بازگشت

راه معرفت


براي شناخت درست و معرفت صحيح نسبت به مقام با عظمت حضرت بقية الله، ارواحنا فداه، و ساير حضرات معصومين، سلام الله عليهم الجمعين و حتي در خداشناسي و توحيد، بايداز نور «کتاب» و «سنت» استفاده کرد، يعني تنها بايد به کلام خدا «قرآن»، و سخنان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام «سنت» مراجعه نمود. زيرا آنچه از نور و هدايت است فقط در اين دو منبع گرانقدر است و تخلف از آن، انحراف از صراط مستقيم و شاهراه سعادت است. غير از قرآن و روايات ائمه ي اطهار، بقيه همه سراب است و آب نما، بيراهه هست و راه نما، نه تشنگي جان را مي کاهد و نه از خطر هلاکت مي رهاند، که بالاتر، بر تيرگي روح مي افزايد و سرمايه ي عمر را به هدر مي دهد، دنبال بيهوده گوئيهاي فلاسفه و عرفا و متصوفه رفتن و مرشدهاي عرفان و توحيدي چون حسين ابن منصور حلاج داشتن، که توقيعي مشتمل بر لعن او، از طرف حضرت صاحب الزمان عليه السلام صادر گرديده، [1] جز انحطاط و سقوط، و انحراف از مسير ولايت و



[ صفحه 70]



حقيقت نيست.

آيا کساني امثال حلاج که به جرم کفرگوئي و ادعاي خدائي کردن و «انا الحق» گفتن، از طرف فقهاي عظام شيعه مانند شيخ صدوق و قطب راوندي، رحمة الله عليهما، مطرود خدا و رسول و امام شناخته شد و محکوم به مرگ گرديد، مي توانند راهگشاي راهروان، به سوي خدا و پيامبر و ائمه باشند؟! هرگز.

آيا شاعران منحرف و فاسد عقيده اي چون محمد بلخي رومي و شبستري، که ياوه سرائي هاي حلاج را، عرفان اسلامي و اسرار الهي دانسته و او را داراي مقام بلند معنوي و فناي في الله معرفي کرده اند، مي توانند بيانگر معارف قرآن و معرف واقعي امام زمان عليه السلام باشند؟!

هرگز

که بلخي در حمايت از حلاج و مدح او مي گويد:



چون قلم در دست غداري بود

لاجرم منصور برداري بود



و شبستري،اذعاي خدائي او را روا دانسته و گفته:



روا باشد انا الحق از درختي

چرا نبود روا از نيکبختي



آيا محمد بلخي رومي سني که اصلا به امام غائب منتظر و وجود خارجي فرزند امام حسن عسکري عليه السلام يعني شخص حضرت مهدي، سلام الله عليه، که پنهان است و روزي با ظهورش، دنيا را سرشار از عدالت مي سازد، معتقد نيست، بلکه مهدي را درون جان سالک و موقع تفکر، حاضر در فکر او دانسته و



[ صفحه 71]



به مهدويت نوعيه، قائل است و شيخ ارشاد را مهدي سالک مي داند، مي تواند شيفتگان حضرت حجت، ارواحنا فداه را به آن بزرگوار برساند و مقام والايش را به پويندگان راهش بشناساند؟!

هرگز، که در صفحه ي 126 مثنوي گويد:



پس بهر دوري وليي قائم است

تا قيامت آزمايش دائم است



پس امام حي قائم آن ولي است

خواه از نسل عمر خواه از عليست



مهدي و هادي وي است اي راه جو

هم نهان و هم نشسته پيش رو



آيا امکان دارد مطرودان درگاه الهي و عامي مذهبان منکر وجود قديس امام عصر عليه السلام، بتوانند معرف واقعي دين و بيانگر معارف اسلام و قرآن باشند؟! هرگز.

محقق خبير و فقيه روشن ضمير، مرحوم علامه ي مجلسي، رضوان الله تعالي عليه، درباره ي لزوم تمسک به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام براي تحصيل معرفت، و وجوب اجتناب از بافته هاي پوچ و گمراه کننده ي فلاسفه و حکماء، در صفحه ي 4 رساله ي «اعتقادات و سير و سلوک» مي نويسد:

«ثم انهم صلوات الله عليهم ترکوا بيننا اخبارهم فليس لنا في هذا الزمان الا التمسک باخبارهم و التدبر في آثارهم، فترک اکثر الناس في زماننا آثار اهل بيت نبيهم و استبدوا بآرائهم، فمنهم من سلک مسلک الحکماء الذين ضلوا و اضلوا و لم يقروا بنبي و لم يؤمنوا بکتاب، و اعتمدوا



[ صفحه 72]



علي عقولهم الفاسدة و آرائهم الکاسدة، فاتخذوهم ائمة وفادة، فهم يأولون النصوص الصريحة الصحيحة عن ائمة الهدي، بانه لايوافق ما ذهب اليه الحکماء، مع انهم يرون ان دلائلهم و شبههم لا يفيد ظنا و لا وهما بل ليس افکارهم الا کنسج العنکبوت، و ايضا يرون تخالف اهوائه مو تباين آرائهم، فمنهم مشائيون و منهم اشراقيون، فلما يرافق راي احد الطائفتين رأي الآخر، و معاذ الله ان يتکل الناس علي عقولهم في اصول العقايد، فيتحيرون في مراتع الحيوانات، و لعمري انهم کيف يجترؤن ان يأولوا النصوص الواضحة الصادرة عن اهل بيت العصمة و الطهارة لحسن ظنهم بيوناني کافر لا يعتقد دينا و لا مذهبا»

ترجمه:

بحقيقت که اهل بيت عصمت و طهارت، صلوات الله عليهم، اخبار و رواياتشان را ميان ما نهاده اند، پس بر ما روا نيست در اين دوران، مگر تمسک به اخبار آن بزرگواران و تفکر و انديشه در آثارشان، (اما متاسفانه) بيشتر مردم عصر ما، آثار و بيانات اهل بيت پيامبرشان را ترک نمودند و به آراء و نظريات خود مستبد شدند. پس گروهي به دنبال راه حکماء رفتند، حکماء و فلاسفه اي که گمراه شدند و گمراه نمودند و به هيچ پيامبرري اقرار نکردند و به هيچ کتابي ايمان نياوردند، و فقط به افکار فاسد و انظار و آراء بي ارزش خود اعتماد ورزيدند. پس آن گروه، اينان را امامان و پيشوايان خود گزيده و اخبار صددرصد واضح و صحيح ائمه ي اطهار عليهم السلام را تنها به اين جهت که با گرايشهاي



[ صفحه 73]



حکماء موافق نيست، تاويل نمودند. با آنکه مي بينند دلائل و شبهات اينان، نه مفيد گمان است و نه وهم، بلکه افکارشان، چيزي جز همانند بافته هاي عنکبوت (سست و بي پايه) نيست، نيز مي بينند ناهماهنگي و اختلاف تمايلات، و تباين و ناسازگاري نظرات حکماء را با يکديگر، زيرا جمعي از فلاسفه، مشائيون و دسته يي ديگر، اشراقيون هستند و رأي و انديشه ي اين دو با هم موافق نيست، پناه به خدا از اينکه مردم، در اصول عقايد، به عقلها و افکار خود متکي گردند، چگونه آنان جرأت مي کنند که نصوص روشن و روايات صددرصد واضح صادر شده از اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) را تأويل و توجيه کنند به خاطر خوش گماني به يک فيلسوف يوناني کافري که به هيچ دين و مذهبي معتقد نيست؟!

در ماجراي تشرف محقق عاليقدر مرحوم آية الله العظمي «آقا ميرزا مهدي اصفهاني»، قدس سره، که در پاورقي صفحه ي 189 همين کتاب آمده، اين عبارت از حضرت ولي عصر، ارواحنا فداه، نقل شده که:

«طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساوق لانکارنا».

دنبال معارف رفتن از غير راه ما اهل بيت، برابر با انکار نمودن ما است.

آيا محيي الدين ناصبي که غاصبان خلافت و امثال متوکل جنايتکار را در رديف اميرالمومنين و امام حسن عليهماالسلام



[ صفحه 74]



داراي خلافت ظاهري و صاحب خلافت باطني و کمالات معنوي دانسته، مي تواند الگوي شناخت خدا و معرفت به پيامبر و ائمه ي اطهار عليهم السلام قرارگيرد و پيشواي موحدين و عارف به کتاب و عترت باشد؟ هرگز

عالم ارزشمند و محدث عاليقدر، مرحوم ميرزا حسين نوري، رضوان الله تعالي عليه، در جلد سوم کتاب «مستدرک الوسائل» صفحه ي 422، درباره ي ملاصدراي شيرازي و محيي الدين عربي مطالبي فرموده که ترجمه ي قسمتي از آن چنين است:

«محمد فرزند ابراهيم شيرازي مشهور به ملاصدرا، محقق مطالب فلسفه و ترويج کننده ي ادعاهاي صوفيه به آنچه بالاتر از آن نيست، داراي کتابهاي معروفي است... و در کتابهايش، بر فقهاء و حاملان دين بسيار عيب و طعن وارد کرده و آنان را جاهل شمرده و از رديف دانشمندان خارج دانسته است، اما به عکس، «ابن عربي» صاحب کتاب «فتوحات» را ستوده و او را در سخنانش به صفاتي توصيف نموده که براي هيچ کس جز يگانه اي از علماء راسخين و فرو رفته در دانش، سزاوار نيست، با آنکه در ميان علماء عامه و ناصبي هايشان، ناصبي تر (يعني دشمن تر نسبت به علي و اولاد معصومين آن حضرت عليهم السلام) از ابن عربي ديده نمي شود، آيا ابن عربي همان کسي نيست که در کتاب فتوحاتش، درباره ي برخي از حالات اقطاب مي گويد:«و از اين اقطاب، کسي است که واجد خلافت ظاهري شده چنانکه صاحب خلافت باطني گرديده از نظر مقام، مانند ابي بکر و عمرو عثمان و علي و حسن و معاويه فرزند يزيد و عمر بن عبدالعزيز و



[ صفحه 75]



متوکل» و اين متوکل که محيي الدين عربي او را از اقطاب شمرده و از صاحبان خلافت ظاهري و باطني دانسته، همان کسي است که سيوطي، که خود از متعصبين عامه مي باشد، در کتاب «تاريخ الخلفاء» تصريح نموده که او در سال سي و شش (يعني 236)، فرمان ويران ساختن قبر امام حسين عليه السلام و ساختمانهاي اطراف آن را صادر کرد، و دستور داد آنجا را مزرعه کنند و مردم را از زيارت آن حضرت منع نمود و آنجا را شخم زد و صحرائي باقي ماند. و متوکل، معروف بود به تعصب و لجاج...

و محيي الدين عربي در کتاب «فتوحات»، تصريح کرده به اينکه ريشه ي گمراهي ها از شيعه است و در کتاب «مسامرة الابرار» تصريح نموده به اينکه رجبيون، گروهي هستند که داراي رياضتي مي باشند که از آثار آن رياضت اين است که شيعيان را به شکل خوف مي بينند، و در کتاب «فتوحات»، تصريح کرده به اينکه عمر بن خطاب، داراي مقام عصمت است، و غير اينها از کلماتي که صد در صد دلالت مي کند که محيي الدين عربي، از ناصبي هاي عامه است... و با اين همه چگونه يک شيعه (ملا صدرا) در حق او گويد: تحقيقگر شناساي خدا، و کسي که به گزاف سخن نمي گويد، و چگونه امثال اين تعبيرها و القاب را درباره ي او و همگنانش روامي دارد؟!»

حضرت آية الله آقاي سيد شهاب الدين نجفي مرعشي، در جلد اول کتاب «احقاق الحق»، (پاورقي صفحه ي 183 تا 185) مصيبت تصوف را از بزرگترين مصائب وارده بر اسلام و آن را ويرانگر اساس دين دانسته و مي نويسد:



[ صفحه 76]



«اولوا نصوص الکتاب والسنة و خالفوا الاحکام الفطرية العقلية، و التزموا بوحدة الوجود بل الموجود».

مطالب صددرصد روشن و صريح قرآن و سنت را تأويل کردند و با احکام فطري عقلي، مخالفت ورزيدند و به وحدت وجود، بلکه به وحدت موجود قائل شدند.

سپس کتاب «مصباح الشريعة» و نظائر آن را که سرشار از مطالب ناروا و بي اساس است ساخته ي متصوفه و ميراث سوم گمراهان و مغرضان دانسته و سرانجام گويد:

عصمنا الله و اياکم من تسويلات نسجه العرفان و حيکة الفلسفة و التصوف و جعلنا و اياکم ممن اناخ المطية بابواب اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و لم يعرف سواهم»

مرحوم ثقة الاسلام «کليني»، اعلي الله مقامه، در کتاب شريف اصول کافي، بابي گشوده تحت عنوان «انه ليس شيي من الحق في يد الناس الا ما خرج من عند الائمة عليهم السلام و ان کل شيي لم يخرج من عندهم فهو باطل» يعني چيزي از حق در دست مردم نيست جز آنچه از نزد امامان معصوم عليهم السلام آمده و هرچه از نزد اين بزرگواران نيامده، باطل است. در اين باب، احاديثي نقل شده، و ما به ذکر دو حديث، که مرحوم مجلسي، رضوان الله تعالي عليه، سند آنها



[ صفحه 77]



را صحيح دانسته، قناعت مي ورزيم:

1- قال ابوجعفر عليه السلام لسلمة بن کهيل و الحکم بن عتيبة شرفا و غربا فلا تجدان علما صحيحا الا شيئا خرج من عندنا اهل البيت.

ترجمه:

حضرت باقر عليه السلام به «سلمة بن کهيل» و «حکم بن عتيبه» که هر دو از فقهاي عامه و مور لعن و نکوهش اهل بيت عليهم السلام بودند، فرمودند: به مشرق رويد و به مغرب رويد، يعني به هرکجاي زمين برويد و در طلب دانش بکوشيد علم درستي نمي يابيد، مگر آنچه از نزد ما خاندان باشد.

2- عن ابي بصير قال: قال لي: ان الحکم بن عتيبة ممن قال الله «و من النسا من يقول آمنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين» فليشرق الحکم وليغرب، اما والله لا يصيب العلم الا من اهل بيت نزل عليهم جبرئيل.

مرحوم علامه مجلسي، اعلي الله مقامه، در جلد چهارم «مرآت العقول» صفحه ي 309، اين حديث را از امام باقر عليه السلام دانسته، به دليل روايت کشي.

ترجمه:

از ابوبصير روايت شده که گفت: امام باقر عليه السلام به من فرمودند: حکم بن عتيبه از کساني است که خداوند درباره ي آنها فرموده است: و از مردم کساني هستند که مي گويند



[ صفحه 78]



به خدا و روز آخرت ايمان آورديم، در حالي که ايمان نياورده و مؤمن نيستند. [2] حکم به مشرق رود و به مغرب رود، به خدا قسم که علم را نيابد مگر از اهل بيتي که جبرئيل بر آنها نازل گرديده است.



[ صفحه 81]




پاورقي

[1] بحار الانوار جلد 51، صفحه ي 369 و 380.

[2] سوره ي بقره آيه ي 8.