در بيان ولادت با سعادت حضرت صاحب الزمان و احوال والده ماجده
علامه مجلسي رحمه الله در «جلاءالعيون» فرموده: اشهر در تاريخ ولادت شريف آن حضرت آن است که در سال دويست و پنجاه و پنجم هجرت واقع شد و بعضي پنجاه و شش و بعضي پنجاه و هشت نيز گفته اند و مشهور آن است که روز ولادت شب جمعه پانزدهم ماه شعبان بود و بعضي هشتم شعبان هم گفته اند و به اتفاق، ولادت آن جناب در سر من رأي واقع شد، و به اسم و کنيت با حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم موافق است و در زمان غيبت، اسم آن جناب را مذکور ساختن جائز نيست و حکمت آن مخفي است و القاب شريف آن جناب مهدي و خاتم و منتظر و حجت و صاحب است.
ابن بابويه و شيخ طوسي به سندهاي معتبر روايت کرده اند از بشر بن سليمان برده فروش که از فرزندان ابوايوب انصاري بود و از شيعيان خاص امام علي نقي عليه السلام و امام حسن عسکري عليه السلام و همسايه ايشان بود در شهر سر من رأي، گفت که روزي کافور خادم امام علي نقي عليه السلام به نزد من آمد و مرا طلب نمود، چون به خدمت آن حضرت رفتم و نشستم فرمود که تو از فرزندان انصاري، ولايت و محبت ما اهل بيت هميشه در ميان شما بوده است از زمان حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم تا حال و پيوسته محل اعتماد ما بوده ايد و من تو را اختيارميکنم و مشرف ميگردانم.
به تفصيلي که به سبب آن بر شيعيان سبقت گيري درولايت ما و تو را به رازهاي ديگر مطلع ميگردانم و به خريدن کنيزي ميفرستم، پس نامه پاکيزه نوشتند به خط فرنگي و لغت فرنگي و مهر شريف خود بر آن زدند وکيسه زري بيرون آوردند که در آن دويست و بيست اشرفي بود، فرمودند: بگير اين نامه و زر را و متوجه بغداد شو و در چاشت فلان روز بر سر جسر حاضر شو چون کشتيهاي اسيران به ساحل رسد جمعي از کنيزان در آن کشتيها خواهي ديد وجمعي از مشتريان از وکيلان امراء بني عباس و قليلي از جوانان عرب خواهي ديد که بر سر ايشان جمع خواهند شد، پس از دور نظر کن به برده فروشي که عمرو بن يزيد نام دارد در تمام روز تا هنگامي که از براي مشتريان ظاهر سازد کنيزکي را که فلان و فلان صفت دارد و تمام اوصاف او را بيان فرمود و جامه حرير آکنده پوشيده است و ابا و امتناع خواهد نمود آن کنيز از نظر کردن مشتريان و دست گذاشتن ايشان به او، و خواهي شنيد که از پس پرده صداي رومي از او ظاهر ميشود، پس بدان که به زبان رومي ميگويد واي که پرده عفتم دريده شد. پس يکي از مشتريان خواهد گفت که من سيصد اشرفي ميدهم به قيمت اين کنيز، عفت او در خريدن، مرا راغب تر گردانيد، پس آن کنيز به لغت عربي خواهد گفت به آن شخص که اگر به زي حضرت سليمان بن داود ظاهر شوي و پادشاهي او را بيابي من به تو رغبت نخواهم کرد مال خود را ضايع مکن و به قيمت من مده. پس آن برده فروش گويد که من براي تو چه چاره کنم که به هيچ مشتري راضي نميشوي و آخر از فروختن تو چاره اي نيست، پس آن کنيزک گويد که چه تعجيل ميکني البته بايد مشتري به هم رسد که دل من به او ميل کند و اعتماد بر وفا و ديانت او داشته باشم.
پس در اين وقت تو برو به نزد صاحب کنيز و بگو که نامه اي با من هست که يکي از اشراف و بزرگواران از روي ملاطفت نوشته است به لغت فرنگي و خط فرنگي و در آن نامه کرم و سخاوت و وفاداري و بزرگواري خود را وصف کرده است، اين نامه را به آن کنيز بده که بخواند اگر به صاحب اين نامه راضي شود من از جانب آن بزرگ وکيلم که اين کنيز را از براي او خريداري نمايم. بشر بن سليمان گفت که آنچه حضرت فرموده بود واقع شد و آنچه فرموده بود همه را به عمل آوردم، چون کنيز در نامه نظر کرد بسيار گريست و گفت به عمرو بن يزيد که مرا به صاحب اين نامه بفروش و سوگندهاي عظيم ياد کرد که اگر مرا به او نفروشي خود را هلاک ميکنم، پس با او در باب قيمت گفتگوي بسيار کردم تا آنکه به همان قيمت راضي شد که حضرت امام علي نقي عليه السلام به من داده بودند پس زر را دادم و کنيز را گرفتم و کنيز شاد و خندان شد و با من آمد به حجره اي که در بغداد گرفته بودم و تا به حجره رسيد نامه امام را بيرون آورد و مي بوسيد و بر ديده ها مي چسبانيد و بر روي مي گذاشت و به بدن مي ماليد، پس من از روي تعجب گفتم نامه اي را مي بوسي که صاحبش را نمي شناسي، کنيز گفت اي عاجز کم معرفت به بزرگي فرزندان و اوصياي پيغمبران گوش خود بمن بسپار و دل براي شنيدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را براي تو شرح دهم.