حديث 36
عن بشارة الاسلام، عن محمد بن علي عليهماالسلام قال: الصوت في شهر رمضان في ليلة الجمعه فاسمعوا و اطيعوا، و في آخر النهار صوت الملعون ابليس ينادي ان فلانا قتل مظلوما يشکک الناس، و يفتنهم فکم في ذلک اليوم من شاک متحير، فاذا سمعتم ذلک الصوت في رمضان يعني الاول فلا تشکوا انه صوت جبرئيل، و علامة ذلک انه ينادي باسم المهدي و اسم ابيه.
حديث سي و ششم - در کتاب بشاره الاسلام از حضرت امام محمد بن علي عليهما السلام است که فرمود: نداء منادي در ماه رمضان شب جمعه است پس بشنويد و اطاعت کنيد، و در آخر روز نداي شيطان است که گويد فلاني مظلوم کشته شده و مردم را به شک اندازد و فتنه مي اندازد، چقدر مردمي که در اين روز به حال شک و تحير در آيند، لذا وقتي شنيديد نداي اول را شک نکنيد آن صداي جبرئيل است و علامتش آن است که ندا نمايد به نام مهدي و نام پدرش امام حسن عسکري ع.
[ صفحه 98]
از صادقي وفا
مهر جهانتاب
از طلعت زيباي تو گر پرده برافتد
ماه از نظر مردم صاحب نظر افتد
گر پيش رخت گل به زند لاف نکوئي
از شاخه به يک جنبش باد سحر افتد
در باده ي عشق تو ندانم چه اثرهاست
کز خويش هر آنکس که خورد بي خبر افتد
با کام هوس هر که ره عشق تو پويد
با هر قدمي مرحله اي دورتر افتد
اي حجت ثاني عشر اي مهر جهانتاب
از طلعت زيباي تو کي پرده برافتد
گرديدن روي تو به مرگ است ميسر
با شوق دهم جان که به رويت نظر افتد
از فخر زنم طعنه بر افلاک چو گردي
از رهگذرت بر من بي پا و سر افتد
اي منجي عالم ستم و جور شد از حد
بازآ که ز دست متعدي سپر افتد
پر مظلمه شد دهر بيا تا شجر عدل
در سايه جان پرور تو بارور افتد
گر قوت دل منتظران خون جگر شد
غم نيست چو وصل تو به خون جگر افتد
اي منتقم خون شهيدان ره حق
مپسند که خونهاي مقدس هدر افتد
گويند دعاي سحري راست اثرها
لطفي که دعاهاي (وفا) کارگر افتد
[ صفحه 99]
از محيط قمي
شاهد غيبي
اي منتظران مژده که آمد گه ديدار
بر بام برآئيد که شد ماه پديدار
آن شاهد غيبي که نهان بود به پرده
از پرده به بزم آمد و از بزم ببازار
باز آمد و از رنگ رخ و جلوه ي بالاش
شد کلبه ي ما رشک چمن غيرت گلزار
برخاست شميم خوش آن طره ي مشکين
يا قافله ي مشگ رسيده است ز تاتار
هر سال بهار ار چه بسي نغز و نکو بود
امسال نکوتر بود از پا روز پيرار
عيد است و بود مولد مسعود شه کل
همنام شهنشاه رسل احمد مختار
شاهنشه دين حجت موعود که باشد
بر قافله ي کون و مکان قافله سالار
هم آمر و هم ناجي و هم صاحب امر است
هم قادر و هم عالم و هم فاعل مختار
آن شمس ولايت که فروغي است از او مهر
شد در مه شعبان بگه نيمه نمودار
در طور جهان کرد تجلي چو جمالش
شد شش جهت از نور رخش مطلع انوار
هادي امم مظهر حق مهدي موعود
آن قايم غايب ز نظر واقف اسرار
چون جان به تن و عقل به سر نور بديده
پيداست بر عقل و نهان است ز انظار
[ صفحه 100]
از مجاهدي پروانه
کيمياي نظر
ز سوز عشق تو چون گرم التهاب شوم
چو شمع شعله کشم آنقدر که آب شوم
هزار چشمه نور از تو در دلم جاريست
به کهکشان روم و رشک آفتاب شوم
تو اي سلاله خورشيد ذره پرور باش
مباد آنکه چو زلفت به پيچ و تاب شوم
مشام من ز گل روي خود معطر کن
که با نسيم سبک سير هم رکاب شوم
به شوق چشمه ي وصل تو آمدم مپسند
که در کوير غمت خسته از سراب شوم
کنونکه دامنم از اشک شوق لبريز است
بيا که من ز وصال تو کامياب شوم
هزار شکوه که ناگفته در دلم باقيست
ولي چو لب به سخن آوري مجاب شوم
من و غلامي درگاه مهدي موعود
که با شنيدن نامش در انقلاب شوم
در آن حريم که نامحرم است مهر منير
کيم که ذره ي ناچيز آن جناب شوم
به گرد شعله چو (پروانه) سوختم اي دوست
بدين اميد که از عاشقان حساب شوم
[ صفحه 101]
از صغير اصفهاني
جاء الحق
هر آنچه مي زنم از دفتر وجود ورق
نوشته است بخط جلي که: جاء الحق
نخست جلوه خالق، امام آخر خلق
يقين فراخته از غيب در عيان بيرق
به يمن مولد مسعود مهدي موعود
زمين به عرش برين از شرف گرفته سبق
ولي مطلب حق آنکه کارگاه وجود
به دست او ز ازل تا ابد بود مطلق
چگونه عالم ايجاد را نظامي بود
نمي گرفت ز اضداد اگر که نظم و نسق
از او قواعد اسلام راست استحکام
از او مسائل و احکام را، بود رونق
شد او به پرده غيب نهان و منتظرند
به مقدمش همه خلق ها فرق به فرق
براي آنکه نمايند نثار مقدم او
زمانه هستي خود را نهاده روي طبق
(صغير) داني در بحر، زورقي بايد
ببحر معرفت امروز او بود زورق
از حسين جوهري
اختر برج امامت گهر بحر وجود
سرور و صاحب ما جان جهان مي آمد
حجت ثاني عشر فخر زمان مي آمد
امشب از نور وجودش شده عالم روشن
ذکر خيرش همه جا ورد زبان مي آمد
[ صفحه 102]
مظهر و آينه ي ذات خداوند احد
آنکه دارد ز نبي نام و نشان مي آيد
موسم حق کشي و ظلم و ستم مي گذرد
دوره ي معدلت و امن و امان مي آيد
روز پيروزي ياران وفادار وي است
وقت رسوا شدن مدعيان مي آيد
بود يکچند چو خورشيد پس ابر نهان
حال از لطف خداوند، عيان مي آيد
تا معطر کند از عطر عدالت دنيا
در گلستان جهان مشگ فشان مي آيد
شادي مقدم مسعود شه بخت جوان
پدر پير فلک باز جوان مي آيد
ناظم کشور ايجاد و شه ملک وجود
سرپرست همه ي کون و مکان مي آيد
تا کند بندگيش حضرت عيسي ز فلک
بر زمين خرم و خوش وجد کنان مي آيد
اي صبا از طرف شاه تو اين مژده ببر
ناتوانان جهان را که توان مي آيد
عالم ملک و شهادت ز تراب قدمش
غيرت خلد برين رشگ جنان مي آيد
اختر برج امامت گهر بحر وجود
(جوهري) فخر همه پادشهان مي آيد
[ صفحه 103]