قصه عافيت يافتن جناب شيخ حر عاملي است از مرض خود به برکت آن
حکايت سيزدهم - محدث جليل شيخ حر عاملي در اثبات الهداة فرموده که من در زمان کودکي که ده سال داشتم به مرض سختي مبتلا شدم به نحوي که اهل و اقارب من جمع شدند و گريه مي کردند و مهيا شدند براي عزاداري و يقين کردند که من خواهم مرد در آن شب پس ديدم پيغمبر و دوازده امام را صلوات الله عليهم و من در ميان خواب و بيداري بودم پس سلام کردم بر ايشان و با يک يک مصافحه نمودم و ميان من و حضرت صادق عليه السلام سخني گذشت که در خاطرم نمانده جز آنکه آن جناب در حق من دعا کرد پس سلام کردم برح ضرت صاحب عليه السلام و با آن جناب مصافحه کردم و گريستم و گفتم اي مولاي من مي ترسم که بميرم در اين مرض و مقصد خود را از علم و عمل به دست نياورم، پس فرمود نترس زيرا که تو نخواهي مرد در اين مرض بلکه خداوند تبارک و تعالي ترا شفا مي دهد و عمر خواهي کرد عمر طولاني آنگاه قدحي به دست من داد که در دست مبارکش بود پس آشاميدم از آن و در حال عافيت يافتم و مرض بالکليه از من زايل شد و نشستم و اهل و اقاربم تعجب کردند و ايشان را خبر نکردم به آنچه ديده بودم مگر بعد از چند روز.