بازگشت

دعا در زير ناودان کعبه


پانزدهم و نيز روايت کرده اند از ابي محمد حسن بن وجنا که گفت: من در سجده بودم در تحت ناودان يعني ناودان کعبه معظمه در حج پنجاه و چهارم. بعد ازنماز عشاء و تضرع ميکردم در دعا که ديدم کسي مرا حرکت ميدهد پس فرمود: اي حسن بن وجنا! گفت پس برخاستم ديدم کنيزک زرد چهره لاغر اندامي است که گمان کردم چهل ساله و فوق آن است پس در پيش روي من به راه افتاد و من سؤال نکردم او را از چيزي تا آنکه آمد در خانه خديجه و در آنجا اطاقي بود که در وسط آن ديواري بود و در آن پله هايي بود که از آنجا بالاي ميرفتند پس آن کنيزک بالا رفت و آوازي آمد که اي حسن بالا بيا پس بالا رفتم و ايستادم در نزد در، پس صاحب الزمان عليه السلام فرمود: اي حسن! آيا پنداشتي که تو بر ما مخفي بودي، والله هيچ وقتي در حج خود نبودي مگر آنکه من با تو بودم، پس سخت بي هوش شدم و به روي درافتادم، پس برخاستم فرمود به من اي حسن! ملازم باش در مدينه خانه جعفر بن محمد را و تو را مهموم نکند طعام تو و نه شراب تو و نه آنچه عورت خود را به آن بپوشاني، آنگاه دفتري به من عطا فرمود که در آن بود دعاي فرج و صلواتي بر آنحضرت و فرمود به اين دعا پس دعا بخوان و چنين صلوات بفرست بر من و مده آنرا مگر به اولياي من پس به درستي که خداوند عز و جل تو را توفيق عطا ميفرمايد،پس گفتم: اي مولاي من تو را بعد از اين نخواهم ديد؟ فرمود: اي حسن! هرگاهخداي تعالي بخواهد. حسن گفت: پس از حج خود برگشتم و ملازم شدم خانه جعفر بن محمد عليه السلام را و من بيرون نميرفتم از آن خانه و بر نمي گشتم به سوي آن مگر به جهت سه حاجت: از براي تجديد وضو، يا از براي خوابيدن، يا از براي افطار کردن. پس هر زماني که داخل ميشدم به خانه خود وقت افطار، «کوزه» خود را پر از آب ميديدم و بر بالاي آن گرده ناني و بر بالاي نان آنچه را که نفسم ميل کرده بود و به آن پس آن را ميخوردم و مرا کافي بود، و لباس زمستاني در وقت زمستان و لباس تابستاني در تابستان و من آب به خانه ميبردم در روز و در خانه ميپاشيدم و کوزه را خالي ميگذاشتم و طعام ميآوردند و مرا حاجتي به آن نبود پس ميگرفتم و آن را تصدق ميکردم به جهت آنکه آگاه نشود بر آن مطلب کسي که با من بود.

مؤلف گويد: که شيخ ما در «نجم الثاقب» فرموده که يکي از القاب شريفه حضرت صاحب الزمان عليه السلام «مبدي الايات» است، يعني ظاهرکننده آيات خداوندي يا محل بروز و ظهور آيات الهيه، چه از آن روز که بساط خلافت در زمين گسترده شد و انبياء و رسل عليهم السلام به آيات بينات و معزات باهرات براي هدايت خلق بر آن بساط پا نهاده در مقام ارشاد و اعلام کلمه حق و ازهاق باطل برآمدند براي احدي خداي تعالي چنين تکريم و اعزاز نفرمود و به احدي آن مقدار آيات نفرستاد که براي مهدي خود عليه السلام فرستاد و روانه خواهد کرد عمري به اين طولاني که خداي داند به کجا خواهد کشيد، چون ظاهر شود در هيئت و سن مردان سي ساله و پيوسته ابري سفيد بر سرش سايه افکند و به زبان فصيح از او ندا رسد مهدي آل محمد عليهم السلام بر سر شيعيانش دست گذارد عقولشان کامل شود در اردوي مبارکش عسکري «لشکري» باشد از ملائکه که ظاهر باشند و مردم ببينند چنانچه در عهد ادريس نبي عليه السلام ميديدند وهمچنين عسکري از جن، از نور جمالش زمين چنان نوراني و روشن شود که به مهر و ماه حاجت نيفتد، شر و ضرر از درندگان و حشرات برود، خوف و وحشت از آنها از ميان برخيزد، زمين گنجهاي خود را ظاهر نمايد و چرخ از سرعت سير بماند، و عسکرش از روي آب راه روند و کوه و سنگ کافري را که به آنها خود را مخفي کردند نشان دهند و کافر را به سيما بشناسند و بسياري از مردگان در رکاب مبارکش باشند و شمشير بر فرق زنده ها زنند و اينها از آيات عجيبه و همچنين آياتي که پيش از ظهور و خروج ظاهر شود که عدد آنها احصا نشود و بسياري از آن در کتب غيبت ثبت شده که همه آنها مقدمه آمدن آن جناب است و عشري از آن براي آمدن هيچ حجتي نشده.