حديث 03
عن کفاية الاثر عن عمار بن ياسر قال: کنت مع رسول الله في بعض غزواته و قتل علي عليه السلام اصحاب الألوية و فرق جمعهم و قتل عمرو بن عبد الله الجمحي، و قتل شيبة بن نافع، اتيت رسول الله فقلت له: يا رسول الله ان عليا قد جاهد في الله حق جهاده فقال ص: لانه مني و انا منه، وارث علمي، و قاضي ديني و منجز و عدي و الخليفة بعدي، و لولاه لم يعزف المؤمن المحض بعدي، حربه حربي و حربي حرب الله، و سلمه سلمي و سلمي سلم الله، الا انه ابو سبطي و الائمة بعدي من صلبه يخرج الله تعالي الأئمة الراشدين، و منهم مهدي هذه الامة، فقلت بابي انت و امي يا رسول الله ما هذا المهدي؟ قال ص: يا عمار اعلم ان الله تبارک و تعالي عهد الي انه يخرج من صلب الحسين ائمة تسعة و التاسع من ولده يغيب عنهم و ذلک قول الله عزوجل (قل ارأيتم ان اصبح ماءکم غورا فمن يأتيکم بماء معين (سوره ملک 30) يکون له غيبة طويلة، يرجع عنها قوم ويثبت عليها آخرون، فاذا کان في آخر زمان يخرج
[ صفحه 15]
فيملأ الدنيا قسطا و عدلا، و يقاتل علي التأويل کما قاتلت علي التنزيل و هو سميي و اشبه الناس بي
حديث سوم - عمار ياسر گفت: من با رسول خدا در يکي از جنگها بودم که علي عليه السلام صاحبان علمهاي مشرکين را گشت (چون الويه جمع لواء به معناي علم است) و آنان را متفرق نمود و عمر بن عبد الله جمحي را هم از پاي درآورد و همينطور شيبه را، آمدم خدمت رسول خدا و گفتم: يا رسول الله، علي ع جادي کرد در راه خدا که حق جهاد را ادا نمود، رسول خدا فرمود: همانا علي از منست و من از اويم، او وارث علم منست و ادا کننده دين من و وعده مرا انجام دهد، و خليفه بعد از منست، و اگر نبود علي مؤمن خالص شناخته نمي شد، جنگ با او جنگ با منست و جنگ با من جنگ با خدا، و تسليم او تسليم من و تسليم من تسليم خداوند است، آگاه باش او پدر دو سبط منست و امامان بعد من از صلب او خارج مي شوند، خداي تعالي امامان راشدين را از صلب او آورد و از ايشانست مهدي اين امت، عمار گفت: پدر و مادرم قربانت اي رسول خدا کيست ابن مهدي فرمود: اي عمار بدان خداي تعالي عهد و پيمان بر من گرفت که خارج نمايد از صلب حسين امامان نه گانه را و نهمين آنان از صلب حسين غيبت مي کند و اين قول خداوند آيه 30 سوره تبارک (بگو اي رسول به ديده تأمل بنگريد که اگر آب مايه زندگاني شما است، صبحگاهي هم به زمين فرو رود جز خدا کيست که باز آب گوارا براي شما پديد آرد)، مي باشد براي قائم غيبت طولاني، که برمي گردند گروهي از او و ثابت مي مانند بر آن گروهي ديگر، پس زماني که در آخر زمان ظهور کرد همانا پر مي کند دنيا را از عدل و مقاتله مي کند بر تأويل قرآن کما اين که من مقاتله کردم بر نزول قرآن و او هم اسم منست و شبيه ترين مردم است به من
[ صفحه 16]
از صغير اصفهاني
واسطه فيض
اي فلکت پايه ي کاخ وقار
اي ملکت چاکر و خدمتگزار
واسطه فيضي و خلاق جود
عالم امکان به تو دارد وجود
شاه و گدا جمله، غلام تواند
ريزه خور سفره ي عام تواند
ابر به فرمان تو بارد همي
خار به حکم تو گل آرد همي
خسرو عدلت چو فرازد علم
ظلم نهد روي به سوي عدم
مهروش آفاق مسخر کني
عالمي از چهره ي منور کني
خواست صغير اي شه عالي جناب
ختم به نام تو شود اين کتاب
موحديان قمي
قباي فرج
بيا که ديده براه تو شد سپيد بيا
بزير بار غمت پشت ما خميد بيا
ز فرط، درد جدائي و رنج تنهائي
دل رميده دمي را نيارميد بيا
ز طول شام سپاه فراقت اي همه حسن
بسان روي تو شد موي ما سپيد بيا
بجاي اشک رواني که سوخت ز آه سحر
ز ديده در شب هجر تو خون چکيد بيا
براي ديدنت اي آفتاب چرخ کمال
به اشتياق دل از ديده سر کشيد بيا
دل شکسته ز پا شد ولي ز گلشن وصل
به دست ديده گل آرزو نچشيد بيا
در امتداد ره انتظار منتظرا
ز خون منتظران لاله ها دميد بيا
[ صفحه 17]