بازگشت

پنج دعاي فرج


حکايت هفتم مشتمل بر دعاي فرج است: سيد رضي الدين علي بن طاوس در کتاب «فرج المهموم» و علامه مجلسي در «بحار» نقل کرده اند از«کتاب دلائل» شيخ ابي جعفر محمد بن جرير طبري که او گفت: خبر داد ابوجعفر محمد بن هارون بن موسي التلعکبري که او گفت: خبر داد مرا ابوالحسن بنابي البغل کاتب که او گفت: در عهده گرفتن کاري را از جانب ابي منصور بن ابي صالحان و واقع شد ميان ما و او مطلبي که باعث شد بر پنهان کردن خود. پس درجستجوي من برآمد پس مدتي پنهان و هراسان بودم آنگاه قصد کردم رفتن به مقابر قريش را يعني مرقد منور حضرت کاظم عليه السلام در شب جمعه و عزم کردم که شب را در آنجا به سر آورم براي دعا و مسئلت و در آن شب باران و باد بود پس خواهش نمودم از ابي جعفر قيم که درهاي روضه منوره را ببندد و سعي کند در اينکه آن موضع شريف خالي باشد که خلوت کنم براي آنچه ميخواهم از دعا ومسئلت و ايمن باشم از دخول انساني که ايمن نبودم از او و خائف بودم از ملاقات او. پس کرد و درها را بست و شب نصف شد و باد و باران آن قدر آمد که قطع نمود تردد خلق را از آن موضع و ماندم و دعا ميکردم و زيارت مينمودم و نماز به جا ميآوردم. در اين حال بودم که ناگاه شنيدم صداي پايي از سمت مولايم موسي عليه السلام و ديدم مردي را که زيارت ميکند پس سلام کردم بر آدم و «پيامبران»اولوالعزم عليهم السلام آنگاه بر ائمه عليهم السلام يک يک از ايشان تا رسيد به صاحب الزمان عليه السلام و او را ذکر نکرد پس تعجب کردم از اين عمل و گفتم شايد او را فراموش کرده يا ميشناسد يا اين مذهبي است براي اين مرد، پس چون فارغ شد از زيارت خود دو رکعت نماز کرد و رو کرد به سوي مرقد مولاي ما ابي جعفر عليه السلام، پس زيارت کرد مثل آن زيارت و آن سلام و دو رکعت نماز کرد و من از او خائف بودم زيرا که او را نميشناختم و ديدم که او جواني است کامل و در بدنش جامه سفيد است، و عمامه اي دارد که حنک گذاشته بود براي او به طرفي از آن و ردايي بر کتف انداخته بود. پس گفت: اي ابوالحسن بن ابي البغل! کجايي تو دعاي فرج، گفتم: کدام است آن دعا اي سيد من! فرمود: دو رکعت نماز ميگزاري وميگويي:

«يا من اظهر الجميل و ستر القبيح يا من لم يؤاخذ بالجريره و لم يهتک الستر يا عظيم المن يا کريم الصفح يا حسن التجاوز يا واسع المغفره يا باسط اليدين بالرحمه يا منتهي کل نجوي و يا غايه (منتهي) کل شکوي يا عون کل بالنعم قبل استحقا قها يا رباه (ده مرتبه) يا غايه رغبتاه (ده مستعين يا مبتدئا مرتبه) اسئلک بحق هذه الاسماء و بحق محمد و آله الطاهرين عليهم السلام الا ما کشفت کربي ونفست همي و فرجت غمي و اصلحت حالي».

و دعا کن بعد از هرچه را که خواستي و بطلب حاجت خود را آنگاه ميگذاري روي راست خود را بر زمين و ميگويي صد مرتبه در سجود خود:

«يا محمد يا علي يا علي يا محمد اکفياني فانکما کافياي و انصراني فانکما ناصراي».

و ميگذاري روي چپ خود را بر زمين و ميگويي صد مرتبه ادرکني، و آن را بسيارمکرر ميکني و ميگويي «الغوث الغوث الغوث» تا اينکه منقطع شود و برميداري سر خود را پس به درستي که خداي تعالي به کرم خود برميآورد حاجت تو را ان شاء الله تعالي.

پس چون مشغول شدم به نماز و دعا بيرون رفت پس چون فارغ شدم بيرون رفتم به نزد ابي جعفر که سؤال کنم از او از حال اين مرد که چگونه داخل شد، پس ديدم درها را که به حالت خود بسته و مقفل است پس تعجب کردم از اين و گفتم شايد دري در اينجا باشد که من نميدانم پس خود را به ابي جعفر رسانيدم و او نيز به نزد من آمد از اطاق زيت يعني حجرهاي که در محل روغن چراغ روضه بود پس پرسيدم از او از حال آن مرد و کيفيت دخول او، پس گفت: درها مقفل است چنانکه ميبيني من باز نکردم آنها را، پس خبر دادم او را به آن قصه پس گفت اين مولاي ما صاحب الزمان عليه السلام و به تحقيق که من مکرر مشاهده کردم آن جناب را در مثل چنين شبي در وقت خالي شدن روضه از مردم. پس تأسف خوردم بر آنچه فوت شد از من و بيرون رفتم در نزديک طلوع فجر و رفتم به کرخ در موضعي که پنهان بودم در آن پس روز به چاشت نرسيد که اصحاب ابن ابي صالحان جوياي ملاقات من شدند و از اصدقاء سؤال ميکردند از حال من و با ايشان بود اماني ازوزير و رقعه اي به خط او که در آن بود هر خوبي پس حاضر شدم نزد او با اميني از اصدقاء خود پس برخاست و مرا چسبيد و در آغوش گرفت به نحوي که معهود نبودم از او پس گفت حالت تو را به آنجا کشاند که شکايت کني از من به سوي صاحب الزمان عليه السلام. به او گفتم از من دعايي بود و سؤال از آن جناب کردم گفت: واي بر تو! ديشب در خواب ديدم مولاي خود صاحب الزمان عليه السلام را يعني شب جمعه که مرا امر کرد به هر نيکي و درشتي کرد به من به نحوي که ترسيدم از آن پس گفتم لا اله الا الله شهادت ميدهم که ايشان حق اند و منتهاي حق، ديدم شب گذشته مولاي خود را در بيداري و فرمود به من چنين و چنان و شرح کردم آنچه را که ديده بودم در آن مشهد شريفه پس تعجب کرد از اين و صادر شد از او بالنسبه به من اموري بزرگ و نيکو در اين باب و رسيدم از جانب او به مقصدي که گمان آن را نداشتم به برکت مولاي خود عليه السلام.

مؤلف گويد: چند دعا است که مسمي است به دعاي فرج:

اول دعاي مذکور در اين حکايت،

دوم دعايي است مروي در کتاب شريف «جعفريات» از اميرالمؤمنين عليه السلام که در آن جناب آمد نزد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم وشکايت نمود براي حاجتي پس حضرت فرمود: آيا نياموزم تو را کلماتي که هديه آورد آنها را جبرئيل براي من و آن نوزده حرف است که نوشته شده بر پيشاني جبرئيل از آنها چهار، و چهار نوشته شده بر دور کرسي و سه حول عرش، دعا نکرده به آن کلمات مکروبي و نه درمانده اي و نه مهمومي و نه مغمومي و نه کسي که ميترسد از سلطاني يا شيطاني مگر آنکه کفايت کند او را خداي عز و جل، و آن کلمات اين است:

«يا عماد من لا عماد له و يا سند من لا سند له و يا ذخر من لا ذخر له و يا حرز منلا حرز له و يا فخر من لا فخر له و يا رکن من لا رکن له يا عظيم الرجاء يا عز الضعفاء يامنقذ الغرقي يا منجي الهلکي يا محسن يا منعم يا مفضل اسئل الله الذي لا اله الاانت الذي سجد لک سواد الليل و ضوء النهار و شعاع الشمس و نور القمر و دوي الماء و حفيف الشجر يا الله يا رحمن يا ذالجلال و الاکرام»، (و اميرالمؤمنين عليه السلام مي ناميد اين دعا را دعاي فرج).

سوم شيخ ابراهيم کفعمي در «جنه الواقيه» روايت کرده که مردي آمد خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و گفت: يا رسول الله! به درستي که من غني بودم پس فقير شدم و صحيح بودم، پس مريض شدم و در نزد مردم مقبول بودم پس مبغوض شدم و خفيف بودم بر دلهاي ايشان پس سنگين شدم و من فرحناک بودم پس جمع شد بر من هموم و زمين بر من تنگ شده به آن فراخيش و در درازي روزي ميگردم در طلب رزق پس نمي يابم چيزي که به آن قوت کنم گويا اسم من محو شده از ديوان رزق. پس نبي صلي الله عليه و آله و سلم فر مود به او اي مرد! شايد تو استعمال ميکني ميراث هموم را. عرض کرد: چيست ميراث هموم؟ فرمود: شايد تو عمامه بر سر ميبندي در حال نشستن و زير جامه ميپوشي در حال ايستادن يا ناخن خود را ميگيري با دندان يا رخسار خود را ميمالي با دامنت يا بول ميکني در آب ايستاده يا ميخوابي بر روي خود در افتاده، عرض کرد: ميکنم از اينها چيزي را، حضرت فرمود: از خداي تعالي بپرهيز و ضمير خود را خالص کن و بخوان اين دعا را و او است دعاي فرج:

«بسم الله الرحمن الرحيم الهي طموح الامال قد خابت الا لديک و معاکف الهم مقد تقطعت الا عليک و مذاهب العقول قد سمت الا اليک فاليک الرجاء و اليک الملتجي يا اکرم مقصود و يا اجود مسئول هربت اليک بنفسي يا ملجاء الهاربين باثقال الذنوب احملها علي ظهري و ما اجدلي اليک شافعا سوي معرفتي بانک اقرب منرجاه الطالبون و لجاء اليه المضطرون و امل ما لديه الراغبون يا من فتق العقول بمعرفته و اطلق الالسن بحمده و جعل ما امتن به علي عباده کفاء لتأديه حقه صل علي محمد و آله و لا تجعل للهموم علي عقلي سبيلا و لا للباطل علي عملي دليلاوافتح لي بخير الدنيا يا ولي الخير».

چهارم فاضل متبحر سيد عليخان مدني در «کلم الطيب» از جد خود نقل کرده که اين دعاي فرج است:

«اللهم يا ودود يا ودود يا ودود يا ذالعرش المجيد يا فعالا لما يريد اسئلک بنور وجهک الذي ملا ارکان عرشک و بقدرتک التي قدرت بها علي جميع خلقک و برحمتک التي وسعت کل شيء لا اله الا انت يا مبديء يا معيد لا اله الا انت يا اله البشر يا عظيم الخطر منک الطلب و اليک الهرب وقع بالفرج يا مغيث اغثني».(سه مرتبه بگو).

پنجم دعاي فرج، که مروي است که در کتاب «مفاتيج النجاه» محقق سبزواري و اول آن اين است:

«اللهم اني اسئلک يا الله يا الله يا الله يا من علا فقهر». الخ و آن طولاني است.