بازگشت

صاحب کمالات همه ي انبياء


اخباري است که دلالت مي کند ذات پاک حضرت صاحب الزمان و آباء گرامش، عليهم السلام، واجد کمالات همه ي پيامبران هستند و آنچه از صفات برجسته و مزاياي ظاهري و مکارم اخلاق و کمالات روحي، براي هر يک از انبياء الهي بوده، همه يکجا، به نحو اکمل و اتم، در اين بزرگواران جمع است.

حديث اول:

علامه ي مجلسي، رضوان الله تعالي عليه، در آغاز جلد پنجاه و سوم کتاب «بحارالانوار» حديث مفصلي از امام صادق عليه السلام نقل کرده که ضمن آن فرمودند:

«وسيدنا القائم عليه السلام مسند ظهره الي الکعبة و يقول: يا معشر الخلائق، الا و من اراد ان ينظر الي آدم و شيت، فها انا ذا ادم و شيث الا و من اراد ان ينظر الي نوح و ولده سام فها انادا نوح و سام، الا و من اراد ان ينظر الي ابراهيم و اسماعيل فها انا ذا ابراهيم و اسماعيل، الا و من اراد ان ينظر الي موسي و يوشع، فها انا موسي و يوشع، الا و من اراد



[ صفحه 106]



ان ينظر الي عيسي و سمعون، فها انا ذا عيسي و شمعون الا و من اراد ان ينظر الي محمد و اميرالمومنين صلوات الله عليهما فها انا ذا محمد صلي الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام، الا و من اراد ان ينظر الي الحسن و الحسين فها انا ذا الحسن و الحسين، الا و من اراد ان ينظر الي الائمة من ولد الحسين عليهم السلام فها انا ذا الائمة عليهم السلام اجيبوا الي مسالتي، فاني انبئکم بما نبئتم به و ما لم تنبئوا به»

ترجمه:

و (هنگام ظهور) سرور ما قائم عليه السلام تکيه اش به کعبه بوده و گويد: اي گروه خلق ها، آگاه باشيد، هر که مي خواهد به «آدم» و «شيث» بنگرد، من (صاحب کمالات) آدم و شيث هستم، و هر که مي خواهد «نوح» و فرزندش «سام» را ببيند، من (داراي کمالات) نوح و سام هستم، بدانيد هر که مي خواهد «ابراهيم» و «اسماعيل» را نظاره کند، من (واجد کمالات) ابراهيم و اسماعيل مي باشم، آگاه باشيد هر که مي خواهد «موسي» و «يوشع» را مشاهده کند، من (صاحب کمالات) موسي و يوشعم، و هر که مي خواهد «عيسي» و «شمعون» را بنگرد، من (داراي کمالات) عيسي و شمعون هستم، بدانيد هر که مي خواهد به سوي محمد و امير مومنان، درودهاي خدا بر آن دو، نگاه کند، پس منم (واجد کمالات) محمد صلي الله عليه و آله و امير مومنان عليه السلام، و هر که مي خواهد حسن و حسين (عليهماالسلام) را ببيند، من (داراي) همان (کمالات)



[ صفحه 107]



حسن و حسينم، و بدانيد که هر کس مي خواهد امامان از نسل حسين عليهم السلام را بنگرد، من (صاحب کمالات) همه امامان هستم.

دعوت مرا بپذيريد، و پاسخ دهيد، که به تحقيق، شما را از آنچه آگاه شده ايد و به آنچه خبردار نشده ايد مطلع خواهم ساخت.

حديث دوم: در فصل اول کتاب «منتخب الاثر» صفحه ي 26، از «سلمان فارسي» روايت شده که گفت:

«قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الائمة بعدي اثنا عشر عدد شهور الحول، و منا مهدي هذه الامة، له هبة موسي و بهاء عيسي و حکم داود و صبر ايوب»

ترجمه:

رسول اکرم صلي الله عليه و آله فرمودند: امامان بعد از من، دوازده نفرند به تعداد ماههاي سال، و مهدي اين امت،از ما (خاندان) است، او داراي هيبت موسي و بهاء عيسي و قضاوت داود و صبر ايوب است.

نيز بر همين معني دلالت داشت اين جمله ي حديث شريف لوح حضرت زهرا، سلام الله عليها، که فرمود:

«عليه کمال موسي و بهاء عيسي و صبر ايوب»

حضرت حجت، سلام الله عليه، کسي است که هم



[ صفحه 108]



کمال موسي بن عمران را دارد و هم بهاء، عيسي بن مريم را و هم صبر ايوب پيغمبر را، آري، هرچه خوبان همه دارند، او تنها دارد.

کمال موسي چيست؟

ممکن است مراد از کمال حضرت موسي عليه السلام، همان الواح و علم به آنها باشد، نيز احتمال دارد منظور، قدرت او بر نابود ساختن دشمن و پيروزي بر طاغوت زمانش باشد، به هر حال، آنچه از کمالات علمي و اخلاقي و اجتماعي در حضرت موسي عليه السلام بوده، به نحو اکمل در ذات قديس امام عصر، ارواحنا فداه، وجود دارد.

علامه ي مجلسي، قدس سره، در جلد ششم، «مرآت العقول» صفحه ي 215، در بيان اين جمله مي نويسد:

«و کمال موسي، علمه و اخحلاقه او قوته علي دفع کيد الاعداء»

يعني کمال موسي، عبارت است از دانش و اخلاق او، و يا قدرتش بر دفع حيله ها و کيد دشمنان.

بهاء عيسي يعني چه؟

کلمه ي «بهاء» در لغت به معناي زيبائي و نيکوئي است، در جلد اول کتاب «مجمع البحرين» صفحه ي 69 و جزء نخست «مصباح المنير» صفحه ي 90 مي نويسد:

«البهاء: الحسن و الجمال... و بهاء الله عظمته»



[ صفحه 109]



تمام آنچه از حسن و جمال، در حضرت عيسي بن مريم عليه السلام بوده، چه زيبائي صورت و قامت، و چه نيکوئي باطن و سيرت، همه به نحو کاملترش در وجود با برکت حضرت بقيةالله، صلوات الله و سلامه عليه، جمع است.

اما جمال ظاهر و حسن صورت آن حضرت، به گونه اي است که قلم از نوشتن و زبان از بيانش عاجز است، در روايات بسياري وارد شده که امام زمان عليه السلام، شبيه ترين مردم به رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم است، فرازهايي از آن اخبار، چنين است:

پيامبر عاليقدر اسلام، صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

«المهدي من ولدي، اسمه اسمي و کنيته کنيتي، اشبه الناس بي خلقا و خلقا»... [1] .

مهدي (عليه السلام) از فرزندان من است،نامش نام من و کنيه اش کنيه ي من است، شبيه ترين مردماست به من، از نظر خَلق و صورت، و از نظر خُلق و سيرت.

«مهدي امتي، اشبه الناس بي في شمائله و اقواله وافعاله» [2] .

مهدي امت من، شبيه ترين مردم به من است در شکل صورتش و سخنان و رفتارش.

و درباره ي زيبائي پيغمبر خاتم، صلي الله عليه و آله و



[ صفحه 110]



سلم در کتاب «اصول کافي» باب مولد النبي،از حضرت باقر عليه السلام نقل شده که فرمودند:

«رنگ چهره اش سپيد متمايل به سرخي بود، چشمهايش درشت و مشکي، ابروانش به هم پيوسته، دستهايش، درشت و کشيده بود، به گونه اي که گويا از سپيدي، نقره بر انگشتانش ريخته باشند، سر استخوانهاي شانه اش، پهن بود...»



مهدي است آنکه حسن دل آراي احمدي

از چهره مبارک خود رو نما کند



در باب چهارم کتاب «منتخب الاثر» صفحه ي 185، از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل شده که درباره ي شمائل حضرت مهدي عليه السلام فرمودند:

«وجهه کالکوکب الدري»

رخسارش مانند ماه تابان است.

«اجلي الجبهة، اقني الانف»

پيشاني اش بلند و بيني اش باريک و کشيده است.

به قول شاعر:



آسمان شبها به ماه خويش نازد مي نداند

تا سحرگه خفته با يک آسمان مه در زمينم



و آنها که به فيض ديدارش نائل شده و فروغ چهره ي تابناکش را ديده اند، بالاتفاق گفته اند هيچکس را به آن خوش قامتي ودرخشندگي مشاهده نکرده اند، راستي مگر قلم قادر است



[ صفحه 111]



چهره ي ملکوتي حضرتش را با آن ابروان پيوسته، آن چشمهاي پر فروغ و آن لبهاي متبسم، ترسيم کند؟!

مگر زبان مي تواند آن خال درخشنده ي بر گونه نشسته، آن نگاه جذاب، آن ابروان کشيده و آن قامت موزون و دلفريب را توصيف نمايد؟!

هرگز

و چه زيبا سروده شاعر:



قيامت قامت اي قامت قيامت

قيامت کرده اي با قد و قامت



مؤذن گر ببيند قامتت را

به قد قامت بماند تا قيامت



«محمد بن عبدالله» از اهل قم، وقتي ماجراي تشرفش را به محضر حضرت صاحب الزمان عليه السلام نقل مي کند، گويد:

«لم ارقط في حسن صورته و اعتدال قامته» [3] .

هرگز بسان او، در زيبائي صورت و اعتدال قامت نديدم.

در جلد پنجاه و يکم کتاب «بحار الانوار» صفحه ي 91 و در جلد دوم کتاب «ينايبعي المودة» صفحه ي 522، از پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله و سلم، روايت شده که فرمودند:

«المهدي طاووس اهل الجنة»

حضرت مهدي عليه السلام (در زيبائي و جمال) طاووس اهل بهشت است.



[ صفحه 112]





مهدي است آنکه از نظري بر جمال او

هر دردمند غمزده کسب شفا کند



مهم اين است که حضرتش آن همه حسن و زيبائي را با عالمي از وقار و عظمت بهم آميخته، و در عين حاليکه فروغ چهره ي تابناکش، دل را مي ربايد، هيبت و عظمتسش، قلب را مي لرزاند، و همانگونه که تبسم شيرين و نگاه دلنشينش، انسان را به سويش جذب مي کند، ابهت و جلالتش، آدمي را ميخکوب مي سازد و بيمناک و مبهوت مي گرداند.

چنانکه «محمد بن عبدالله قمي» وقتي حضرتش را ديد و به دنبالش شتافت و نزديکش رسيد، گويد:

«فصاح بي بصوت لم اسمع اهول منه: ما تريد عافاک الله، فارعدت و وقفت و زال الشخص عن بصري و بقيت متحيرا» [4] .

با چنان آهنگ پرهيبتي که کوبنده تر از آن نشنيده بودم بر من بانک زد: چه مي خواهي، خدايت به سلامت دارد.

پس به خود لرزيدم و بر جاي ماندم، او رفت و از ديدگانم پنهان شد، و من در حيرت و شگفتي، فروماندم.

و اما جمال باطن و حسن سيرت آن بزرگوار،به گونه اي است که به شخصي چون عيسي بن مريم عليه السلام تشبيه شده که زهد و عبادت و بي رغبتي به دنيا و مهرباني اش، زبانزد خاص و عام گرديده و به قدري در جنبه ي معنوي اوج گرفته که بيشتر مردم گمان



[ صفحه 113]



مي کنند او پيامبر يک بعدي و فقط الگوي نيايش و الهام بخش ترک دنيا بوده است.

مرحوم مجلسي، رضوان الله تعالي عليه، در شرح جمله ي «و بهاء عيسي» مي نويسد:

«والبهاء: الحسن، اي حسن الصورة و السيرة معامن الزهد و الورع و ترک الدنيا و الاکتفاء بالقليل من المطعم و الملبس» [5] .

بهاء، به معناي نيکوئي است، يعني زيبائي صورت و سيرت، هر دو، از زهد و پرهيزکاري و ترک دنيا و قناعت ورزيدن به مقدار اندکي از خوراک و پوشاک.

شيخ بزرگوار، «محمد بن ابراهيم نعماني» در باب سيزدهم «کتاب الغيبة» صفحه ي 233، از «ابوبصير» روايت مي کند که گفت:

«عن ابي عبدالله عليه السلام انه قال: ما تستعجلون بخروج القائم؟ فوالله مالباسه الا الغليظ و لاطعامه الا الجشب، و ما هو الا السيف و الموت تحت ظل السيف»

امام صادق درود بر او، فرمود:

چرا تعجيل و شتاب مي ورزيد به ظهور قائم «عليه السلام»؟ سوگند به خدا که لباس آن حضرت جز زبر و خشن و غذايش غير از طعامي خشک و سخت نمي باشد، قيام او هم نيست مگر با شمشير و مرگ در سايه ي شمشير.



[ صفحه 114]



صبر ايوب

سمبل «صبر» و پايداري در تاريخ بشري، حضرت ايوب نبي عليه السلام است که طي هفت سال، انواع مصائب و ناملائمات را تحمل کرد، اموالش را از دست داد، فرزندانش مردند، بدنش بيمار و رنجور شد، شماتت و سرزنش دشمنان را شنيد، و در تمام اين دشواريها و بليات، جز کلمه ي شکر نگفت و به غير از خدا پناه نبرد.

خداوند تبارک و تعالي، درباره ي آن پيامبر عظيم الشان مي فرمايد:

«و اذکر عبدنا ايوب» [6] .

و بياد آور بنده ي ما ايوب را

و پس از بيان سرگذشت او، صبر و مقاومتش را خاطر نشان ساخته، مقامش را ستوده و فرموده است:

«انا وجدناه صابرا نعم العبد انه آواب» [7] .

ما او را بردبار و شکيبا يافتيم، خوب بنده اي است، به درستي که او بازگشت کننده بود.

صبر و بردباري حضرت صاحب الزمان، سلام الله عليه، به گونه اي است که به سمبل شکيب و پايداري تشبيه شده و در حديث لوح حضرت زهرا، سلام الله عليها، پروردگار تبارک و تعالي، درباره ي آن حضرت فرموده:«عليه... صبر ايوب» او داراي



[ صفحه 115]



پايداري ايوب است.

فقيه عاليمقام، شيخ صدوق، اعلي الله مقامه، در جلد اول کتاب «کمال الدين» صفحه ي 322 و محدث بصير، شيخ حر عاملي، قدس سره، در جلد سوم کتاب «اثبات الهداة» صفحه ي 466 با مختصر تفاوتي در عبارت، از «سعيد بن جبير» روايت مي کنند که گفت:

«سمعت سيد العابدين علي بن الحسين عليهماالسلام يقول: في القائم منا سنن من سنن الانبياء سنه من آدم، و سنه من نوح، و سنه من ابراهيم، و سنة من موسي، و سنة من عيسي، و سنة من ايوب و سنة من محمد، صلي الله عليه و آله، فاما من آدم و نوح فطول العمر، و اما من ابراهيم فخفاء الولادة و اعتزال الناس، واما من موسي فالخوف و الغيبة، و اما من عيسي فاختلاف الناس فيه، و اما من ايوب فالفرج بعد البلوي، و اما من محمد صلي الله عليه و آله فالخروج بالسيف».

از حضرت سجاد، علي بن الحسين عليهماالسلام شنيدم که مي فرمود: در حضرت قائم از ما (خاندان) سنتهايي از سنن پيامبران است، از آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و ايوب عليهم السلام و سنتي هم از حضرت محمد صلي الله عليه و آله، اما سنتي که از آدم و نوح (در آن حضرت) است، عمر طولاني است، و سنتي که از ابراهيم (در او) است، ولادت پنهاني و گوشه گيري از مردم است، و سنتي که از موسي است، بيم (از کشته شدن) و پنهان زيستي است، و سنتي که از عيسي است، اختلاف نمودن مردم درباره ي او است، و اما سنتي که از ايوب (در آن بزرگوار)



[ صفحه 116]



است، فرج و گشايش پس از ابتلاء (به مصيبتها و رنجها) است، و سنتي که از حضرت محمد صلي الله عليه و آله است، قيام با شمشير مي باشد.

اگر در مشکلات و ناملائماتي که قرنها است بر وجود پاک حضرت حجت عليه السلام مي بارد، تامل و دقت شود، به خوبي روشن مي گردد که تشبيه صبر آن بزرگوار، به چون ايوبي که سمبل شکيب و تحمل تاريخ است، نه تنها مبالغه نيست، بلکه عين حقيقت و حاکي از يک واقعيت دلخراش و جانگدازي است که دل هر محبي را مي سوزاند و اشک هر شيفته اي را جاري مي سازد.

حضرت امير مومنان علي عليه السلام، در مدت بيست و چند سالي که خانه نشين شده بود و حق مسلمش را غصب کرده، ظالمانه خلافتش را ربودند، همسرش را تازيانه زدند و مجروح نمودند و به شهادت رساندند، و آن همه مصيبت و بلا آفريدند، حالتش به گونه اي بود که مي فرمود:

«فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجا» [8] .

پس صبر کردم در حالتي که چشمانم را خاشاک و گلويم را ريزه استخوان گرفته بود.

اينک اي دلباخته ي حضرت حجت، عليه السلام، بنشين و بنگر که نه چندين سال، بلکه چندين قرن است که محبوبت،



[ صفحه 117]



عزيزت، امام زمانت، با آن همه مقام و جلالت، حق مسلمش غصب شده، و طاغيان و ظالمان بر مسندش تکيه زده اند.

اي شيفته ي بقية الله، عليه السلام، بنشين و بنگر که چندين صد سال است که نه تنها محبوب دلها و جگر گوشه ي زهرا، سلام الله عليها، خلافتش غصب شده، و نه فقط خانه نشين گرديده، بلکه در زندان غيبت محبوس بوده، و نمي تواند در اجتماع ظاهر شود.

اي دوستدار امام زمان، عليه السلام، بنشين و اشک بريز و ناله کن، بر مظلوميت محبوبت، بر غربت امامت، بر غيبت وليت، بر دردهاي دلش، بر غمهاي قلبش، بر اشکهاي ديده اش، بر ناله هاي شبانه اش.

بانوي محترمه و متدينه اي که در تهران سکونت دارد و در حدود دو سال قبل، براي انجام عمره، به مکه مشرف شده بود، شب جمعه اي در مسجد الحرام، خدمت حضرت مولي صاحب الزمان، ارواحنا فداه، شرفياب شده بود که ماجراي تشرف و گفتگوهايش با آن بزرگوار، مفصل است، آنچه مناسب با اين فراز از بحث ما است و به طور خلاصه مي نگارم اين است که مي گفت:

«دور آخر طواف بود که طبق خوابي که شب چهارشنبه ديده بودم و به من وعده داده بودند در شب جمعه، هنگام طواف، به محضر پرنورشان مشرف شوم، حضرت را ديدم و شناختم، اما در اين شش شوط طواف، به قدري آن بزرگوار گريه کرده بودند، که گونه هاي منورشان، از اشک ديدگانشان، تاثير پذيرفته، و گوئي



[ صفحه 118]



مجروح و متورم شده بود».

شخص ديگري که از رجال متدين و مورد لطف حضرت مهدي عليه السلام است و باز در تهران سکونت دارد، يکي از تشرفاتش را که در مسجد جمکران اتفاق افتاده بود نقل مي کرد و مي گفت:

«وقتي وجود مقدس آقا را ديدم، مشاهده کردم که اشک ديدگانشان بر روي گونه هاي مبارکشان غلطيده است.»

اگر حضرت ايوب عليه السلام، هفت سال بلا ديد و صبر کرد، امام زمان سلام الله عليه، بيش از هزار سال است که مصيبت مي کشد و شکيب مي ورزد.

اگر حضرت اميرالمومنين عليه السلام، بيست و چند سال خون دل خورد و بر مشکلات و ناملائمات شکيب ورزيد و فرمود: «صبرت و في العين قذي و في الحق شجا»

حضرت ولي عصر، ارواحنا فداه، قرنها است که دشواريها و زجرها را به جان مي خرد و صدها سال است که مصائب و سختي ها را تحمل مي کند و شکيب مي ورزد.

اين حقايق تلخ و دردناک است که هر شيعه اي به آنها متوجه شود، نمي تواند به ياد امام زمانش نباشد و در فراقش اشک نريزد و براي نجاتش دعا نکند.

چنانکه در زمان خانه نشين شدن حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام، دوستان واقعي و ارادتمندان حقيقي آن حضرت، همچون سلمان و ابوذر و عمار، گرچه کم بودند اما پيوسته بياد آن حضرت بودند، دائما در فکري ياري او بودند، و لااقل براي



[ صفحه 119]



رهائي اش، دعا مي کردند و از خداوند مهربان، طلب فرج و گشايش مي نمودند، شيفتگان راستين حضرت حجت عليه السلام نيز، هميشه به ياد آن مظلوم ستمديده هستند، پيوسته در انديشه ي نجاتش از زندان غيبت به سر مي برند، و هر شب و روز، براي قرب ظهورش دعا مي کنند و عاجزانه و مخلصانه، فرمان قيامش را از درگاه ذات باريتعالي درخواست مي نمايند، که خود آن حضرت فرمود:

«و اکثروا الدعاء بتعجيل الفرج» [9] .

براي تعجيل فرج و قرب ظهور، بسيار دعا کنيد.

اللهم صل علي محمد و آل محمد واظهر کلمتک التامة و مغيبک في ارضک، الخائف المترقب، اللهم انصره نصرا عزيزا و افتح له فتحا يسيرا.



[ صفحه 120]




پاورقي

[1] کمال الدين شيخ صدوق، رحمه الله، جلد اول صفحه ي 257 و 286.

[2] کمال الدين شيخ صدوق، رحمه الله، جلد اول صفحه ي 257 و 286.

[3] کتاب الغيبة، تاليف شيخ طوسي، قدس سره، صفحه ي 153.

[4] همان کتاب.

[5] مرآت المعقول، جلد ششم، صفحه ي 215.

[6] سوره ي ص آيه ي 41 و 44.

[7] سوره ص آيه ي 41 و 44.

[8] نهج البلاغه، خطبه ي سوم.

[9] کتاب «کمال الدين» جلد دوم صفحه ي 485.