داستان ورود نرجس خاتون بسر من رأي و تشرف به حضور امام علي ال
بشر گويد که من او را به سر من رأي بردم به خدمت امام علي نقي عليه السلام رسانيدم، حضرت کنيزک را خطاب کرد که چگونه حق سبحانه و تعالي به تو نمود عزت دين اسلام را و مذلت دين نصاري را و شرف و بزرگواري محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اولاد او را؟ گفت: چگونه وصف کنم براي تو چيزي را که تو از من بهترميداني يابن رسول الله! پس حضرت فرمود که ميخواهم تو را گرامي دارم، کداميک بهتر است نزد تو، اينک ده هزار اشرفي به تو دهم يا تو را بشارت دهم به شرف ابدي؟ گفت: بشارت به شرف را ميخواهم و مال نميخواهم. حضرت فرمودند که بشارت باد تو را به فرزندي که پادشاه مشرق و مغرب عالم شود و زمين را پر از عدل و داد کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد، گفت: اين فرزند از کي به وجود خواهد آمد؟ فرمود: از آن کسي که حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم تو را براي او خواستگاري کرد، پس از او پرسيد که حضرت مسيح و وصي او تو را به عقد کي درآورد؟ گفت: به عقد فرزند تو امام حسن عسکري عليه السلام، حضرت فرمود که آيا او را ميشناسي؟ گفت: از آن شبي که به دست بهترين زنان مسلمان شده ام شبي نگذشته است که او به ديدن من نيامده باشد. پس حضرت کافور خادم را طلبيد و گفت: برو و خواهرم حکيمه خاتون را طلب کن. چون حکيمه داخل شد حضرت فرمود که اين آن کنيز است که ميگفتم، حکيمه خاتون او را در بر گرفت و بسيار نوازش کرد و شاد شد. پس حضرت فرمود که اي دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اورا ببر خانه خود و واجبات و سنتها را به او بياموز که او زن حسن عسکري و مادرصاحب الامر عليه السلام است.