آرمان شهر فارابي
«ابونصر محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابي» فيلسوف و حکيم بزرگ مسلمان در قرن سوم و چهارم هجري مي زيسته است. او نخستين فيلسوفي است که آراي سياسي شيعه را در کتاب ها و رساله هايش مدوّن ساخت. براي شناخت هر چه بهتر آرمان شهر فارابي بايد مدينه ي فاضله و ويژگي هاي آن را دريافت. شناخت رييس اول مدينه که ملک حقيقي است به لحاظ آن که در مدينه بين افراد آن يک رابطه ي سازماني برقرار است بسيار حياتي مي باشد. از آن جا که مدينه و مدنيت به خاطر دست يابي به سعادت واقعي است فهم سعادت در نظريه ي فارابي اهميتي بسزا دارد و در نهايت آن که از باب «تعرف الاشياءُ بأضدادها»، شناخت مدينه هاي مضاد با مدينه ي فاضله، عناصر و اجزاي تشکيل دهنده ي آن ما را در فهم آرمان شهر فارابي ياري خواهد کرد.
مدينه ي فاضله
در نظر فارابي انسان موجودي است که هم به خاطر ضرورت حيات و هم به خاطر ميل به کمالات مطلوب، به مدنيت فرا خوانده ميشود [1] در کنار هم نوعان بودن وروابط دو جانبه با آن ها برقرار کردن و طبيعت استخدام گر را بکار گرفتن سبب مي شود تا انسان نيازهاي روحي و رواني و اقتصادي خوي را برآورده سازد. به علاوه طبيعت وي نيز او را به مدنيت فرا مي خواند.
در نظر فارابي برخي از اجتماعاتي که انسان تشکيل مي دهد به درجه ي مدنيت نمي رسد و مرتبه ي نازله ي اجتماع را تشکيل مي دهد. مانند: اجتماع منزل، دِه و محله که به آن ها اجتماع غير کامل نام مي نهند. اما در مقابل اجتماعاتي که به مرحله ي مدنيت رسيده باشند و نظامات و روابط پيچيده ي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي در آن ريشه دوانده باشد و سازمان هاي مختلف مدني شکل گرفته باشد آن را اجتماع کامل نام مي نهند که نهايي ترين شکل و کامل ترين صورت آن اجتماع بزرگ يا جامعه ي واحد جهاني است که از اجتماع امت هاي مختلف در تمام زمين معموره شکل مي گيرد. [2] .
در نظر فارابي اجتماع هر قدر کامل تر باشد کمال نهايي براي انسان بهتر تحقق مي يابد و اصلاً مدنيت سبب تحقق کمال نهايي مي شود. اين اجتماع به لحاظ اهداف و غايات مختلف و متنوعي که مي تواند داشته باشد، ابزارهاي مختلف و متنوعي نيز جهت نيل به آن غايات بکار مي گيرد که از اين جا آن ها را به دو قسم فاضل و غير فاضل تقسيم مي کند.
«مدينه ي فاضله» مدينه اي است که هدف نهايي اجتماع در آن تعاون در اموري است که سبب دست يابي به سعادت انسان ها مي شود. [3] دو عنصر اساسي در تعريف مدينه ي فاضله بکار رفته است.
اول: عنصر تعاون دوم: عنصر سعادت.
هم چنان که گفته شد انسان چاره اي جز ارتباط برقرار کردن با ديگران ندارد. در يک نظام کامل اين ارتباطات پيچيده تر و فني تر مي شود و بين سازمان ها رابطه ي سازماني برقرار مي شود. اين تأثير، ارتباط متقابل و تعاون در دست يابي به اهداف و غايات سبب شکل گيري مدينه مي شود. اما عنصر دوم که غايت مطلوب و سعادت باشد در عميق تر شدن تعاون نقش ايفا مي کند.
اجتماع فاضله ي فارابي از جهات گوناگون با ديگر اجتماع ها اختلاف هاي اساسي دارد. از جهت غايت، قانون و ابزاري که انسان را به غايت مي رساند و سياستي که بر آن حاکم است و شخصي که بر آن رياست مي کند با ديگر اجتماع ها قابل قياس نيست. [4] فارابي مدينه ي فاضله و روابط حاکم بر آن را هم با عالم انساني قياس کرده است و هم با عالم هستي. از دو جنبه آن را در قالب تشبيه بيان کرده است تا از جهت نخست هم عوام و هم خواص در آن امعان نظر کنند و از جهت دوم قطعاً کساني از فهم آن برمي آيند که درجه اي از حکمت را کسب کرده باشند و قوه ي نظري آن ها تا اندازه اي کمال يافته باشد.
در تشبيه نخست اجتماع فاضله را به بدن تام الاعضا و مراتب مدينه را به مراتب اعضاي بدن تشبيه مي کند. [5] بين اعضاي بدن رابطه ي دقيق و منظمي حاکم است. هر عضوي براي کاري ساخته و پرداخته شده است و با نظم خاص وظيفه ي خويش را انجام مي دهد. همه ي اعضا با وجود آن که نظم و غايت هارموني خاص خودشان را دارند در مجموعه ي بدن، همه يک غايت کلي را دنبال مي کنند، اين مجموعه جدا از هم و بي ارتباط به هم نيستند. در آرمان شهر فارابي نيز اين گونه است. يعني هر چند فرد اجتماع وظيفه ي خاص خويش را انجام مي دهد و همين طور هر صنف و طبقه، اما افراد در مجموعه ي شهر يک غايت و هدف را دنبال مي کنند و در يک نظم کلي تر و گسترده تر و دقيق تر قرار مي گيرند. مثل جوي هايي که در نهايت به نهرها و نهرها به شاه راه ها متصل مي شوند.
در يک بدن تام الاعضا اگرعضوي از صحت و اعتدال خارج شود درد و رنج آن بر تمام اعضا سايه مي افکند. به عبارت ديگر چنين نيست که يکي در درد و رنج بسوزد و بسازد و عضو ديگر در لذت و آسايش، بلکه درد و رنج عضوي درد و رنج کل بدن را سبب ميشود. آرمان شهر فارابي همين گونه است: يا همه ي مردم در آسايش و سعادت اند و يا همه نصيبي از سختي دارند. اين گونه نيست که شخص يا اشخاصي درگوشه اي از آرمان شهر با بدبختي زندگي را بسر برند و از آسايش، رفاه، نعمت ها، لذت ها و در نهايت از سعادت نصيبي نداشته باشند و يا کمترين نصيب را برده باشند اما در طرف ديگر،صنف ديگر، اشخاص ديگر حداکثر استفاده را از نعمتها و امکانات برده باشند. [6] .
در يک بدن سالم اعضاي تام يک سطح و اندازه نيستند، بلکه اختلاف هاي طبيعي بين آن ها حکم فرماست. بعضي جنبه ي هدايت ديگر اعضا را به عهده دارند عده اي هم هدايت مي کنند و هدايت ميشوند و بعضيديگر فقط تحت هدايت ديگر اعضا به انجام وظيفه مي پردازند. آرمان شهرفارابينيزاينگونه است:با وجود آنکه همه ي مردم از آسايش و رفاه برخوردارند، اما دريک سطح جاي نگرفته اند. نظام بي تبعيض است، اما بي تفاوت نيست.ظلم نيست.عدل هست،اما نه عدل به معناي تساوي، يکساني و در يک رتبه جاي گرفتن بلکه عده اي بر آرمان شهر رياست مي کنند و شخصي رياست کل را به عهده دارد و به قول فارابي رييس اول است و عده اي فقط خدمت کردن ديگران را به عهده دارند.
در بدن تام الاعضا عضوي که هدايت ديگر اعضا را بعهده دارد با قهروغلبه اوامرش را اجرا نميکند، بلکه رهبري هدايت ميکند وديگران مي پذيرند.در نظام آرمان شهر نيز اينگونه است. رابطه ها بر پايه ي محبت و عشق استوار است نه بر اساس قهر و غلبه. [7] قوه ي قهريه، غلبه، زور و شمشير در آرمان شهر فارابي جايي ندارد. همه ي اين ها از آن مدينه هاي مضاد با فاضله آن هم از نوع «تغلبيه» است. اگر مردم حاکميت رييس اول را مي پذيرند به خاطر تسليم و خضوع غيرعقلاني نيست آن چنان که به خاطر قهر و غلبه نيز نمي باشد، بلکه هدف و غايت بالذات همه در جهت کسب سعادت است و راه دست يابي به سعادت پذيرفتن حاکميت رييس اول و جانشينان اوست. وقتي رابطه اين گونه باشد فيض از رييس اول تا به آخرين مرحله ريزش خواهد کرد و همه به فراخور استعدادها از آن نصيبي خواهند برد.
فارابي آرمان شهر خويش را با عالم هستي نيز قياس کرده و آورده است که نظام آرمان شهر مثل نظام موجودات طبيعي مي ماند. [8] اين تشبيه از چند جهت حايز اهميت است:
اول: در نظام تکويني عالم هستي، سلسله مراتب در سير نزولي وجود از اکمل به انقص خاتمه مي يابد. کامل ترين موجودات که سبب اول باشد نخستين حلقه و مرکز دايره ي عالم هستي را تشکيل مي دهد و بر اساس قاعده ي فيض، ديگر موجودات از علم و اراده او نشأت مي گيرند و اصلاً علت تکوّن عالم هستي اوست. با وجود او همه وجود مي يابند و در حلقه هاي بعد موجودات ناقص تر و ناقص تر جاي مي گيرند. تا جايي که در مرز عدم به ماده اولي خاتمه يابد. در نظام آرمان شهر فارابي نيز همين گونه است. در مرکز دايره و اولين حلقه، رييس اول جاي گرفته و در حلقه ها و دايره هاي بعد ديگر اعضاي آرمان شهر تا در نهايت به آخرين حلقه مي رسد که جايگاه کساني است که فقط خادمند و مخدوم کسي نيستند. [9] .
دوم: نظام عالم هستي بر اساس عدل استوار است. «بالعدل قامت السموات و الارض». اگر عدل تکويني لحظه اي گرفته شود عالم هستي نيست و نابود مي شود. همين مسأله را فارابي نيز آورده است و قايل به عدل تکويني در نظام موجودات است. [10] با تشبيه آرمان شهر به نظام تکويني عالم هستي در مي يابيم که عدل تکويني بر آرمان شهر نيز بايد سايه انداخته باشد و در کنار آن عدل تشريعي نيز اجرا گردد.
وي در تعريف عدل آورده است: «قسمة الخيرات المشترکة التي لأهل المدينة علي جميعهم». [11] تقسيم خيرات عمومي آن هم به نحو يکساني در بين اهل مدينه است. بعضي از خيرات اختصاصي اند. خيراتي هستند که شخص در اثر استعداد، تلاش و کوشش بدست آورده است. اما در مقابل دسته اي ديگر از خيرات يافت مي شوند که عموميت دارند. مثل: امنيت، آزادي و حتي استفاده از منابع عمومي از قبيل: آب، زمين، جنگل، منابع زيرزميني و....
به نظر فارابي خيرات دسته ي دوم (خيرات عمومي) قابل نقصان و کاهش نيست. يعني کسي حق ندارد ولو آن که رييس اول باشد عده اي را از حق طبيعي و عمومي شان محروم سازد و در مقابل به عده ي ديگر بيشتر دهد، که اگر چنين کند از عدالت خارج و ديگر رييس اول مدينه ي فاضله نخواهد بود. عدالت حکم مي کند که همه ي مردم مدينه از آن امکانات بطور يکسان بهره مند باشند. [12] .
همه ي توصيف هايي که از آرمان شهر فارابي شده است زماني تحقق مي يابد که مردم آن کم و بيش متصف به حکمت باشند. علم و معرفت در نظر فارابي اهميت فراواني دارد، به گونه اي که نظام فلسفي او پايه و اساس نظام سياسي اوست. اگر نظام فلسفي او شناخته نشود ديدگاه و آراي او در باب آرمان شهر اعم از فاضل و غير فاضل شناخته نخواهد شد. در نظام فلسفي او عقل جايگاه خاصي دارد. مردم مدينه با شناخت عقلاني است که مي توانند اجتماع فاضل را تشکيل دهند. لذا بر مردم واجب مي داند که سبب اول، موجودات مفارق و آسماني را با ويژگي هاي شان بشناسند و چگونگي بوجود آمدن اجسام طبيعي و فساد آن ها، انسان و قواي نفساني او، نحوه ي جريان يافتن فيض از عقل فعال و اوصاف، خصوصيت ها، ارگان ها، سلسله مراتب مدينه ي فاضله، سعادت و اعمال سعادتمند و اعمال مضاد با آن را دقيقاً بشناسند. [13] .
اما از آن جا که بيشتر مردم قادر به تعقل مبادي موجودات و مراتب آن ها نيستند و اين عجز يا فطري آن هاست و يا آن که عادتاً قادر به فهم آن ها نيستند، لذا بايد در قالب مناسب و تمثيل براي آن ها به تصوير کشيد و با استفاده از تصويرگري براي آن ها قابل درک کرد. [14] .
فارابي در اين جا به توضيح محاکاتي مي پردازد که مجسم کننده ي معاني و ذوات حقايق اند. محاکات کثير و گوناگون اند، بعضي به ذوات حقايق نزديکند و بعضي دور، از اين رو بايد براي هر دسته از مردم مدينه محاکي خاصي را بکار گرفت. (فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 97 و فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 143).
رييس آرمان شهر
جايگاه و وظايف رييس آرمان شهر بر اساس تشبيهي که فارابي از آرمان شهر خويش ارايه نموده است، آشکار مي شود. در آن تشبيه رييس به منزله ي قلب است [15] ، هدف اصلي و بلکه بالذات مردم مدينه دست يابي به سعادت و فهم راه دست يابي به سعادت و انجام اعمالي است که آن ها را به سعادت واقعي مي رساند. تبيين همه ي اين ها به عهده ي رييس مدينه است [16] و لازمه ي دست يابي به آن کمال يافتن و به فعليت رسيدن قوه هاي رييس مدينه است. رياست رييس امر تشريفاتي و اتفاقي نيست بلکه هم بايد فطرتاً و بالطبع آماده باشد و هم هيأت و ملکات خاص مربوط به رياست را کسب کرده باشد، [17] که همان اتصال به عقل فعال است. [18] در نظر فارابي شرط اساسي رياست به فعليت رسيدن عقل نظري و عملي اوست از جهت قوه ي ناطقه ي نظري مدارج عقلي هيولايي، بالملکه، بالفعل و بالمستفاد را پيموده باشد، [19] و در اوج قله ي آن به عقل فعال متصل شده باشد و عقل فعال که آخرين عقل از سلسله ي عقول مجرده است، فيوضات خويش را مستقيماً به قوه ي نظري او افاضه کند که در اين صورت مرتبه ي عقل و معقول بالفعل رسيده است و هيچ امري بر او مخفي نمي ماند [20] و عقل مستفاد او ماده ي عقل فعال شده است [21] و او حکيمي متعقل بالفعل است. از طرف ديگر قوه ي ناطقه ي عملي او که منظور قوه ي متخيله باشد بايد به نهايت قوت رسيده باشد، به گونه اي که با عقل فعال رابطه برقرار کرده و عقل فعال از طريق آن قوه حوادث جزئي را به او بنماياند [22] که در اين صورت او «نبيّ» يا «امام» خواهد بود. در نظر پيشينيان رييس اول ملک حقيقي [23] ، فيلسوف، حکيم، نبي و امام ناميده مي شود [24] و اين به خاطر به فعليت تام رسيدن اوست که از هر ديدگاه نگريسته شود شايسته ي اسمي از اسماست. [25] او در مرکز دايره قرار گرفته است که بقيه ي دايره ها در اطراف او حلقه زده اند و فيض او به همه ي حلقه ها جريان مي يابد. وقتي که رييس مدينه با عقل فعال اتصال برقرار کرده باشد و عقل فعال موجودي مفارق از ماده است بايد بين آن دو سنخيتي حاکم باشد. لذا رييس اتَم و اشد مفارقة للماده است و اتم و اشد مقاربة من العقل الفعال [26] و عقل فعال در سلسله ي عقول فقط فيض حق را باز مي تاباند و مانعي در راه وصول فيض حق ايجاد نمي کند و نقش يک واسطه را ايفا مي کند و رييس فيض را از حق دريافت ميکند [27] و چون با حق رابطه دارد همه ي قوانين لازم را دريافت و به مردم اعلام مي کند. همين طور سعادت و اعمال لازم را دريافت و اعلام مي کند و اين عمل دريافت همان وحي است. لذا رييس مدينه، نبيّ نيز مي باشد. «يوحي اليه و هو مُستکمل بعلم النظري» [28] و اين کمال قوه ي متخيله است که عقل فعال با روح القدس بر قوه ي متخيله ي او مجسم مي شود و قوانين تشريع شده را از جانب حق بر قوه ي متخيله ي او افاضه مي کند. براي همين «کربن» معتقد است او فلسفه ي نبوت را تشريع کرده است نه فلسفه ي سياسي متداول را. [29] .
علاوه برتشريع و اعلام قوانين، رييس مدينه وظيفه ي رفع اختلال را نيز بعده دارد. اگر در حلقه اي با سلسله اي در مدينه اختلالي ايجاد شود که مانع سعادت مردم گردداو وظيفه دارد با حکمت الهي آن را شناسايي و برطرف کند. [30] همين طور وظايف يک يک مردم و اصناف آن ها را مشخص سازدوهمه ي مردم وظيفه دارند از هدف و غرض رييس اول پيروي کنند. هم چنان که در نظام عالم طبيعت وجودهاي بالغير در سير صعودي وجود به وجود بالذات ختم مي شود، اراده ها و غايت هاي بالغير نيز به اراده و غايت بالذات ختم مي شود در نظام آرماني فارابي نيز همه ي اراده ها و غايت ها به اراده و غايت رييس منتهي مي شود. زيرا رييس مانند سبب اول است و مدينه مانند نظام هستي. [31] .
درباره ي رييس تفکيک قوا معنا ندارد. [32] او معتقد است انسان با ويژگي هاي بالا در هر عصر يکي بيشتر نمي تواند باشد و بطور توالي يکي يکي ظهور خواهند کرد و يک فرد اين چنيني هم رييس قوه ي مجريه است، هم مقننه و هم ديگر قوا او تنها تشريع نمي کند بلکه علاوه بر تشريع ضامن اجراي آن نيز هست. براي همين گفته اند فارابي با اعتقادات شيعي که دارد «مدينة النبي» (صلي الله عليه وآله) را با ديد فلسفي در قالب يک آرمان شهر بازسازي کرده است. [33] .
بعضي ديگر از صفات رييس که توسط فارابي شمرده شده است.
رييس بايد تام الاعضا باشد.همچنان که اعضا بيوقفه وطبيعي به وظايفشان آشنا وآن را انجام ميدهند، رييس نيز بايد اينگونه باشد.
آن چه دريافت مي کند بايد قدرت بر حفظ آن را داشته باشد و دچار فراموشي نشود و بتواند آن را در مرتبه ي ابلاغ آن گونه که هست ابلاغ کند و از هر تحريف مصون باشد.
نفس او از امور ناپسند و پست، برتر و بالاتر باشد و دوست دار کرامت باشد.
امور دنيوي چه ثروت، مثل: پول و زرق و برق دنيا و چه لذت هاي حاصل از نوشيدن، پوشيدن و لذت هاي جنسي او را راغب به خود نکنند و در آن حرص و آز نداشته باشد.
دوست دار عدالت و اجراي آن باشد و دشمن ظلم و ظالمان.
هم خود متصف به عدالت باشد و هم آن که ديگران را وادار به عدالت کند و اگر بر کسي ظلمي شده باشد به هر نحو که مصلحت مي داند دل جويي به عمل آورد و پاداش لازم را بدهد. [34] .
وجود ويژگي ها سبب شده است که چنين انساني بسيار نادر، بلکه در هر عصر بيش از يکي يافت نشود. اگر احياناً يکي هم يافت نشد قوانين وضع شده ي رييس اول توسط جانشينان او اجرا شود. [35] .
نظريه ي سعادت
همه ي تلاش هاي فکري فارابي در ارايه ي طرح آرمان شهر، سلسله مراتب آن و شرح وظايف هر يک براي دست يابي به سعادت است. در نظر فارابي سعادت عبارت است از: حرکت و انتقال نفس از مرحله ي پست به مراحل متعالي و يافتن کمالات وجودي تا جايي که به مرتبه ي مفارق دست يابد و در آن حال پايدار بماند. [36] آن چه در اين تعريف اهميت دارد نفس و مراحل تکامل نفس وبه فعليت رسيدن کمالات نفس است.درابتداي خلقت نفس امري مبهم واستعداد صرف است وهيچگونه کمالاتي بالفعل ندارد بلکه کمال اول است والله أخرجکم من بطون أمّهاتکم لا تعلمون شيئا [37] اما ازاستعداد بزرگ وشگرف اونميتوان غافل بود.
همين استعداد دروني در انسان مرحله به مرحله به فعليت مي رسد. اين فعليت مي تواند در جهت رذايل باشد و مي تواند در جهت فضايل. در آرمان شهر فارابي تمام استعدادها در جهت فضايل فعليت مي يابد يا با کسب هر فضيلت، هيأت و ملکه اي بر فعليت او افزوده و به کمال نهايي نزديک تر و در عين حال نفس قوي تر مي گردد. در اين سير صعودي نفس، مدارج را مي پيمايد تا به آخرين سير آن مي رسد که اتصال به مفارقات باشد. وقتي به مرحله ي مفارق دست يافت و آن حالت را بطور مداوم در خويش حفظ کرد آن را «سعادت» گويد. [38] .
براي دست يابي به اين سعادت معرفت نقش اساسي دارد. [39] بايد از راه هاي پر پيچ و خم و عقبه هاي فراوان و کمند شيطان هاي انسي و جنّي که در هر عقبه کمين کرده اند تا او را به دره ي هولناک ماديت و حيوانيت سوق دهند عبور کرد. از طرف ديگر هيچ انساني فطرتاً سعادت را نمي شناسد. لذا بار ديگر نياز به رييس خودش را نشان مي دهد. به کسي نياز هست که هم راه را رفته و شناخته باشد و هم عوامل تسريع در راه و موانع را بداند. علاوه بر آن که معرفت به آن ها دارد بايد قدرت بر ايجاد محرک را هم داشته باشد تا بتواند با ايجاد انگيزه مردم را به سعادت نزديک گرداند. [40] .
در چنين وضعيتي ضرورت دارد که مردم به رييس اول مراجعه کنند و اعمالشان را مطابق او انجام دهند. اين اعمال در هر دو جنبه ي فکري و بدني صدق مي کند يعني هم اعمال فکري شان بايد مطابق تفکر رييس اول شکل گيرد هم اعمال بدني شان [41] تا بتوانند به مطلوب و خير بالذات دست يابند.
غير از سعادت هر چه هست مطلوب و خير بالغير است. با وجود آن که مطلوب است مقدمه براي مطلوب ديگر نيز مي باشد تا در نهايت به مطلوب بالذات برسد. اما سعادت از ابتدا ذاتاً مطلوب است و مقدمه براي مطلوب ديگري نيست. [42] سعادت مؤثرترين، کامل ترين و بزرگ ترين خوبي ها است [43] و براي دست يابي به آن علاوه بر معرفت بايد تمام بدي ها، چه ارادي و چه طبيعي را برطرف کرد و همه ي خوبي ها، چه ارادي و چه طبيعي را جاي گزين آن نمود. [44] .
در نظر فارابي هر گاه انسان با قوه ي نظري سعادت را بشناسد و آن را هدف خويش قرار دهد و بواسطه ي قوه ي نزوعيه اشتياق به آن داشته باشد و بواسطه ي قوه ي انديشه يا تخيل يا حس در جهت عمل کردن آن را استنباط نمايد و سپس به واسطه ي قوه ي نزوعيه اقدام به انجام آن نمايد آن گاه همه ي آن افعال وي خير و زيبا خواهند بود.
اما اگر سعادت را نشناسد و هدف مورد اشتياقش قرار نگيرد در اين صورت همه ي افعال انسان شرّ و نازيبا خواهد بود. [45] .
مدينه هاي مضاد با فاضله
فارابي فقط به ترسيم آرمان شهر خويش اکتفا نکرده بلکه براي بهتر شناساندن آن علاوه بر شرح ويژگي ها، اجتماعات مضاد با فاضله را نيز تبيين کرده است تا با در مقابل هم قرار گرفتن دو مدينه، هر يک بهتر شناخته شود.
فارابي چهار نوع مدينه ي مضاد را نام مي برد:
مدينه ي جاهله، مدينه ي فاسقه، مدينه ي ضاله و نوابت مدينه ي فاضله. [46] .
در اين بخش فقط عناصر و اجزاي تشکيل دهنده ي مدينه هاي مضاد بيان مي شود.
فلسفه ي وجودي مدينه، امت و مردم بر پايه ي دست يابي به سعادت واقعي، شناخت و راه هاي دست يابي به آن استوار است. فلسفه ي وجودي مدينه، امت و مردم غير فاضل، جهل و تجاهل و دست يابي به سعادت پنداري مبتني است. [47] افراد مدينه ي جاهله اصلاً سعادت را نمي شناسند و حتي به دل آن ها هم خطور نمي کند. اگر کسي يا کساني در صدد شناساندن سعادت برآيند براي آن ها قابل فهم نيست، چرا که اعتقادي به آن ندارند و اگر اموري را خير مي دانند فقط ظاهر آن ها را مي شناسند. سعادت نزد آنان در تندرستي، توانگري و بهره مند شدن از لذت هاي مادي و هواهاي نفساني نهفته است و شقاوت را در بر نياوردن امور فوق مي دانند. [48] .
آنان اگر هم سعادت را بشناسند و راه دست يابي به آن را بدانند و رأي و انديشه اي مشابه رأي و انديشه ي مردم فاضله داشته باشند اما کردار و اعمال آنان به عکس فاضلان است [49] يا اگر در گذشته رأي و انديشه ي حقيقي داشته اند در گذر زمان با وارد کردن امور باطل، قلب و تحريف در آن ها راه يافته، در نتيجه حق و باطل در هم آميخته شده، به گونه اي که قدرت تمييز حق از باطل از آن ها سلب شده است و آراي آنان درباره ي حق فاسد گرديده است. [50] چه بسا رييس مدينه گاه تخيل دريافت وحي را مي کند و براي واقعيت جلوه دادن آن دست به خدعه، نيرنگ و تزوير دراز مي کند. [51] .
در بعضي از اين مدينه ها غايت مردم مال اندوزي و رفاه است و تمام تلاش آن ها براي دست يابي به لذت هاي حسي و خيالي متمرکز است و روز به روز بر عيش و نوش شان مي افزايند. [52] .
در بعضي ديگر از مدينه هاي مضاد با فاضله غايت آن ها در قاهريت و لذت آنان در کسب قدرت نهفته است. ساختار قدرت بر استبداد و ظلم استوار است. ملتي متجاوز و جنگ افروز به حساب مي آيند که اين نوع کارها براي ايشان لذت آور است. [53] .
در پاره اي از آن ها مردم رها و آزاد هستند و آن چه بخواهند و اراده کنند، انجام مي دهند. مردمِ آن ها متساوي اند و بين آن ها هيچ برتري نيست، هيچ کس بر ديگري تسلطي ندارد. اين نوع مدينه به لحاظ ظاهر آراسته اش محبوب همه است و همه طالب دست يابي به آن هستند و هر نوع خُلق و خوي در آن يافت مي شود هم خوبي ها در آن يافت مي شود و هم بدي ها. [54] .
در تمام اين مدينه ها، رياست مدينه بر اساس غايت مدينه شکل مي گيرد و در همه ي آن رذايل رييس بايد از همه سبقت جسته باشد. وظيفه ي رييس مهيا کردن شرايط و رفع موانع است تا مردم به غايت مطلوبشان دست بيابند. وقتي به فرض غايت مردم بر قهر و غلبه استوار باشد رييس آنان بايد قهارترين شان باشد و اگر گاه غايتشان کسب دارايي باشد رييس، داراترين آن ها باشد و...
پاورقي
[1] فارابي، محمدبن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة و مضادتها، ص 112 و فارابي، محمدبن طرخان، السياسة المدينة، ص 73.
[2] فمنها الکاملة، و منها غير الکاملة، و الکاملة ثلاث: عظمي و وسطي و صغري. فالعظمي اجتماعات الجماعة کلها في المعمورة، و الوسطي اجتماع أمة في جزء من المعمورة، والصغري اجتماع اهل مدينة في جزء من مسکن امة.
و غير الکاملة: اجتماع اهل القرية، و اجتماع اهل المحلة، ثمّ اجتماع في سکّة، ثم اجتماع في منزل و اصغرها المنزل. و المحلة و القرية هما جميعاً لأهل المدينة (همان، ص ص 112 و 113).
[3] همان، ص 113.
[4] ناظرزاده کرماني، فلسفه سياسي فارابي، ص 128.
[5] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 114.
[6] ناظرزاده کرماني، فلسفه سياسي فارابي، ص ص 149 ـ 151.
[7] فارابي، محمد بن طرخان، فصول المدني، فصل 57، ص 140.
[8] فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدينة، ص ص 94 و 95 و فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 117.
[9] همان.
[10] ناظرزاده کرماني، فلسفه سياسي فارابي، ص 312.
[11] فارابي، محمد بن طرخان، فصول المدني، فصل 58، ص ص 142 و 141.
[12] فاما الاشياء المشترکة التي ينبغي أن يعملها جميع اهل المدينة الفاضلة فهي أشياء، اوّلها معرفة السبب الأول و جميع ما يوصف به ثمّ الاشياء المفارقة للمادة و ما يوصف به کل واحد منها بما يخصّه من الصفات و المرتبة إلي أن تنتهي من المفارقة الي العقل الفعال، و فعل کل واحد منها، ثم الجواهر السماوية و ما يوصف به کل واحد منها، ثم الاجسام الطبيعية التي تحتها، کيف تکون و تفسد... ثم کون الانسان، وکيف تحدث قوي النفس وکيف يفيض عليها العقل الفعال... ثم المدينة الفاضلة و اهلها و السعادة التي تصير اليها أنفسهم و المدن المفادلها. (فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 142 و فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 96).
[13] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 142 و فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 96.
[14] «واکثر الناس لاقدرة لهم إما بالفطرة وإما بالعادة علي تفهم تلک و تصورها،فاولئک ينبغيأن تخيل اليم مبادي الموجودات و مراتبها».
[15] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 116.
[16] همان، ص 121.
[17] پيشين، ص 118.
[18] پيشين، ص 121 و فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 88.
[19] فارابي چهار رتبه ي عقل را نام مي برد. اولين رتبه ي عقل که سبب مي شود انسان، انسان باشد عقل منفعل است که در تمام انسان ها مشترک است، بين عقل منفعل و عقل فعال دو رتبه ي ديگر نيز وجود دارد، يکي عقل بالفعل است که همان عقل منفعل تبديل به عقل بالفعل مي شود و ديگري عقل مستفاد است. عقل منفعل ماده براي عقل بالفعل است و عقل بالفعل ماده براي عقل بالمستفاد و عقل بالمستفاد ماده براي عقل فعال. (همان، ص 120).
اما درکتاب السياسة المدنية فقط از عقل منفعل و عقل بالمستفاد ياد مي کند هر چند از عقل بالفعل نامي نمي برد اما طبيعي است که بعد از عقل منفعل، عقل بالفعل جاي مي گيرد. (فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 88 و 89).
[20] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 119.
[21] فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 89.
[22] همان، ص 88.
[23] پيشين، ص 89.
[24] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 122 و 121: «فيکون بما يفيض منه الي عقله المنفعل حکيماً فيلسوفاً و متعقلاً علي التمام و بما يفيض منه الي قوته المتخيلة بنياً منذراً.
فهذا هو الرئيس الذي لابرأسه انسان آخر اصلاً، و هو الامام و هو الرئيس الاول للمدينة الفاضلة، و هو رئيس الامة الفاضلة، و رئيس المعمورة من الارض کلها».
[25] ناظر زاده کرماني، فلسفه سياسي فارابي، ص 234.
[26] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص ص 120 و 119.
[27] فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 89: «فقد يمکن لأجل ذلک ان يقال ان السبب الاول هو الموحي الي هذا الانسان بتوسط العقل الفعال».
[28] فارابي، محمد بن طرخان، فصول المدني، فصل 89، ص 167.
[29] کربن، هانري، تاريخ فلسفه اسلامي، ص 221.
[30] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 99.
[31] همان، ص 118.
[32] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 119:«الرئيس الاول للمدينة الفاضلة ينبغي ان تکون صناعته صناعة لايمکن ان يخدم بها اصلاً ولا يمکن فيها أن تراسها صناعة اخري أصلاً، بل تکون صناعته صناعة نحو غرصها تؤم الصناعات کلها، و اياه يقصد بجميع افعال المدينة الفاضلة».
[33] نفيسي، محمود، سيري در انديشه هاي اجتماعي مسلمين، ص ص 23 و 22.
[34] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص ص 123 و 124.
[35] همان، ص 124.
[36] پيشين، ص ص 100 و 101.
[37] النحل: 16 / 78.
[38] فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 81.
[39] واذا کان المقصود بوجود الانسان ان يبلغ السعادة القصوي فإنه يحتاج في بلوغها الي ان يعلم السعادة و يجعلها غايته ونصب عينيه، ثم يحتاج بعد ذلک إلي أن يعلم الاشياء التي ينبغي أن يعلمها حتي ينال بها السعادة. (فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 86).
[40] پيشين، ص 87.
[41] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 101.
[42] همان و فارابي، محمد بن طرخان، التنبيه علي سبيل السعادة، ص 48.
[43] همان، ص 49.
[44] فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص ص 78 و 79.
[45] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 102 و فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص ص 80 و 81.
[46] فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 99 و فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 127.
[47] ناظر زاده کرماني، فلسفه سياسي فارابي، ص 332.
[48] فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 127.
[49] فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 120 و فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 129.
فارابي اين نوع مدينه را مدينه ي فاسقه نام مي نهد که سعادت را تخيل و تصور مي کنند و اعتقاد به آن دارند و حتي اعمالي که سبب دست يابي به سعادت مي شود را مي شناسند اما در مقام عمل، مطابق با خواسته هاي مدينه ي جاهله عمل مي کنند.
[50] همان و فارابي، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص ص 129 و 130.
فارابي اين نوع مدينه را مدينه ي ضاله نام مي نهد آن ها افعال و انديشه هايي را مي پذيرند که آن ها را به سعادت حقيقي نمي رساند و درباره ي خدا و موجودات مفارق به آراي فاسد اعتقاد دارند.
[51] همان، ص 58.
[52] فارابي، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص ص 101 و 102. فارابي به اين مدينه، نزاله نام مي نهد که به فکر رفاه و دارايي بيشتر هستند و بيش از آن چه نياز دارند انبار مي کنند و در خرج کردن اموالشان بشدت بخيل اند و ملاک برتري توان گري، دارايي و رفاه بيشتر است.
[53] همان، ص ص 107 و 108. فارابينام آن را تغلبيه ميگذارد که هدفشان خردکردن ديگران و غلبه بر آنان است، عده اي از آنان دوست دارند از راه خدعه و نيرنگ برديگران غلبه کنند وعده اي هم از راه زوروقدرتبعضي هم هردو راه را برميگزينند اگر گاه براي چيرگي بر ديگران نميکوشند به خاطر آن است که حيات خودشان در معرض خطر قرار گرفته است.پس حفظ حيات براي آنها اهميت بيشتري يافته است.
[54] پيشين، ص 114، فارابي نام آن را جماعيه مينهد.