بازگشت

حديث 40


عن مستدرک الوسائل، مکاتبة الامام الحسن العسکري عليه السلام و توقيعه الشريف الي الشيخ الجليل ابي الحسن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمي رحمه الله و هذا لفظه و صورته علي ما رواه الشيخ الطبرسي في الاحتجاج بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و العاقبة للموحدين و النار للملحدين و لاعدوان الا علي الظالمين و لا اله الا الله احسن الخالقين و الصلوة علي خير خلقه محمد و عترته الطاهرين اما بعد اوصيک يا شيخي و معتمدي و فقيهي ابا الحسن علي بن الحسين بن بابويه القمي وفقک الله لمرضاته و جعل من ولدک اولادا صالحين برحمته بتقوي الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة فانه لا تقبل الصلوة من مانعي الزکوة، و اوصيک بمغفرة الذنب و کظم الغيظ و صلة الرحم، و مواساة الاخوان و السعي في حوائجهم في السعر و اليسر، و الحلم عند الجهل، و التفقه في الدين، و التثبت في الامور، و التعهد للقرآن، و حسن الخلق و الامر بالمعروف و النهي عن المنکر قال الله عز و جل (لا خير في کثير من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس) و اجتناب الفواحش کلها و عليک بصلوة الليل فان النبي اوصي عليا فقال: يا علي بصلوة الليل، عليک بصلوة الليل، عليک بصلوة الليل و من استخف بصلوة الليل فليس منا، فاعمل بوصيتي و امر جميع شيعتي بما امرتک به حتي يعملوا



[ صفحه 111]



عليه، و عليک بالصبر و انتظار الفرج، فان النبي ص قال: افضل اعمال امتي انتظار الفرج و لا تزال شيعتنا في حزن حتي يظهر ولدي الذي بشر به النبي ص حيث قال انه يملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا فاصبر يا شيخي و معتمدي ابا الحسن، و امر جميع شيعتي بالصبر فان الارض لله يورثها من يشاء و العاقبة للمتقين، و السلام عليک و علي جميع شيعتنا و رحمة الله و برکاته و حسبنا الله و نعم الوکيل نعم المولي و نعم النصير، انتهي.

حديث چهلم - کتاب مستدرک الوسائل، نامه امام عسکري و توقيع شريف آن حضرت به شيخ ابي الحسن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي نوشته و اين کلمات بنا بر آنچه روايت نموده شيخ طبرسي در احتجاج است، به نام خداوند بخشنده مهربان، حمد و سپاس براي خداي پرورش دهنده عالميان و عاقبت جهت موحدين و آتش براي الحاد کنندگان، و دشمني نيست مگر بر ستمکاران، و نيست خدائي به جز الله که بهترين آفرينندگانست و درود بر بهترين آفريده و اهل بيت طاهرين اوست، اما بعد وصيت مي کنم ترا اي شيخ و معتمد و فقيه ما ابالحسن علي بن حسين بن بابويه قمي موفق بدارد ترا خداوند براي رضايتش و قرار دهد از اولاد تو ذريه صالح به رحمت و به پاکي پرهيز از خداوند و برپا دارند نماز و پرداخت زکاة، همانا قبول نشود نماز از کساني که زکاة ندهند، و وصيت مي کنم ترا به پرهيز از گناه و فرو بردن خشم و صله رحم و هم ياري برادران و کوشش به حوائج آنان در گرفتاري و راحتي و حلم با جاهلان و اجتهاد در دين و ثبوت در امور و تعهد به قرآن و نيکوئي اخلاق و امر به معروف و نهي از منکر که خداوند فرمود (خيري نيست در بسياري در گوشي مگر آن که امر به صدقه يا امر به معروف و يا اصلاح بين مردم باشد) و اجتناب از تمام فواحش و بر تو باد به نماز شب که پيامبر وصيت



[ صفحه 112]



نموده به علي ع و فرمود يا علي به نماز شب بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب، و کسي که سبک شمارد نماز شب را از ما نيست، پس عمل نما به وصيت من و امر نما به جميع شيعيان ما به آنچه به تو امر نمودم تا اين که عمل کننده باشي بر آن، و بر تو باد به صبر و انتظار فرج، هر آينه پيامبر ص فرمود: بهترين عملهاي امت من انتظار فرج است و کسي زائل نمي کند حزن و اندوه از شيعيان ما تا اينکه ظاهر شود اولاد من آن کسي که بشارت داد پيامبر ص به او آنجا که فرمود پر کند زمين را از عدل و داد همانطور که پر شده باشد از ظلم و جور پس صابر باش اي شيخ و معتمد ما ابوالحسن، و امر نما جميع شيعيان مرا به صبر هر آينه زمين براي خداوند است که وارث مي نمايد هر که را بخواهد و عاقبت براي پرهيزکارانست و سلام بر تو و بر جميع شيعيان ما و رحمت و برکات خداوند، کفايت کند خداي تعالي ما را و بهترين وکيل و بهترين مولي و بهترين ياري کننده است.

مجموعا چهل و هفت حديث شريف از رسول خدا و ائمه طاهرين جمع آوري و انتخاب گرديده، اميد است خداي تعالي توفيق مطالعه و عمل و تبليغ آن را به ما مرحمت نمايد و السلام علي من اتبع الهدي.



[ صفحه 113]



مسمط از اديب مسعودي



يازدهم کوکب برج ولايت حسن

زاده شير خدا کان فتوت حسن



پس از امام دهم رهبر امت حسن

گوهر درج شرف اصل مروت حسن



وارث علم نبي مظهر رحمت حسن

ز روي او جلوه گر صفات پيغمبري



به امر پروردگار آن گهر بي بديل

عيان به ماه ربيع گشت ز بطن سليل



که شيعيان را شود ز بعد بابش دليل

پرچم توحيد را بپا کند چون خليل



شوند سنگين دلان به پيش حکمش ذليل

برند درماندگان به نزد او داوري



فضايلش بي عدد مناقبش بي شمار

صاحب علم لدن امام والا تبار



مهدي صاحب زمان از او شده آشکار

براي ديدار او جهان کشد انتظار



دمي که ظاهر شود به امر پروردگار

نه کفر ماند بجا نه شيوه کافري



پيش محب و عدو شهره به ابن الرضا

مايه فخر و شرف معدن صدق و صفا



زهر به او داد چون معتمد بي حيا

به هشتم ماه ربيع آن ولي کبريا



روح شرفيش شد از پيکر پاکش جدا

جهان ندارد وفا اگر نکو بنگري





[ صفحه 114]





تيشه بيداد کين چون ز گلستان دين

ز پا فکند آنچنان سرو ز بستان دين



خون ز بصر جاي اشک ريخت به دامان دين

رفت بر اوج فلک ناله و افغان دين



برد چو باد خزان لاله و ريحان دين

بنده شد از آه دين گنبد نيلوفري



بس است مسعود يا ناطقه از کار ماند

بلبل طبع ترا زبان ز گفتار ماند



گشت خزان گلشن و بجاي خود خار ماند

گنج به تاراج شد به جاي آن مار ماند



در اين ره پر خطر پاي ز رفتار ماند

مگر کند لطف حق در اين رهت رهبري



اديب مسعودي

قصيده در تولد و ظهور امام زمان عج



ز حب آل محمد گرت نشان باشد

هميشه ذکر تو با صاحب الزمان باشد



به امر خالق دادار چون ظهور کند

نجات بخش جهان و جهانيان باشد



ز فيض او همه اهل جهان نصيب برند

اگر چه صورتش از مردمان نهان باشد



چنانکه چهره خورشيد زير ابر بود

فروغ مهر رخش بر همه عيان باشد



ز عدل و داد سراسر کند جهان را پر

ز بعد آنکه پر از ظلم بيکران باشد





[ صفحه 115]





به ظالمان ستم پيشه سخت گير بود

به مردمان ستم ديده مهربان باشد



به غير او که تواند که داد عدل دهد

اگر چه توسن چرخش به زير ران باشد



به بايد از سر اخلاص بهر ياري او

مسيح آنکه مکانش در آسمان باشد



تمام مدعيان غير او چو دجالند

که اين حديث ز ختم پيمبران باشد



شود مسخر او چون تمام روي زمين

ز ظلم و جور و ستم کي دگر نشان باشد



هر آنکه پيرو او گردد از سر اخلاص

ز حادثات جهان جمله در امان باشد



به نص آيه پر فيض ماءکم غورا

امام ماء معين بهر مؤمنان باشد



هر آنکه سرکشي از امر او کند به يقين

به قعر دوزخ سوزنده اش مکان باشد



فداي سلاله حيدر امام جن و بشر

که خلق منتظرت پير و هم جوان باشد



جمال خويش عيان کن ز پشت پرده غيب

که مرد و زن همه بر تو جان فشان باشد



سپاه جهل و ريا و ستم صف اندر صف

ز باختر زده تا حد خاوران باشد



بر آر تيغ خود اي زاده حسن ز نيام

که پيش تيغ تو آهن پرنيان باشد





[ صفحه 116]





ز جان اهل ستم سر به سر برآر دمار

که ياور تو خداوند انس و جان باشد



پيمبران ز ظهور تو داده اند خبر

ملک به درگه امر تو پاسبان باشد



در انتظار تو پيوسته العجل گوئيم

ز دوري تو به رخ اشگ ما روان باشد



ز بسکه عاشق رخسار تست مسعودي

هميشه نام تواش بر سر زبان باشد



ز محضرت با معذرت همي خواهم

در اين قصيده اگر چند شايگان باشد



قصيده تهراني



بزير پاي خود نگر که دسته دسته صف صف

ستاده ايم هر طرف گرفته ايم سر بکف



تراست حشمت و جلال و جاه و عزت و شرف

هر آنچه بود در سلف هر آنچه هست در خلف



بيا بيا که جان ما به لب رسيد و شد تلف

سفيد گشت چشم ما بره ز انتظارها



بحق ذات پاک حق بجلوه مجددي

قيامتي کند قيام قائم محمدي



که همچو قامتش شود بلند شرع احمدي

بچاه ويل مي رود رسوم ديوي و ددي



بقائم است بي گمان ظهور غيب سرمدي

خداي را مظاهري بود به روزگارها





[ صفحه 117]





چه آسمانخراشها که بر سر ستمگران

بکوبدش بامر حق بيک نهيب بي امان



بهار عمر خصم را به لحظه اي کند خزان

هزار سيل خون شود روان ز خيل دشمنان



بساط سرکشان کشد به آتش فنا چنان

که آسمان شکافد از صداي انفجارها



جهان ز عدل و داد و دين شود نمونه جنان

چه طعنه ها که از شرف زمين زند بر آسمان



به هيچ دوري از زمان به هيچ قطري از مکاني

نديده چرخ پير چون رژيم صاحب الزمان



به طاعتش پيمبران به خدمتش کروبيان

به بندگيش خسروان کنند افتخارها



به بند تو محمد آن کمينه بنده ات منم

به دام عشق آتشين ببين که آب شد تنم



منم که عاشقانه در فراق زار مي زنم

قسم به روي و موي تو شب است روز روشنم



که بي فروغ روي تو چه زندگي که مردنم

هزار بار خوشتر از جواني و بهارها



بيابيا که سوختم ز هجر روي ماه تو

تمام عمر دوختم دو چشم خود به راه تو



بهشت را فروختم به نيمي از نگاه تو

بدين اميد زنده ام که گردم از سپاه تو



توئي که رشک مي برد فلک به فر و جاه تو

منم که مي کشم ز دل به ضجه «البدارها»





[ صفحه 118]





ببين که عترت نبي چگونه بي پناه شد

که آسمان به چشم سبط مصطفي سياه شد



سياه از سپاه کين چو خيمگاه شاه شد

جهان ز ظلم کوفيان قرين اشک و آه شد



اگر هزار جان بود «تهرانيت» تباه شد

که الظليمه مي کشد فرس براي ثارها



رضواني فصيح الزمان شيرازي

برسم به آرزوئي



همه هست آرزويم که به بينم از تو روئي

چه زيان ترا که من هم برسم به آرزوئي



به کسي جمال خود را ننموده ئي و بينم

همه جا به هر زباني بود از تو گفتگوئي



غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم

تو به بر سر از تن من به بر از ميانه گويي



به ره تو بسکه نالم ز غم تو بسکه مويم

شده ام ز ناله نالي، شده ام ز مويه موئي



همه خوشدل اينکه مطرب به زند تبار چنگي

من از آن خوشم که چنگي به زنم به تار موئي



چه شود که راه يابد سوي آب تشنه کامي

چه شود که کام جويد ز لب تو کام جوئي



شود اينکه از ترحم دمي اي سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلوئي



به شکست اگر دل من به فداي چشم مستت

سر خم مي سلامت شکند اگر سبوئي





[ صفحه 119]





همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه بنشين کنار جوئي



نه به باغ ره دهندم که گلي به کام بويم

نه دماغ اينکه از گل شنوم به کام بوئي



ز چه شيخ پاکدامن سوي مسجدم بخواند

رخ شيخ و سجده گاهي سر ما و خاک کوئي



نه وطن پرستي از من به وطن نموده ياري

نه ز من کسي به غربت بنموده جستجوئي



بنموده تيره روزم، ستم سياه چشمي

بنموده مو سپيدم، صنم سپيد روئي



نظري به سوي رضواني دردمند مسکين

که به جز درت اميدش نبود به هيچ سوئي



ولادت با سعادت حجت ابن الحسن امام زمان عليه السلام ارواحنا فدا



شاهنشهي که مظهر پروردگار اوست

اندر سرير ملک جهان برقرار اوست



بين الطلوع صبح به عالم قدم نهاد

شمس امامت آمده مه شرمسار اوست



فرخنده روز گشته جهان طرفه لاله زار

اندر جهان يگانه گل نوبهار اوست



بدرد جا و شمس ضحي حجت خدا

مصداق هل اتي شه گردون مدار اوست





[ صفحه 120]





رکن و مقام و سعي و صفا مکه و مناست

ديني که گشته با شرفش پايدار اوست



نظم نظام عالم از آن است مطلقا

در عرصه ي حقيقت حق - شهريار اوست



کنز علوم و وارث علم امامت است

آري که از ائمه حق يادگار اوست



فيضش به مسلمين ز پس پرده مي رسد

ما مستمند و سرور والاتبار اوست



خضر از کجا تجسس آب بقا نمود

صد آب زندگي لب شکر نثار اوست



عيسي چگونه زنده کند شخص مرده را

زيرا امام سرور و آموزگار اوست



رزقي که بندگان خداوند مي خورند

لطف و تفضل کرم بي شمار اوست



يا رب چه چاره رشته صبرم گسسته شد

کو آنکه بر اوامر تو انتظار اوست



خون خواه کشته گان ديار کربلا کجاست

اين ظلم را قصاص کند عهده دار اوست



کي مي شود ظهور کند يار بي کسان

ما بي پناه و غمزده را غمگسار اوست



هر لطمه اي که بر تن اسلام مي رسد

هر لحظه از تعصب دين اشگبار اوست



فسق و فجور قتل جنايت ز حد گذشت

اصلاح جمله ي فتني مرد کار اوست





[ صفحه 121]





يکباره حامدا دل از اين سروران به بر

سلطان تو امام زمان تاجدار اوست



سراينده ي اشعار آقا حاج اشرف سمناني تهراني

آرزو دارم قيامت از محبان تو باشم



دوست دارم کامياب از صبح تابان تو باشم

تابکي بايد شها در شام هجران تو باشم



دوست دارم کلبه ام يک شب شود کاخ وصالت

گنج در ويرانه بينم مات و حيران تو باشم



دوست دارم با تو باشم گل ز رخسارت بچينم

همچو نرگس نيمخواب و مست چشمان تو باشم



دوست دارم يک شبي را تا سحرگه از جمالت

توشه گيرم خوشه چينم بر سر خوان تو باشم



دوست دارم شمع خلوتگه شوم نزدت بسوزم

در ميان آب و آتش شاد و گريان تو باشم



دوست دارم لاله باشم داغدار از عشق رويت

يا برآرم شعله از دل در شبستان تو باشم



دوست دارم پرده برداري ز رخ عاشق نوازي

تا چو سرو از شوق وصلت پاي کوبان تو باشم



دوست دارم مرغ جانم صيد ابروي تو باشد

يا که در خون غوطه ور از تير مژگان تو باشم



دوست دارم سرو آزادت خرامد سوي بستان

فرش راهت ديده سازم خاک بستان تو باشم





[ صفحه 122]





اي ولي الله اعظم ناشر احکام قرآن

دوست دارم شادمان از صوت قرآن تو باشم



اي گل بي خار گشتم خوار از جور رقيبان

دوست دارم خار باشم در گلستان تو باشم



دوست دارم تير باشم بهر چشم دشمنانت

يا که همچون خاک زير پاي ياران تو باشم



دوست دارم تيغ باشم در کف نام آورانت

يا که گرد سم مرکب روز ميدان تو باشم



اي سحاب رحمت ار لطفي کني بر من بباري

تا ابد شادان و خرم دل ز باران تو باشم



اي هماي کاخ احسان سايه افکن بر سر من

خواهشي دارم که وقت مرگ ميهمان تو باشم



اي طبيب دردمندان ياور بي خانمانها

در ميان قبر خواهم سر به دامان تو باشم



رو سياه و عذرخواهم اي شه والاتبارم

آرزو دارم قيامت از محبان تو باشم



اي مغيث و حامي افسرده گان (افسرده) ام من

شاد گردم گر پذيري از غلامان تو باشم



دوست دارم گر بچيني گل براي سينه خود

ساق آن گل گردم و سر در گريبان تو باشم



دوست دارم در تفرج گاهت اي آرام جانم

سر به چوگانت دهم شاهد به جولان تو باشم





[ صفحه 123]





دوست دارم تار و پودم را غمت از هم بپاشد

يا چو موي دلبر محزون پريشان تو باشم



دوست دارم اي خداي حسن اندر عيد اضحي

در مناي کعبه وصل تو قربان تو باشم



دوست دارم سويت آيم ور ببادم مي رود سر

خوشدلم با دادن جان نقش ايوان تو باشم



اي امام منتظر بنما قيامت از قيامت

دوست دارم شاهد بالاي فتان تو باشم



اي خديو ملک ايمان پادشاه هر دو عالم

دوست دارم زندگي اما به دوران تو باشم