حديث 28
عن کتاب کمال الدين، عن ابي حمزة عن ابي جعفر عليه السلام قال: قال رسول الله ص: طوبي لمن ادرک قائم اهل بيتي و هو يأتم به في غيبته قبل قيامه و يتولي اوليائه و يعادي اعدائه ذلک من رفقائي و ذوي مودتي و اکرام امتي علي يوم القيامة و روي في الخرائج عن رسول الله
[ صفحه 77]
حديث بيست و هشتم - ابي حمزه از امام محمد باقر ع نقل مي کنند که فرمود: رسول خدا ص فرموده: خوشا به حال کساني که درک قائم اهل بيت مرا بنمايند و او ثابت باشد به امامتش در غيبت او قبل از قيامش و دوستدار دوستان و دشمن دشمنان او باشيد، اينان از نزديکان من و صاحب مودت من هستند و عزيز امت منند در قيامت.
ايضا حديث من يوم الخلاص قال زين العابدين ع في علامات آخر الزمان: الناس في زماننا ست طبقات، اسد، ذئب، ثعلب، کلب، خنزير، شاة، فامأ الاسد فملوک الدنيا، و اما الذئب فتجارکم، و اما الثعلب فهؤلاء الذين يأکلون باديانهم و لا ياکلون في قلوبهم ما يصفون بالسنتهم، و اما الکلب فهو الذي يهر علي الناس بلسانه، و يکرمه الناس من شر لسانه، و اما الخنزير فهؤلاء المخنثون و اشباههم، فلا يدعون الي فاحشة الا اجابوا و اما الشاة فالذين تجز شعورهم، و يؤکل لحومهم، و يکسر عظمهم فکيف تصنع الشاة بين اسد، و ذئب، و ثعلب، و کلب، و خنزير.
ترجمه حديث - امام زين العابدين ع فرمود از علامات آخر زمان اين است که مردم در آن زمان شش طبقه اند، شير، گرگ، روباه، سگ، خوک، گوسفند، اما شير ملوک و شاهان و رهبران دنيايند و اما گرگ تجار و کسبه شما که بيرحم و خون مردم خورند و اما روباه آنانيند که از راه دين ارتزاق کنند و نمي خورند در دلهاشان آنچه به زبان جاري مي کنند، و اما سگ آناني هستند که پارس کنند به مردم با زبانشان و مردم اکرام آنان کنند از شر زبان آنها، و اما خوک آنهائي هستند که مخنثند و شبه آنان که وقتي بخوانند آنها را به فاحشه اجابت کنند، و اما گوسفند آنهائيند که شعورشان کم است و گوشت آنها را مي خورند و استخوان آنها را مي شکنند.
[ صفحه 78]
از کمپاني (مفتقر)
در مدح حجة ابن الحسن (ع)
دلبرا دست اميد من و دامان شما
سر ما و قدم سرو خرامان شما
نه در اين دائره سرگشته منم چون پرگار
چرخ سرگشته چو گوئيست به چوگان شما
درد عشق تو نگارا نپذيرد درمان
تا شوم از سر اخلاص به قربان شما
خضر را چشمه ء حيوان رود از ياد اگر
رسدش رشحه ئي از چشمه حيوان شما
عرش بلقيس نه شايسته فرش ره تست
آصف اندر صف اطفال دبستان شما
نبود ملک سليمان همه با آن عظمت
موري اندر نظر همت سلمان شما
جلوه ي ديد کليم الله از آن ديد جمال
نغمه ئي بود انا الله ز بيابان شما
قاب قوسين که آخر قدم معرفت است
اولين مرحله ي رفرف جولان شما
فيض روح القدس از مجلس انس تو و بس
نفخه صور صفيريست ز دربان شما
گرچه خود قاسم الارزاق بود ميکائيل
نيست در رتبه مگر ريزه خور خوان شما
لوح نفس از قلم عقل نمي گردد نقش
تا نباشد نفس منشي ديوان شما
[ صفحه 79]
چيست تورات ز فرقان شما رمزي و بس
يک اشارت بود انجيل ز قرآن شما
هست هر سوره به تحقيق ز قرآن حکيم
آيه ي محکمه ئي در صفت شأن شما
خسروا گر به مديح تو سخن شيرينست
ليکن افسوس نه زيبنده و شايان شما
اي که در مکمن غيبي و حجاب ازلي
آه از حسرت روي مه تابان شما
بکن اي شاهد با جلوه ئي از بزم وصال
چند چون شمع به سوزيم ز هجران شما
مسند مصر حقيقت ز تو تا چند تهي
اي دو صد يوسف صديق به قربان شما
رخش همت بکن اي شاه جوانبخت تو زين
تا شود زال فلک چاکر ميدان شما
زهره شير فلک آب شود گر شنود
شيهه ي زهره جبين توسن غران شما
(مفتقر) را نه عجب گر بنمايي تحسين
منم امروز در اين مرحله حسان شما
از فروغي
کي رفته ئي ز دل
کي رفته ئي ز دل که تمنا کنم ترا
کي بوده ئي نهفته که پيدا کنم ترا
غيبت نکرده ئي که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ئي که هويدا کنم ترا
[ صفحه 80]
با صد هزار جلوه برون آمدي که من
با صد هزار ديده تماشا کنم ترا
بالاي خود در آينه ي چشم من به بين
تا با خبر ز عالم بالا کنم ترا
مستانه کاش در حرم و دير بگذري
تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم ترا
خواهم شبي نقاب ز رويت بر افکنم
خورشيد کعبه، ماه کليسا کنم ترا
گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من
چندين هزار سلسله درپا کنم ترا
طوبي و سد ره گر به قيامت به من دهند
يکجا فداي قامت رعنا کنم ترا
زيبا شود به کار گه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زيبا کنم ترا
از عراقي
خوشا دردي که درمانش تو باشي
خوشا دردي، که درمانش تو باشي
خوشا راهي، که پايانش تو باشي
خوشا چشمي، که رخسار تو بيند
خوشا ملکي، که سلطانش تو باشي
خوشا آن دل، که دلدارش تو گردي
خوشا جاني، که جانانش تو باشي
خوشي و خرمي و کامراني
کسي دارد که خواهانش تو باشي
چه خوش باشد دل اميدواري
که اميد دل و جانش تو باشي
همه شادي عشرت باشد، اي دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشي
گل و گلزار خوش آيد کسي را
که گلزار و گلستانش تو باشي
چه باک آيد ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشي
[ صفحه 81]
مپرس از کفر و ايمان بيدلي را
که هم کفر و هم ايمانش تو باشي
براي آن به ترک جان بگويد
دل بيچاره، تا جانش تو باشي
(عراقي) صاحب درد است دايم
به بوي آنکه درمانش تو باشي
از ناظرزاده کرماني
اميد عارفان
نبود به ملک هستي بجز از تو پادشاهي
چه شود اگر ز رحمت فکني به من نگاهي
تو امام انس و جاني تو اميد عارفاني
تو مدبر جهاني همه عالمت سپاهي
به خطا اگر دل من بدري دگر نهد رو
برود ز کروه راهي نرود ز شاهراهي
به چه کس اميد بندم که به جهل خود نخندم
نبود جز آستانت به جهان دگر پناهي
به اميد آنکه شايد نظري کني به حالم
به نهيم رو به سويت من و شوق و اشگ و آهي
شب تار زندگاني تو در آسمان هستي
پي روشني دلها به صفاي مهر و ماهي
تو مرا به لطف پنهان همه وقت دستگيري
بود از اميد پيدا دل من بر اين گواهي
به ميان بحر حيرت چه غم از خروش طوفان
که بود به ساحل حق چو توام پناهگاهي
دل منکران دين را نه صفا بود نه نوري
دلشان بود و ليکن چه دلي دل سياهي
[ صفحه 82]
مکن اشتباه اي دل ز خداي خويش مگسل
که بزرگتر از اين نيست به عالم اشتباهي
به ولي عصر يارب که به ما ترحم آور
که بشر گناهکار است و کند گناه گاهي
از ناظرزاده کرماني
تکيه گاه زمين
شنيدستي از بخردان اين سخن
که بر ماهيست اين زمين تکيه زن
چو معناي آن را نداني درست
شگفت آيدت لاجرم اين سخن
که چون تکيه گاه زمين ماهيست؟
ز من گوش کن پاسخ خويشتن
ده و دو شمار همه ماههاست
در اينت نه ترديد باشد نه ظن
به پايان رسد سال در برج حوت
کنون بشنو اي مرد با راي و فن
بود برج حوت امامت ترا
مهين قائم ايزد ذوالمنن
از اين رو بود تکيه گاه زمين
امام زمان حجة الابن الحسن
از صادق سرمد
کوکبه عدل
گرچه از اهل جهان روي نهان ساخته ئي
روشن از پرتو خود روي جهان ساخته ئي
ديدن طلعت تو چشم جهان بين خواهد
که جهاني به سوي خود نگران ساخته ئي
آنچه پيداست به چشم تو نهانست زما
و آنچه پنهان بود از ما تو عيان ساخته ئي
تو چو خورشيد پديدي ولي از فرط ظهور
رخ نهان از نظر پير و جوان ساخته ئي
عالم جم اگر از جنگ تپه گشت چه باک
کز پي صلح تو جا در دل و جان ساخته ئي
[ صفحه 83]
هر کجا کوکبه عدل تو پرچم افراشت
عرصه مظلمه را عهد امان ساخته ئي
هادي خلقي و مهدي حق و حجت عصر
وز رخ اهل جهان روي نهان ساخته ئي
به ولاي تو که فرمان ولايت با تست
بنده ي درگه خود پادشهان ساخته ئي
هر که شد پيرو تو پيروي از ظلم نکرد
که ز بيدادگرش دادستان ساخته ئي
صاحب امري و از حکم تو بيرون نبود
آنچه در دايره ي کون و مکان ساخته ئي
تو به خود قائم و قائم به تو عالم که جهان
قائم از عدل کران تا به کران ساخته ئي
حجت بالغه ي عقلي و در روي زمين
پيرو حکم خود اعصار و زمان ساخته ئي
دولت حق طلب ار دولت (سرمد) طلبي
گر بدين سودا بي سود و زيان ساخته ئي
[ صفحه 84]