شفا يافتن عطوه زيدي
حکايت چهارم قصه تشرف سيد عطوه حسني است به لقاء شريف آن جناب عليه السلام: عالم فاضل المعي علي بن عيسي اربلي صاحب «کشف الغمه» ميگويد حکايت کرد از براي من سيد باقي ابن عطوه علوي حسني که پدرم عطوه، زيدي بود و او را مرضي بود که اطباء از علاجش عاجز بودند و او از ما پسران آزرده بود ومنکر بود ميل ما را به مذهب اماميه و مکرر ميگفت من تصديق شما را نميکنم و به مذهب شما قائل نميشوم تا صاحب شما مهدي عليه السلام نيايد و مرا از اين مرض نجات ندهد. اتفاقا شبي در وقت نماز خفتن ما همه يک جا جمع بوديم که فرياد پدر را شنيديم که ميگويد بشتابيد! چون به تندي به نزدش رفتيم گفت: بدويد و صاحب خود را دريابيد که همين لحظه از پيش من بيرون رفت و ما هر چند دويديم کسي را نديديم و برگشته پرسيديم که چه بود؟ گفت: شخصي به نزد من آمده گفت: يا عطوه! من گفتم: تو کيستي؟ گفت: من صاحب پسران توام آمده ام که تو را شفا دهم و بعد از آن دست دراز کرد و بر موضع الم من دست ماليد و چون به خود نگاه کردم اثري از آن کوفت نديدم و مدتهاي مديد زنده بود با قوت و دانايي زندگاني کرد و من از غير پسران از جمعي کثير اين قصه را پرسيدم و همه به همين طريق بي زياده و کم نقل کردند. صاحب کتاب بعد از نقل اين حکايت و حکايت اسماعيل هرقلي که گذشت ميگويد: امام عليه السلام را مردمان در راه حجاز وغيره بسيار ديده اند که يا راه را گم کرده بودند و يا درماندگي داشتند و آن حضرت ايشان را خلاصي داده و ايشان را به مطلب خود رسانيده و اگر خوف تطويل نميبود ذکر ميکردم.