بازگشت

فرمايش امام زمان درباره اموال قميها


ششم شيخ ابن بابويه و ديگران روايت کرده اند که احمد بن اسحاق که از وکلاي حضرت امام حسن عسکري عليه السلام بود سعد بن عبدالله را که از ثقات اصحاب است با خود برد به خدمت آن حضرت که از آن حضرت مسأله اي چند ميخواست سؤال کند، سعد بن عبدالله گفت که چون به در دولت سراي آن حضرت رسيديم، احمد رخصت دخول از براي خود و من طلبيد و داخل شديم، احمد با خود همياني داشت که در ميان عبا پنهان کرده بود، و در آن هميان صد و شصت کيسه از طلا و نقره بود که هر يکي را يکي از شيعيان مهر زده به خدمت حضرت فرستاده بودند چون به سعادت ملازمت رسيديم در دامن آن حضرت طفلي نشسته بود مانند «مشتري» در کمال حسن و جمال و در سرش دو کاکل بود و در نزد آن حضرت گوي طلا بود به شکل انار که به نگينهاي زيبا و جواهر گرانبها مرصع کرده بودند و يکي از اکابر بصره به هديه از براي آن حضرت فرستاده بود و به دستآن حضرت نامه اي بود و کتابت ميفرمود چون آن طفل مانع ميشد آن گوي را ميانداخت که طفل از پي آن ميرفت و خود کتابت ميفرمود، چون احمد هميان را گشود و نزد آن حضرت نهاد، حضرت به آن طفل فرمود که اينها هدايا و تحفه هاي شيعيان تست بگشا و متصرف شو، آن طفل يعني حضرت صاحب الامر عليه السلام گفت: اي مولاي من! آيا جايز است که من دست طاهر خود را دراز کنم به سوي مالهاي حرام؟! پس حضرت عسکري عليه السلام فرمود که اي پسر اسحاق بيرون آور آنچه در هميان است تا حضرت صاحب الامر عليه السلام حلال و حرام را از يکديگر جدا کند، پس احمد يک کيسه را بيرون آورد حضرت فرمود که اين از فلان است که در فلان محله قم نشسته است و شصت و دو اشرفي (دينار) در اين کيسه است چهل و پنج اشرفي از قيمت ملي است که از پدر به او ميراث رسيده بود و فروخته است و چهارده اشرفي قيمت هفت جامه است که فروخته است و از کرايه دکان سه دينار است، حضرت امام حسن عسکري عليه السلام فرمود که راست گفتي اي فرزند، بگو چه چيز در ميان اينها حرام است تا بيرون کند؟ فرمود: که در اين ميان يک اشرفي هست به سکه ري که به تاريخ فلان سال زده اند و آن تاريخ بر آن سکه نقش بوده و نصف نقشش محو شده است و يک دينار مقراض شده ناقصي هست که يک دانگ و نيم است و حرام در اين کيسه همين دو دينار است و وجه حرمتش اين است که صاحبش را در فلان سال در فلان ماه نزد جولايي که از همسايگانش بود مقدار يک من و نيم ريسمان بود و مدتي بر اين گذشت که دزد آن را ربود آن مرد جولا چون گفت که آن را دزد برد تصديقش نکرد و تاوان از او گرفت ريسماني باريکتر از آنکه دزد برده بود به همان وزن و داد آن را بافتند و فروخت و اين دو دينار از قيمت آن جامه است و حرام است. چون کيسه را احمد گشود و دو دينار به همان علامتها که حضرت صاحب الامر عليه السلام فرمود که مال فلان است که در فلان محله قم ميباشد و پنجاه اشرفي در اين صره است و ما دست بر اين دراز نميکنيم، پرسيد چرا؟ فرمود که اين اشرفيها قيمت گندمي است که ميان او و برزگرانش مشترک بود و حصه خود را زياد کيل کرد و گرفت مال آنها در آن ميان است، حضرت امام حسن عسکري عليه السلام فرمود که راست گفتي اي فرزند، پس به احمد گفت که اين کيسه ها را بردار و وصيت کن که به صاحبانش برسانند که ما نميخواهيم و اينها حرام است تا اينکه همه را به اين نحو تميز فرمود. و چون سعد بن عبدالله خواست که مسايل خود را بپرسد حضرت عسکري عليه السلام فرمود که از نور چشمم بپرس آنچه ميخواهي و اشاره به حضرت صاحب عليه السلام نمود. پس جميع مسائل مشکله را پرسيد و جوابهاي شافي شنيد و بعضي از سؤالها که از خاطرش محو شده بود حضرت از راه اعجاز به يادش آورد و جواب فرمود. (حديث طولاني است در ساير کتب ايراد نموده ام.)