بازگشت

معناي غيبت


«علي حق المعرفة و صدقها منهم بنا»

آيا غيبت به چه معني است و مراد از پنهان زيستي حضرت مهدي عليه السلام چيست؟

آيا غيبت، به معناي «نامرئي» بودن آن حضرت است و منظور اين است که جسم مبارک امام زمان سلام الله عليه، از ديده ها پنهان است؟ به اين معني که هيچ کس او را نبيند و با آنکه گاهي در مکاني وجود دارد، در عين حال، آن مکان، خالي از جسم مقدسش ديده شود؟

گرچه غيبت به اين معني، نه تنها امتناع ذاتي و وقوعي ندارد، بلکه در تاريخ معجزات و کرامات، و در زندگي پيامبران و امامان و اولياء خدا، بارها به وقوع پيوسته و در مورد حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه، نيز اين مطلب، صادق مي باشد يعني ممکن است در پاره اي از موارد، شخص آن بزرگوار، از چشمها غايب گردد و جسم شريفش ديده نشود.

اما با مطالعه ي دقيق اخبار و بررسي جميع جوانب مسئله، به نظر مي رسد که غيبت، به معناي «ناشناس» بودن و اختفاء



[ صفحه 29]



«عنوان» امام عصر، سلام الله عليه، باشد، بنابراين رؤيت شخص آن حضرت و جسم مبارکش امکان دارد، ولي شخصيت حقيقي و عنوان و نام واقعي اش پنهان است، يعني در زمان غيبت، گرچه ممکن است مردم حضرتش را ببينند، اما او را نمي شناسند.

يکي از شواهدي که اين معني را براي غيبت تأييد مي کند، همين جمله از پيام امام زمان - سلام الله عليه - است که فرمودند:

«ولتعجلت لهم السعادة بمشاهدينا، علي حق المعرفة و صدقها منهم بنا»

يعني اگر شيعيان ما در وفاء به پيمانشان همدل و همداستان بودند، ميمنت ملاقات ما از ايشان به تأخير نمي افتا دو به زودي به ديدار ما سعادت مي يافتند، چنانکه بايد بشناسند، يعني نه ديداري که تنها ملاقات شخص ما باشد، بدون شناخت عنوان و شخصيت ما، بلکه مشاهده اي همراه با معرفت کامل و شناخت حقيقي و راستين ما.

اما غيبت، به معناي اول، يعني پنهان بودن شخص و خفاء جسم حضرت مهدي عليه السلام، با اين جمله نمي سازد، زيرا کافي بود بفرمايند:«ميمنت ملاقات ما از ايشان به تأخير نمي افتاد و به زودي با ديدار ما به سعادت مي رسيدند»، و جمله ي «با معرفت کامل و شناخت راستين» لزومي نداشت.

غير از اين عبارت، روايات و شواهد فراوان ديگري نيز مويد همين مطلب است که غيبت به معناي «ناشناس»، بودن آن حضرت است، ولي براي رعايت اختصار، به ذکر پنج حديث در



[ صفحه 30]



اين باره، اکتفا مي کنيم:

1- دانشمند عاليقدر و حديث نگار خبير، «شيخ محمد بن ابراهيم نعماني» قدس سره، در باب دهم «کتاب الغيبة» صفحه ي 163 به سندش از «سدير صيرفي» نقل مي کند که گفت:

«سمعت ابا عبدالله الصادق عليه السلام يقول: ان في صاحب هذا الامر لشبها من يوسف، فقلت: فکأنک تخبرنا بغيبة اوحيرة، فقال: ما ينکر هذا الخلق الملعون اشباه الخنازير من ذلک؟ ان اخوة يوسف کانوا عقلاء ألباء اشباطا اولاد انبياء دخلوا عليه فکلموه و خاطبوه و تاجروه و راودوه و کانوا اخوته وهو اخوهم لم يعرفوه حتي عرفهم نفسه و قال لهم: انا يوسف، فعرفوه حينئذ، فما تنکر هذه الامة المتحيرة ان يکون الله جل و عز يريد في وقت من الاوقات ان يستر حجته عنهم، لقد کان يوسف اليه ملک مصر، و کان بينه و بين ابيه مسيرة ثمانية عشر يوما، فلو اراد ان يعلمه بمکانه لقدر علي ذلک، و الله لقد سار يعقوب و ولده عند البشارة تسعة ايام من بدوهم الي مصر، فما تنکر هذه الامة ان يکون الله يفعل بحجته ما فعل بيوسف، و ان يکون صاحبکم المظلوم المجحود حقه صاحب هذا الامر يتردد بينهم و بمشي في اسواقهم ويطأ فرشهم و لا يعرفونه، حتي يأذن الله له ان يعرفهم نفسه، کما اذن ليوسف حين قال له اخوتة: أانک لانت يوسف؟ قال: انا يوسف.»

ترجمه:

از حضرت صادق عليه السلام شنيدم که مي فرمود: در



[ صفحه 31]



صاحب اين امر، شباهتي از يوسف است، گفتم: گويا که شما از غيبت يا حيرتي به ما خبر مي دهيد، فرمود: چرا اين مردم لعنت شده ي همچون خوک، اين مسئله ي (غيبت) را انکار مي کنند؟! برادران يوسف با آنکه افرادي عاقل و با فهم و فرزندان انبياء بودند،بر يوسف وارد شدند، با او سخن گفتند، او را مخاطب ساختند و با وي داد و ستد کردند و رفت وآمد نمودند در حالي که آنان برادران يوسف و يوسف برادر ايشان بود، اما در عين حال، او را نشناختند تا وقتي که خود رامعرفي کرد و به آنان گفت من يوسف هستم، سپس او را شناختند. پس چرا اين امت سرگردان انکار مي کنند که خداوند عزوجل بخواهد در وقتي از اوقات، حجتش را از ايشان پنهان سازد؟! يوسف فرمانرواي مصر بود و با پدرش، فقط هجده روز راه فاصله داشت، اگر خدا مي خواست پدرش را از جايگاه او آگاه سازد مي توانست، به خدا سوگند، يعقوب و فرزندانش، به هنگام رسيدن نويد و بشارت (يوسف)، از آغاز حرکتشان تا مصر، نه روز در راه بودند (از طريق بيابان)، پس چرا اين امت انکار مي ورزند که خداوند به همانگونه که با يوسف رفتار کرد، با حجتش نيز رفتار کند و صاحب مظلوم شما که حقش غصب شده، صاحب اين امر، ميان مردم رفت و آمد کند و در بازارهايشان راه برود و بر فرشهايشان قدم بگذارد اما او را نشناسند، تا وقتي که خداوند به وي اجازه دهد خود را به مردم معرفي کند، چنانکه به يوسف اجازه داد، هنگامي که برادرانش به او گفتند: آيا تو همان يوسف هستي؟ گفت: من يوسف هستم.



[ صفحه 32]



2- محدث مذکور، در همان باب دهم کتابش، از امام صادق عليه السلام نقل کرده که حضرت اميرالمومنين، سلام الله عليه، در منبر مسجد کوفه فرمودند:

ولو خلت الارض ساعة واحدة من حجة لله لساخت باهلها ولکن الحجة يعرف الناس و لا يعرفونه،کما کان يوسف يعرف الناس و هم له منکرون، ثم تلا:«يا حسرة علي العباد ما ياتيهم من رسول الا کانوا به يستهزون» [1] .

ترجمه:

اگر لحظه اي زمين از حجت خدا خالي بماند، ساکنانش را در خود فرو مي برد، اما حجت خدا، مردم را مي شناسد و آنها او را نمي شناسند، چنانکه يوسف، مردم را مي شناخت، اما آنان وجودش را انکار کرده و او را نمي شناختند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: واي بر مردم که هيچ پيامبري براي راهنمائي آنها نبايد جز آنکه او را به باد استهزاء گيرند.

3- شيخ بزرگوار و محدث عاليمقام، مرحوم صدوق، رضوان الله تعالي عليه، در جلد دوم کتاب «کمال الدين» باب سي و سوم، صفحه 348، به سندش نقل مي کند:

«عن ابي عبدالله عليه السلام انه قال: کيف انتم اذا بقيتم دهرا من عمرکم لا تعرفون امامکم؟ قيل له: فاذا کان ذلک فکيف نصنع؟ قال:، تمسکوا بالامر الاول حتي يستبين لکم».



[ صفحه 33]



ترجمه:

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده که فرمودند: چگونه هستيد زماني که به سر بريد مدتي از عمر خود را، «در حالي که امامتان را نشناسيد»؟ عرض شد: در چنان زماني، چگونه بايد رفتار کنيم؟ حضرت فرمودند: به آنچه از سابق عمل مي کرديد و برايتان مسلم و آشکار بوده از دين، متمسک شويد تا (حق) براي شما روشن و هويدا گردد.

4- در صفحه ي 350 همان کتاب، از «ابوبصير» نقل شده که گفت:

«قال ابو عبدالله عليه السلام: ان في صاحب هذا الامر سنن من الانبياء عليهم السلام، سنة من موسي بن عمران، و سنة من عيسي، و سنة من يوسف، و سنة من محمد صلوات الله عليهم، فاما سنة من موسي بن عمران فخائف يترقب، و اما سنة من عيسي فيقال فيه ما قيل في عيسي، و اما سنة من يوسف فالستر يجعل الله بينه و بين الخلق حجابا، يرونه و لا يعرفونه، و اما سنة من محمد صلي الله عليه و آله فيهتدي بهداه و يسير بسيرته».

ترجمه:

امام صادق عليه السلام فرمودند: در صاحب اين امر (حضرت مهدي عليه السلام) سنت هايي از پيامبران است، از موسي بن عمران و عيسي و يوسف و محمد، صلوات الله عليهم، اما سنتي که از موسي بن عمران است، خوف (از کشته شدن) و در انتظار



[ صفحه 34]



بودن است، و سنتي که از عيسي است؛ گفته مي شود درباره ي او (حضرت مهدي عليه السلام) آنچه گفته شد درباره ي عيسي، و اما سنتي که از يوسف است: پوشش است، خداوند بين او (حضرت حجت عليه السلام) و مردم، حجاب و پوششي قرار مي دهد که «آن حضرت را مي بينند ولي نمي شناسند»، و سنتي از محمد صلي الله عليه و آله در او مي باشد و آن اين است که (مهدي عليه السلام) به همان راه حضرت رسول صلي الله عليه و آله مي رود و به روشش، رفتار مي نمايد.

5- محدث فقيه و عالم بزرگوار شيعه، صاحب کتاب گرانقدر «وسائل الشيعه» مرحوم شيخ حر عاملي، رضوان الله تعالي عليه،در جلد سوم کتاب «اثبات الهداة» صفحه ي 458، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت نموده که فرمودند:

«في القائم سنة من موسي و سنة من يوسف و سنة من عيسي و سنة من محمد صلي الله عليه و آله، فاما سنة من موسي فخائف يترقب، و اما سنة من يوسف فان اخوته کانوا يبايعونه و بخاطبونه و لايعرفونه، و اما سنة عيسي فالسياحة و اما سنة محمد صلي الله عليه و آله فالسيف»

ترجمه:

در حضرت قائم عليه السلام، سنتي از موسي و سنتي از يوسف و سنتي از عيسي و سنتي از حضرت محمد صلي الله عليه و آله مي باشد، اما سنتي که از موسي است، ترسان بودن (از قتل) و انتظار است، و سنتي که از يوسف (در حضرت مهدي عليه السلام)



[ صفحه 35]



مي باشد اين است که برادران يوسف، با او داد و ستد مي کردند و گفتگو مي نمودند، ولي «او را نمي شناختند»، اما سنت عيسي، سياحت و سنت محمد صلي الله عليه و آله، (قيام با) شمشير است.

نکته ي دقيق اين است که در تمام اين اخبار، روي «عدم شناخت» تکيه شده و مسئله غيبت امام زمان، سلام الله عليه، به «ناشناس بودن» آن حضرت تفسير شده است، نيز ممکن است بين اين روايات، با آن دسته از احاديثي که نفي رؤيت کرده و فرموده حضرتش ديده نمي شوند، به اينگونه سازش داد که مراد از «عدم رؤيت»، همان «عدم شناخت» است، او را نمي بينند، يعني آن بزرگوار را نمي شناسند، او غايب است، يعني از مشاهده ي حقيقي که همان ديدار توام با معرفت است، پنهان مي باشد. خلاصه حضرت مهدي عليه السلام در دوران غيبت، «نامرئي» نيست، بلکه «ناشناس» است.

مؤيد ديگر اين مطلب، گفتار سفير دوم حضرت صاحب الزمان، ارواحناه فداه است که مرحوم «شيخ حر عاملي»، قدس سره، در صفحه ي 452 کتاب «اثبات الهداة»، بدينگونه نقل مي کند:

«عن محمد بن عثمان العمري، رضي الله عنه، قال: و الله ان صاحب هذا الامر ليحضرا لموسم کل سنة، يري الناس و يعرفهم و يرونه و لا يعرفونه»

از محمد بن عثمان عمري، رضي الله عنه روايت شده که گفت: سوگند به خدا، صاحب اين امر، همه ساله در موسم (يعني



[ صفحه 36]



موسم حج) حضور مي يابد، او مردم را مي بيند و مي شناسد، و مردم حضرتش را مي بينند اما نمي شناسند.

چنانکه ملاحظه مي فرمائيد، دومين نايب خاص حضرت بقية الله، صلوات الله و سلامه عليه، در زمان غيبت صغري، جناب شيخ محمد بن عثمان، درود خدا بر او، که به خوبي از حال آن حضرت آگاه و به معناي درست «غيبت» واقف است، در حالي که سخنش را با قسمخ به لفظ جلاله ي «الله» مقرون و موکد ساخته، پنهان زيستي حضرت ولي عصر عليه السلام را به معناي «ناشناس بودن» آن حضرت دانسته و فرموده است: مردم آن بزرگوار را مي بينند اما نمي شناسند.

بنابراين، وجود مقدس امام زمان، عليه السلام در اندام بشري و قالب جسماني، مثل ساير افراد آدمي، روي همين کره ي خاکي، زندگي مي کند، ميان شهرها و در بين مردم رفت و آمد مي نمايد، در مجالس و محافل دوستانش شرکت مي فرمايد، هنگام مشکلات و ناملائمات، به کمک شيعيانش مي شتابد، از بيچارگان دستگيري مي کند و با حق پويان سخن مي گويد، اما مردم آن حضرت را نمي شناسند.

حال بايد دانست که چرا ما از فيض ديدار با معرفت محروميم؟، چرا نمي توانيم امام عصر خويش را ببينيم و بشناسيم؟ براي ديدار او چه بايد کرد؟ آيا در زمان غيبت، تشرف به محضر حضرت بقية الله، ارواحناه فداه، ممکن است؟ اگر شرفيابي به حضور مقدسش امکان پذير است، راهش چيست؟ چگونه مي توان به خدمت آن بزرگوار رسيد و از محضرش کسب فيض کرد؟



[ صفحه 37]




پاورقي

[1] سوره يس آيه 30.