشرف به محضر امام زمانمان را از ما سلب کرده و در کوري و ظلمتمان فرو برده است.

علامه ي خبير و محدث بصير، مرحوم «سيد هاشم حسيني بحراني» قدس سره، سرگذشت پنجاه و پنج نفر از کساني را که به فيض ديدار امام عصر عليه السلام نائل شده و سخن حضرت را



[ صفحه 46]



شنيده اند، در رساله ئي به نام «تبصرة الولي في من راي القائم المهدي عليه السلام» نوشته و اين رساله در آخر کتاب معروفش «غاية المرام و حجة الخصام» به چاپ رسيده است. سرگذشت چهل و ششم، ماجراي تشرف «علي بن ابراهيم بن مهزيار» است که در جستجوي حضرت صاحب الزمان، صلوات الله و سلامه عليه، به مکه مشرف شد و پس از اعمال حج و عمره، شبي در مسجد الحرام، مقابل درب کعبه، شخص وارسته و بلند مقامي را با چهره اي جذاب و دلنشين ديد که از نزديکان و ياران حضرت ولي عصر عليه السلام بو، پس از سلام و معرفي خود و گفتگوهائي که بينشان رد و بدل شد، آن شخص با علي بن ابراهيم، مصافحه و معانقه نمود، سپس پرسيد:

«ما الذي تريد يا اباالحسن؟»

چه مي خواهي اي ابو الحسن؟

علي بن ابراهيم جواب داد:

«الامام المحجوب عن العالم»

امامي را که از جهان، پوشيده و پنهان است.

او گفت:

«و ما هو محجوب عنکم ولکن حجبه سوء اعمالکم»

امام از شما محجوب و پنهان نيست، اما بدرفتاريها و زشتکاريهايتان، او را از شما پوشانده و مخفي ساخته است.

پس از اين گفتگو، با علي بن ابراهيم قرار ملاقات گذاشت و در ساعت مقرر، او را بوادي امني که جايگاه حضرت



[ صفحه 47]



ولي عصر، عليه السلام بود راهنمائي کرد و تا جلوي خيمه ي سراسر نور آن بزرگوار، همراهيش نمود، سپس برايش اجازه ي ورود گرفت و سرانجام به سعادت ديدار امام زمانش رساند.

وقتي علي بن ابراهيم وارد خيمه ي نور شد و به محضر مولي عرض سلام کرد، سخناني بين آن حضرت و او گذشت که قسمتي از آن، چنين است:

«فقال: يا ابا الحسن قد کنا نتوقعک ليلا و نهارا، فما الذي بطأبک علينا؟

قلت: يا سيدي، لم اجد من يدلني الي الآن.

قال لي: لم تجد احدا يدلک؟ ثم نکث باصبعه في الارض ثم قال: لا، ولکنکم کثرتم الاموال و تحيرتم علي ضعفاء المومنين و قطعتم الرحم الذي بينکم، فاي عذرلکم الان؟

فقلت: التوبة التوبة، الا قالة الا قالة ثم قال: يا ابن مهزيار، لولا استغفار بعضکم لبعض لهلک من عليها الا خواص الشيعة التي تشبه اقوالهم افعالهم.»

علي بن ابراهيم گفت:

حضرت حجت عليه السلام فرمودند: اي ابوالحسن، ما شب و روز توقع آمدن تو را داشتيم، چه چيز آمدنت را نزد ما به تاخير انداخت؟

عرض کردم: اي سرورم، تا الان کسي را نيافته بودم که مرا راهنمائي کند.

به من فرمودند: هيچکس را نيافتي که تو را راهنمايي کند؟



[ صفحه 48]



آنگاه با انگشتان روي زمين کشيدند، سپس فرمودند:

نه، ولکن شما اموالتان را زياد کرديد و اختلاف و حيرتي به زيان مومنان ضعيف، پديد آورديد و بين خود قطع رحم نموديد، پس الان براي شما چه عذري مانده است؟

عرضه داشتم: توبه، توبه، بخشش و گذشت، بخشش و گذشت.

آنگاه فرمودند: اي پسر مهزيار، اگر استغفار و طلب آمرزش بعضي از شما براي بعضي دگر نمي بود، هر که روي زمين بود هلاک مي شد، غير از شيعيان خاص، که کردارشان با گفتارشان همانند و مشابه است.

بنابراين گرچه مشاهده ي همگاني و ظهور کلي حضرت بقية الله ارواحناه فداه، منوط است به همبستگي مردم در اطاعت از او و يکپارچگي دلها در وفاء به عهد ولايت، اما در دوران غيبت، تشرف شخصي به محضر مولي عليه السلام امکان پذير بوده و مشروط است به تهذيب نفس، اجتناب از گناهان، انجام واجبات و توسل و توجه به آن حضرت. چنانکه علامه پرهيزگار و زاهد عاليمقام، مرحوم «سيد بن طاووس»، قدس سره، به فرزندش مي فرمايد:

«و الطريق مفتوحة الي امامک عليه السلام لمن يريد الله جل شأنه عنايته به و تمام احسانه اليه» [2] .

و راه به سوي امام تو، باز است براي کسي که خداوند، جل شأنه، عنايتش را بر او بخواهد و احسانش را نسبت به وي کامل گرداند.



[ صفحه 49]




پاورقي

[1] غيبت نعماني، صفحه ي 141.

[2] کشف المحجة، چاپ نجف صفحه ي 154.