بازگشت

درهم شکستن توطئه معتضد عباسي


چهارم شيخ طوسي از رشيق روايت کرده است که «معتضد خليفه» فرستاد مرا با دو نفر ديگر طلب نمود و امر کرد که هر يک دو اسب با خود برداريم يکي را سوار شويم و ديگري را به جنبيت بکشيم يعني يدک کنيم و سبکبار به تعجيل برويم به سامره و خانه حضرت امام حسن عسکري عليه السلام را به ما نشان داد و گفت به در خانه ميرسيد که غلام سياهي بر آن در نشسته است پس داخل خانه شويد و هر که در آن خانه بيابيد سرش را براي من بياوريد. چون به خانه حضرت رسيديم در دهليز خانه غلام سياهي نشسته بود و بند زير جامه در دست داشت و ميبافت پرسيديم که کي در اين خانه هست؟ گفت صاحبش وهيچگونه ملتفت نشد به جانب ما و از ما پروا نکرد، چون داخل خانه شديم خانه بسيار پاکيزهاي ديديم و در مقابل پردهاي مشاهده کرديم که هرگز از آن بهتر نديده بوديم که گويا الحال از دست کارگر در آمده است و در خانه هيچ کس نبود، چون پرده را برداشتم حجره بزرگي به نظر آمد که گويا درياي آبي در ميان آن حجره ايستاده و در منتهاي حجره حصيري بر روي آب گسترده است و بر بالاي آن حصيرمردي ايستاده است نيکوترين مردم به حسب هيئت و مشغول نماز است وهيچگونه به جانب ما التفات ننمود. احمد بن عبدالله پا در حجره گذاشت که داخل شود در ميان آن غرق شد و اضطراب بسيار کرد تا من دست دراز کردم و او را بيرون مي آوردم و بي هوش شد، بعد از ساعتي به هوش آمد پس رفيق ديگر اراده کرد که داخل شد و حال او بدين منوال گذشت پس من متحير ماندم و زبان به عذر خواهي گشودم و گفتم معذرت ميطلبم از خدا و از تو اي مقرب درگاه خدا، و الله ندانستم که نزد کي مي آيم و از حقيقت حال مطلع نبودم و اکنون توبه مينمايم به سوي خدا از اين کردار، پس به هيچ وجه متوجه گفتار من نشد و مشغول نماز بود، ما را هيبتي عظيم در دل به هم رسيد و برگشتيم و «معتضد» انتظار ما را مي کشيد و به دربانان سفارش کرده بود که هر وقت برگرديم ما را به نزد او برند، پس در ميان شب رسيديم و داخل شديم و تمام قصه را نقل کرديم، پرسيد که پيش از من با ديگري ملاقات کرديد و با کسي حرفي گفتيد؟ گفتيم: نه. پس سوگندهاي عظيم ياد کرد که اگر بشنوم که يک کلمه از اين واقعه را به ديگري نقل کرده ايد هر آينه، همه را گردن بزنم. و ما اين حکايت را نقل نتوانستيم بکنيم مگر بعد از مردن او.