بازگشت

حديث 10


کفاية الأثر - عبد الرحمن بن ثابت قال: قال الحسين بن علي صلوات الله عليهما منا اثني عشر اولهم أميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و آخرهم التاسع من ولدي، و هو القائم بالحق يحيي الله به الارض بعد موتها، و يظهر به دين الحق علي الدين کله و لوکره المشرکون، له غيبة يرتد فيها قوم و يثبت علي الدين فيها آخرون فيؤذون و يقال لهم آية... (متي هذا الوعد ان کنتم صادقين) اما ان الصابرين في غيبته علي الأذي و التکذيب بمنزلة المجاهدين بالسيف بين يدي رسول الله ص و رواه في کمال الدين و في البحار لابن عياش الهمداني

حديث دهم - کتاب کفاية الاثر از عبد الرحمن بن ثابت حديث کند که حضرت حسين بن علي عليهماالسلام فرمود: ما دوازده نفريم که اول آنان الله عليه السلام و آخر آنها نهمين فرزند منست و او قائم به حق است که زمين را خداوند بعد از مردنش به وجود او زنده مي نمايد، و ظاهر مي کند به او دين حق را بر تمام اديان ولو کراهت داشته باشند مشرکان، و براي او غيبت است که مرتد مي شوند گروهي و ثابت مي مانند بر دين او گروهي ديگر که مورد آزار قرار گيرند (آيه 25 سوره ملک چه وقت اين وعده خواهد شد اگر باشيد از راستگويان) اما صبر کنندگان در غيبت او مورد اذيت و آزار و تکذيب قرار گيرند که به منزله مجاهدين با شمشيرند در جلوي رسول خدا ص اين حديث در کتاب کمال الدين و بحارالانوار از ابن عياش همداني نقل شده.

از نظامي گنجوي

منتظران را به لب آمد نفس



اي مدني برقع و مکي نقاب

سايه نين چند بود آفتاب



منتظران را به لب آمد نفس

اي ز تو فرياد به فريادرس





[ صفحه 32]





ملک بر آراي و جهان تازه کن

هر دو جهان را تو پر آوازده کن



سکه تو زن تا امرء کم زنند

خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند



باز کش اين مسند از آسودگان

غسل ده اين منبر از آلودگان



ما همه جسميم بيان جان تو باش

ما همه موريم سليمان تو باش



خلوتي پرده اسرار، شو

ما همه خفتيم تو بيدار، شو



ز آفت اين خانه آفت پذير

دست برآور همه را دستگير



از ناصر مکارم

دوستانت همه سرگردانند



برو اي باد صبا کن گذري

ببر از ما سوي آن شه خبري



تو مهيمن پادشه خوباني

تو در اني پيکر عالم جاني



به خدا طاقت ما طاق شده

ديده از بهرت و مشتاق شده



جام دل از غم تو لبريز است

سينه پر اخگر و آتش خيز است



ديده گريان و جگر پر خون است

خوب داني که درونم چون است



مونس و منتظر جان هائي

تسليت بخش دل شيدائي



با همه فقر خريدار توام

عاشق خسته افکارت وام



فاش مي گويم، دل باخته ام

به تو از غير تو پرداخته ام



فاش مي گويم، مجنون توام

طالب و واله و مفتون توام



من از آن روز که بشناختمت

يک نگه کردم و دل باختمت



کمر بندگيت را بستم

به صف چاکريت پيوستم



تو همان عيسي روح اللهي

وارث صدق کليم اللهي



آدم و نوح نبي اللهي

بهترين پور خليل اللهي



تو محمد (ص) تو حسين و حسني

يادگار خلف بوالحسني





[ صفحه 33]





صدف کون و مکان را گهري

از همه پاکدلان پاکتري



بهر ديدار تو در تاب و تبم

سخت سودائي آن خال لبم



در رهت خيل شهيدان تا چند

دوستان بي سر و سامان تا چند



در سماوات هدايت قمري

تو ز خوبان جهان خوبتري



همه از يمن تو روزي خوارند

آسمانها همه اندر کارند!



گر نبودي تو افلاک نبود

آب و باد، آتش و هم خاک نبود



آدم بوالبشر از کتم عدم

ننهادي به جهان هيچ قدم



سوخته ز آتش کين خرمن دين

ظلم و بيداد شده جايگزين



همه از ظلم و ستم خسته شده

جمله درهاي فرج بسته شده



عدل افسانه شده چون عنقا

قلب خونابه شده چون صهبا



رفته بر باد از آن صلح و قرار

بر جهان سايه فکن استکبار!



روح افسرده و دل پژمرده

آسمان خفته، خلايق مرده



چهره خلق جهان مسخ شده

سخن حق عملا نسخ شده



دوستانت همه سرگردانند

واله و غمزده و حيرانند



حاش لله که عنايت نکني

مخلصان غرق کرامت نکني



ناصرم از کرمت آگاهم

کمترين خادم آن درگاهم





[ صفحه 34]





از مير سيد علي سادات اخوي

در ميلاد مولانا صاحب الزمان (ع)



امشب شب ولادت شاهي است کز نخست

کوچکترين تجلي او عرش اعظم است



غوث زمان که نصرت او را ز انتظار

تنها نه جبرئيل که عيسي بن مريم است



مانند روح در تن گيتي اوامرش

زان رو بود روان که خداوند اکرم است



افزون شد از هزار اگر سال عمر او

از وي عجب مدار که روح مجسم است



تغيير کي پذيرد از حادثات دهر

آن را که فضل طينتست ارواح عالم است



آدم نهاد چون به دبستان او قدم

او را به سر ز تربيتش تاج علم است



خوانم گرت قديم بود شرک و نقص تست

گويم که از حدوث وجود تو اقدم است



چون آدمي جمال سپاس تو مي کند

نادان گمان برد که اصم است و ابکم است



دانم من اينقدر که جهان جلوه ئي ز تست

ور نه هنوز کنه صفات تو مبهم است



بنما ز پرده منتظران را جمال خويش

کز فرقت تو روز همه شام مظلم است





[ صفحه 35]