بازگشت

شماري از کساني که در اين باره قلم زده اند


برخي از اصحاب ما رساله هاي جداگانه اي را در اين باره پديد آورده اند: علّامه سيّدهاشم بن سليمان نوبلي بحراني - درگذشته به سال 1107ق - تبصرة الوليّ في من رأي المهدي [1] را نگاشت؛ [2] .

ميرزا محمّدتقي بن کاظم بن عزيزاللّه بن مولي محمّدتقي مجلسي - مشهور به الماسي، و درگذشته به سال 1159ق - بهجة الاولياء في من فاز بلقاء الحجّة عليه السّلام [3] را به فارسي پديد آورد که از انجام، افتادگي دارد؛

سيّدجمال الدّين محمّد بن حسين يزدي حائري طباطبايي - درگذشته در حدود سال 1313ق - بدايع الکلام في من فاز بلقاء الامام عليه السّلام [4] را پرداخت؛

علّامه نوري - درگذشته به سال 1320ق - رساله جنّة المأوي في ذکر من فاز بلقاء الحجّة عليه السّلام را نگاشت؛

شاگرد او شيخ محمّدباقر بيرجندي - درگذشته به سال 1352ق - کتاب بغية الطّالب في من رأي الامام الغائب [5] را تأليف کرد، و شيخ علي اکبر نهاوندي - درگذشته به سال 1369ق - الياقوت الاحمر في من رأي الحجّة المنتظر را نگاشت.

در کافي در اوّلين روايتي که در باب مورد ذکر، آورده است، مي گويد: به نقل از عبداللّه بن جعفر حِمْيَري است که مي گفت: «اجْتَمَعْتُ أَنَا وَ الشَّيْخُ أَبُو عَمْرٍو - رَحِمَهُ اللَّهَ - عِنْدَ أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ، فَغَمَزَني أَحْمَدُ بْنِ إِسْحاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ؛ فَقُلْتُ لَهُ: «يا أَبا عَمْرٍو! إِنّي أُريدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ شَيْ ءٍ، وَ ما أَنَا بِشاکٍّ فيما أُريدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهُ، فَإِنَّ اعْتِقادي وَ ديني أَنَّ الْأَرْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ، إِلّا إِذا کانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ بِأَرْبَعينَ يَوْماً؛

فَإِذا کانَ ذلِکَ، رُفِعَتِ الْحُجَّةُ، وَ أُغْلِقَ بابُ التَّوْبَةِ، فَلَمْ يَکُ

«يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً»، [6] .

فَأُولئِکَ أَشْرارٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - وَ هُمُ الَّذينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيامَةُ، وَ لکِنّي أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدادَ يَقيناً، وَ إِنَّ إِبْراهيمَ عليه السلام سَأَلَ رَبَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - أَنْ يُرِيَهُ کَيْفَ يُحْيِي الْمَوْتي؟ «قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي وَ لکِنَّ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي»؛ [7] .

وَ قَدْ أَخْبَرَني أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحاقَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام قالَ: سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ: مَنْ أُعامِلُ أَوْ عَمَّنْ آخذُ، وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ؟، فَقالَ لَهُ: الْعَمْريُّ ثِقَتي فَما أَدّي إِلَيْکَ عَنّي فَعنّي يُؤَدّي، وَ ما قالَ لَکَ عَنّي فَعنّي يَقُولُ، فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ، فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ.

وَ أَخْبَرَني أَبُو عَلِيٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبا مُحَمَّدٍعليه السلام عَنْ مِثْلِ ذلِکَ، فَقالَ لَهُ: الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتانِ، فَما أَدَّيا إِلَيْکَ عَنّي فَعَنّي يُؤَدِّيانِ وَ ما قالا لَکَ فَعَنّي يَقُولانِ، فَاسْمَعْ لَهُما وَ أَطِعْهُما، فَإِنَّهُمَا الثِّقَتانِ الْمَأْمُونانِ؛ فَهذا قَوْلُ إِمامَيْنِ قَدْ مَضَيا فيکَ».

قالَ: فَخَرَّ أَبُو عَمْرٍو ساجِداً، وَ بَکي؛

ثُمَّ قالَ: «سَلْ حاجَتَکَ».

فَقُلْتُ لَهُ: «أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبي مُحَمَّدٍعليه السلام؟».

فَقالَ: «إي وَ اللَّهِ، وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذا» - وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ -.

فَقُلْتُ لَهُ: «فَبَقِيَتْ واحِدَةٌ».

فَقالَ لي: «هاتِ».

قُلْتُ: «فَالْاِسْمُ؟».

قالَ: «مُحَرَّمٌ عَلَيْکُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذلِکَ، وَ لا أَقُولُ هذا مِنْ عِنْدي، فَلَيْسَ لي أَن أُحَلِّلَ وَ لا أُحَرِّمَ، وَ لکِنْ عَنْهُ عليه السلام، فَإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطانِ، أَنَّ أَبا مُحَمَّدٍ مَضي، وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَلَداً، وَ قَسَّمَ ميراثَهُ، وَ أَخَذَهُ مَنْ لا حَقَّ لَهُ فيهِ - وَ هُوَ ذا -، عِيالُهُ يَجُولُونَ، لَيْسَ أَحَدٌ يَجْسُرُ أَنْ يَتَعَرَّفَ إِلَيْهِمْ، أَوْ يُنيلَهُمْ شَيْئاً؛ وَ إِذا وَقَعَ الْاسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ، فَاتَّقُوا اللَّهَ، وَ أَمْسِکُوا عَنْ ذلِکَ».

من و شيخ ابوعمرو- [8] رحمهُ اللّه - نزد احمد بن اسحاق بوديم؛ پس احمد بن اسحاق به من اشاره کرد که از او درباره جانشين، پرسش کنم؛ پس به او گفتم: «ابا عمرو! من مي خواهم که از تو چيزي بپرسم، ولي در اين مطلبي که از تو مي پرسم، شکّ نبرده ام؛ پس اعتقاد و دين من آن است که زمين از حجّت، خالي نمي ماند، مگر آن که چهل روز پيش از روز قيامت باشد؛ پس در اين هنگام، حجّت برداشته مي شود، و باب توبه بسته مي گردد؛ پس کسي را ايمانش فايده نبخشد، اگر پيش از آن، ايمان نياورده، و يا در ايمانش، خيري کسب نکرده باشد؛ پس آنان، اشرار خلق خداوند عزّ و جلّ اند، و آنان اند که قيامت براي ايشان به پا مي گردد، ولي من دوست دارم تا بر يقينم افزوده گردد، و ابراهيم عليه السلام از پروردگارش پرسيد که مردگان را چگونه زنده مي کند؟،

فرمود: آيا ايمان نياورده اي؟،

گفت: چرا، ولي براي آن که قلبم آرام گيرد؛

و ابوعلي احمد بن اسحاق روايت کرد مرا، به نقل از ابوالحسن [امام هادي]عليه السلام که گفت: از او پرسيدم و گفتم: براي چه کسي کار کنم، و [مباني دينم]را از که بگيرم، و به سخن چه کسي روي کنم؟

پس به او گفتند: عَمري مورد اطمينان من است، هرچه به تو رساند، از جانب من است، و هرچه بر تو گويد، از سوي من است؛ پس به سخنش گوش فراده، و فرمان بُردار او باش که ثقه و امانت دار است.

و روايت کرد مرا ابوعلي که او از ابومحمّد [امام حسن عسکري]عليه السلام سخني همانند آن پرسيد؛ پس او را گفتند: عَمري و پسرش، مورد اطمينان اند، هرچه به تو رسانند، از جانب من است، و هرچه بر تو گويند، از سوي من است؛ پس به سخنانشان گوش فراده، و فرمان بُردار آن دو باش که ثقه و امانت دارند. پس اين، گفتار دو امام درگذشته، درباره تو بود».

گفت: ابوعمرو سجده کرد و گريست؛

سپس گفت: «نيازمندي ات را بپرس».

پس به او گفتم: «آيا تو جانشين پس از ابومحمّد [امام حسن عسکري]عليه السلام را ديده اي؟».

پس گفت: «به خدا سوگند که آري، و گردنش اين گونه بود» - و با دستش نشان داد -.

او را گفتم: «يک پرسش ديگر مانده است».

پس به من گفت: «بياور».

گفتم: «نامش چيست؟».

گفت: «بر شما حرام است که از آن بپرسيد. اين را من از جانب خويش نمي گويم، من از سوي خويش، حلال و حرام نکنم؛ بلکه از جانب اوعليه السلام مي گويم؛ در باور سلطان، چنين است که ابا محمّد درگذشت، و فرزندي از خويش به يادگار نگذاشت، ميراث او را تقسيم کرده، و آن که حقّي در آن نداشته، آن را گرفته، و حال، خاندانش آواره اند؛ کسي جرأت ندارد که خويشتن را به آنان بازشناساند، يا چيزي به ايشان برساند؛ اگر نام امام، فاش شود، به دنبال او مي آيند؛ پس از خدا بترسيد، و از اين خواسته، باز ايستيد».

کليني - رحمهُ اللّه - مي گويد: «و شيخي از اصحاب ما - که نامش را از ياد برده ام - روايتم کرد که ابوعمرو از احمد بن اسحاق نيز چنين پرسشي کرد، و او پاسخي همانند آن گفت». [9] .

علّامه مجلسي قدس سره در مرآة العقول در ذيل اين روايت مي نويسد: «نخستين روايت، صحيح است، و سند آن که [در پايان حديث]آمده، مُرسل است».


پاورقي

[1] در: تهراني، آقابزرگ، ذريعه، ج3، ص326 ياد شده است.

[2] به فارسي ترجمه شده است: بحراني، هاشم، روزنه اي به خورشيد، حکايات باريافتگان به حضور حضرت مهدي عليه السّلام، ترجمه سيّدحسن افتخارزاده، [تهران]: شرکت نشر و تبليغ نيک معارف، [چاپ اوّل] 1368؛ چاپ دوم 191،1376ص، وزيري (مترجم).

[3] در: تهراني، همان، ج3، ص160.

[4] در: همان، ج3، ص65.

[5] در: همان، ج3، ص133.

[6] سوره انعام (6) ، آيه 158 (مترجم).

[7] سوره بقره (2) ، آيه 260 (مترجم).

[8] مقصود، عثمان بن سعيد عمري، نخستين نايب خاصّ امام زمان است (مترجم).

[9] کليني، محمّد بن يعقوب، کافي، ج1، ص329 (مترجم).