بازگشت

حديث لوح


اين حديث را کليني در کافي [1] ، شاگردش نعماني در الغيبة [2] ، صدوق در کمال الدّين و تمام النّعمة [3] و عيون اخبار الرّضا عليه السّلام [4] ، مفيد در اختصاص [5] ، شيخ تقي الدّين ابوصلاح حلبي در تقريب المعارف [6] به صورت مختصر، شيخ طوسي در الغيبة [7] و امالي [8] ، امين الدّين طبرسي در اعلام الوري [9] و ابومنصور طبرسي در احتجاج [10] به صورت مرسل؛ و شيخ حسن بن ابوالحسن ديلمي در ارشاد القلوب [11] ، علّامه مجلسي در مجلّد نهم بحارالانوار [12] و سيّد امين در اعيان الشّيعه [13] به نقل از کافي؛ و صافي در منتخب الاثر في الامام الثّاني عشر [14] آورده اند؛ قدّس اللّه اسرارهم.

و در کافي - به صورت مسند از ابابصير به نقل از ابي عبداللّه عليه السلام [امام صادق] - است که: قالَ أَبي لِجابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصارِيِّ: «إِنَّ لي إِلَيْکَ حاجَةً، فَمَتي يَخِفُّ عَلَيْکَ أَنْ أَخْلُوَ بِکَ فَأَسْأَلَکَ عَنْها؟»؛

فَقالَ لَهُ جابِرٌ: «أَيَّ الْأَوْقاتِ أَحْبَبْتَهُ».

فَخَلا بِهِ في بَعْضِ الْأَيَّامِ، فَقالَ لَهُ: «يا جابِرُ! أَخْبِرْني عَنِ الَّلوْحِ الَّذي رَأَيْتَهُ في يَدِ أُمّي فاطِمَةَعليها السلام، بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، وَ ما أَخْبَرَتْکَ بِهِ أُمّي أَنَّهُ في ذلِکَ الَّلوْحِ مَکْتُوبٌ؟».

فَقالَ جابِرٌ: أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنّي دَخَلْتُ عَلي أُمِّکَ فاطِمَةَعليها السلام، في حَياةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، فَهَنَّيْتُها بِوِلادَةِ الْحُسَيْنِ وَ رَأَيْتُ في يَدَيْها لَوْحاً أَخْضَرَ، ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ، وَ رَأَيْتُ فيهِ کِتاباً أَبْيَضَ، شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ.

فَقُلْتُ لَها: «بِأَبي وَ أُمّي، يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، ما هذَا الَّلوْحِ؟».

فَقالَتْ: «هذا لَوْحٌ أَهْداهُ اللَّهُ إِلي رَسُولِهِ صلي الله عليه وآله، فيهِ اسْمُ أَبي، وَ اسْمُ بَعْلي، وَ اسْمُ ابْنَيَّ، وَ اسْمُ الْأَوْصِياءِ مِنْ وُلْدي، وَ أَعْطانيهِ أَبي لِيُبَشِّرَني بِذلِکَ».

قالَ جابِرٌ: فَأَعْطَتْنيهِ أُمُّکَ فاطِمَةُعليها السلام فَقَرَأْتُهُ وَ اسْتَنْسَخْتُهُ.

فَقالَ لَهُ أَبي: «فَهَلْ لَکَ - يا جابِرُ - أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ؟».

قالَ: «نَعَمْ».

فَمَشي مَعَهُ أَبي إِلي مَنْزِلِ جابِرٍ، فَأَخْرَجَ صَحيفَةً مِنْ رَقٍّ، فَقالَ: «يا جابِرُ! اُنْظُرْ في کِتابِکَ لِأَقْرَأَ [أَنَا] عَلَيْکَ». فَنَظَرَ جابِرٌ في نُسْخَتِهِ فَقَرَأَهُ أَبي، فَما خالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً، فَقالَ جابِرٌ: فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنّي هکَذا رَأَيْتُهُ فِي الَّلوْحِ مَکْتُوباً:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ.

هذا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَکيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ، وَ نُورِهِ وَ سَفيرِهِ، وَ حِجابِهِ وَ دَليلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعالَمينَ، عَظِّمْ - يا مُحَمَّدُ - أَسْمائي، وَ اشْکُرْ نَعْمائي، وَ لا تَجْحَدْ آلائي؛ إِنّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا أَنَا قاصِمُ الْجَبَّارينِ، وَ مُديلُ الْمَظْلُومينَ، وَ دَيَّانُ الدّينِ؛

إِنّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا أَنَا، فَمَنْ رَجا غَيْرَ فَضْلي، أَوْ خافَ غَيْرَ عَدْلي، عَذّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُ بِهِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ، فَإِيَّايَ فَاعْبُدْ وَ عَلَيَّ فَتَوکَّلْ.

إِنّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَأُکْمِلَتْ أَيَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ، إِلّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً، وَ إِنّي فَضَّلْتُکَ عَلَي الْأَنْبِياءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّکَ عَلَي الْأَوْصِياءِ، وَ أَکْرَمْتُکَ بِشِبْلَيْکَ وَ سِبْطَيْکَ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ؛ فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمي بَعْدَ انْقِضاءِ مُدَّةِ أَبيهِ؛ وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خازِنَ وَحْيي، وَ أَکْرَمْتُهُ بِالشَّهادَةِ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أَرْفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً، جَعَلْتُ کَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ، وَ حُجَّتِيَ الْبالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ أُثيبُ وَ أُعاقِبُ:

أَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ، سَيِّدُ الْعابِدينَ وَ زَيْنُ أَوْلِيائِيَ الْماضينَ، وَ ابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ، مُحَمَّدٌ، الْباقِرُ عِلْمي، وَ الْمَعْدِنُ لِحِکْمَتي؛

سَيَهْلِکُ الْمُرْتابُونَ في جَعْفَرٍ، الرَّادُّ عَلَيْهِ کَالرَّادِّ عَلَيَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنّي لَأُکْرِمَنَّ مَثْوي جَعْفَرٍ، وَ لَأَسُرَّنَّهُ في أَشْياعِهِ وَ أَنْصارِهِ وَ أَوْلِيائِهِ؛

أُتيحَتْ بَعْدَهُ مُوسي فِتْنَةٌ عَمْياءُ حِنْدِسٌ، لِأَنَّ خَيْطَ فَرْضي لا يَنْقَطِعُ، وَ حُجَّتي لا تَخْفي، وَ أَنَّ أَوْلِيائي يُسْقَوْنَ بِالْکَأْسِ الْأَوْفي، مَنْ جَحَدَ واحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتي، وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ کِتابي فَقَدِ افْتَري عَلَيَّ، وَيْلٌ لِلْمُفْتَرينَ الْجاحِدينَ؛

عِنْدَ انْقِضاءِ مُدَّةِ مُوسي عَبْدي وَ حَبيبي وَ خِيَرَتي في عَلِيٍّ، وَليّي وَ ناصِري، وَ مَنْ أَضَعُ عَلَيْهِ أَعْباءَ النُّبُوَّةِ، وَ أَمْتَحِنُهُ بِالْاِضْطِلاعِ بِها، يَقْتُلُهُ عِفْريتٌ مُسْتَکْبِرٌ، يُدْفَنُ فِي الْمَدينَةِ الَّتي بَناهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلي جَنْبِ شَرِّ خَلْقي؛

حَقَّ الْقَوْلُ مِنّي لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ، ابْنِهِ وَ خَليفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ وارِثِ عِلْمِهِ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمي وَ مَوْضِعُ سِرّي، وَ حُجَّتي عَلي خَلْقي، لا يُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلّا جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْواهُ، وَ شَفَّعْتُهُ في سَبْعينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ - کُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ -؛

وَ أَخْتِمُ بِالسَّعادَةِ لِابْنِهِ عَلِيٍّ، وَليّي وَ ناصِري، وَ الشَّاهِدِ في خَلْقي، وَ أَميني عَلي وَحْيي؛ أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِيَ إِلي سَبيلي، وَ الْخازِنَ لِعِلْمي، الْحَسَنَ؛

وَ أُکَمِّلَ ذلِکَ بِابْنِهِ م ح م د، رَحْمَةً لِلْعالَمينَ، عَلَيْهِ کَمالُ مُوسي، وَ بَهاءُ عيسي، وَ صَبْرُ أَيُّوبَ، فَيُذَلُّ أَوْلِيائي في زَمانِهِ، وَ تُتَهادي رُؤُوسُهُمْ کَما تُتَهادي رُؤُوسُ التُّرْکِ وَ الدَّيْلَمِ، فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ، وَ يَکُونُونَ خائِفينَ مَرْعُوبينَ وَجِلينَ.

تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمائِهِمْ، وَ يَفْشُوا الْوَيْلُ وَ الرَّنَّةُ في نِسائِهِمْ، أُولئِکَ أَوْلِيائي - حَقّاً -، بِهِمْ أَدْفَعُ کُلَّ فِتْنَةٍ عَمْياءَ حِنْدِسٍ، وَ بِهِمْ أَکْشِفُ الزَّلازِلَ وَ أَدْفَعُ الْآصارَ وَ الْأَغْلالَ، أُولئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.

پدرم به جابر بن عبداللّه انصاري فرمود: «مرا به تو نيازي است؛ چه زماني برايت آسان تر است تا با تو خلوت کنم، و درباره آن، از تو پرسش کنم؟».

جابر به پدرم گفت: «هر زمان که بخواهي».

روزي با وي خلوت کرد، و به او فرمود: «جابر! با من، از آن لوحي که در دست مادرم فاطمه - دختر پيامبر خدا - ديده اي، و از آن چه که او درباره نوشته هاي آن لوح مي فرمود، سخن بگو».

جابر گفت: خدا را شاهد مي گيرم که روزي در زمان حيات پيامبر خدا به نزد مادرت فاطمه وارد شدم، و به او براي تولّد حسين تبريک گفتم. در دستانش لوح سبزرنگي ديدم که گمانم از زمرّد بود، و در آن، نوشته سفيدي همچون رنگ آفتاب ديدم.

به وي گفتم: «پدر و مادرم به فدايت اي دخت پيغامبر خدا! اين لوح چيست؟».

فرمود: «اين لوحي است که خداوند به پيامبرش اهدا کرده، و در آن، نام هاي پدرم، همسرم، دو پسرم، و نام اوصيايي که در شمار فرزندانم هستند، ثبت شده است. پدرم به عنوان مژدگاني آن را به من داده است».

جابر گفت: «مادرت فاطمه آن را به دستم داد، خواندمش، و از روي آن، استنساخ کردم».

پدرم به او فرمود: «جابر! مي تواني به من نشانش دهي؟».

گفت: «آري».

سپس پدرم، همراه جابر به منزل او رفت، و وي صحيفه اي از پوست آهو بيرون آورد.

پدرم فرمود: «جابر! در نگاشته خود نگاه کن تا برايت بخوانمش».

جابر نگاه در نسخه خويش داشت که پدرم همان را برايش بخواند؛ حتّي حرفي با حرفي اختلاف نداشت. جابر گفت: خدا را گواه مي گيرم که من در لوح، چنين ديدم که نگاشته بود:

به نام خداوند بخشاينده مهربان

اين نامه اي است از جانب خداوندِ پيروز و دانا براي محمّد، پيامبر، نور، فرستاده، حجاب و دليل همو. آن را روح الامين از نزد پروردگار جهانيان آورده است.

محمّد! نام هايم را بزرگ شمار، نعمت هايم را شکر گزار و لطف هايم را انکار مدار. منم، من که خدايي جز من نيست، شکننده جابرانم، انتقام جوينده ستم کشانم، سزادهنده روز جزايم. منم، من که خدايي جز من نيست، هرکه را اميد به فضلِ جز من است، هرکه را ترس از عدل جز من است، چنانش کيفر دهم که هيچ يک از جهانيان را چونان نداده باشم. تنها پرستنده ات من باشم، توکّلت تنها بر من باشد.

راستي من پيامبري نفرستادم که روزگارش را پايان دهم، و عمرش به سر آيد، مگر آن که وصيّي برايش نهادم.

راستي تو را بر تمامي پيغامبران برتري دادم، وصيّ تو را بر تمامي اوصيا برتري نهادم، و به دو شيربچّه دخترزاده ات، حسن و حسين، گرامي ات داشتم.

حسن را - پس از پدرش - گنجينه دانشم، و حسين را گنج دار وحي خويش ساختم. با شهادت، گرامي اش دارم، و زندگاني اش را با سعادت به پايان رسانم. او برترين کسي است که به شهادت رسيده، بلندمرتبه ترينِ شهيدان است. کلمه تامّه ام را همراه او کردم، و حجّت بالغه ام را نزد او نهادم. توسّط خاندان همو است که پاداش و کيفر دهم:

نخستينِ آنان علي است؛ سرور عابدان، و زيور اولياي پيشينم.

پسرش - همچون جدّ ستوده اش - محمّد، شکافنده دانشم، و گنجينه حکمت من است.

هلاک اند آنان که درباره جعفر ترديد بَرند؛ آن که نپذيردش، مرا نپذيرفته است. گفتار به حقّ من آن است که پاي گاهش را گرامي دارم، و وي را درباره پيروان، ياران و دوستانش شاد کنم.

پس از او موسي است؛ همو که به آشوبي سخت و تار گرفتار است. رشته ام نبُرد، حجّتم نهان نماند، و دوستانم از جام لبالب بنوشند. هر آن که يکي از اينان را منکر شود، به انکار نعمتم برآمده، و هر آن که آيتي از کتابم را تغيير دهد، بر من دروغ بسته است.

اي واي بر افترابندان و انکارکنندگان پس از درگذشت موسي - بنده، و دوست و برگزيده ام -، درباره علي دوست و ياري دهنده من که بارهاي وظايف نبوّت را بر دوش او نهم، و وي را بر به عهده گرفتن آن ها بيازمايم. ديوصفتي گردن فراز بکشدش، و در شهري که به دست عبد صالحي [15] بنا گشته است، در کنار بدترين خلايق [16] به خاک رود.

گفتار به حقّ من آن است که او را به پسرش، خليفه پس از او، و وارث دانشش محمّد شاد کنم. او است گنج دانشم، جاي گاه رازم، و حجّت بر بندگانم. بنده اي بر او ايمان نياورَد، مگر که در بهشت جايش دهم، و شفاعتش را در هفتاد کس از خاندانش - که همگي سزاوار دوزخ اند - پذيرا شوم.

سرانجام، سعادت را نصيب پسر او علي که وليّ و ياري دهنده من، گواه در خلق من، و امين من در وحي من است، مي گردانم. از او، حسن، آن که دعوت کننده به راهم، و گنج دار دانشم باشد را برآورم.

[سلسله امامت] را به پسر او م ح م د که رحمت عالميان است، کامل گردانم. او را کمال موسي، نور عيسي و صبر ايّوب است. در زمان او است که دوستانم خوار شوند. سرهاي آنان را دشمنان به يکديگر پيشکش دهند؛ همان گونه که سرهاي ترکان و ديلميان را به هم هديه مي دهند. بکُشندشان و بسوزانندشان، و آنان، هراسان و بيم ناک و ترسان باشند.

خونشان زمين را رنگين کند، و شيون و زاري زنانشان آشکار شود. آنان دوستان حقيقي من اند. با آن ها است که هر آشوب سخت و تاري را ببَرم، و زمين لرزه ها، بارهاي گران و زنجيرها را کنار زنم. صلوات و رحمت الهي بر آن هدايت شدگان باد، همانان که خود، هدايت شدگان هستند. [17] .

عبدالرّحمان بن سالم گفت: ابوبصير گفت: اين روايت - حتّي اگر در تمام طول عمر خود حديثي جز اين حديث نشنوي - کفايتت کند؛ پس آن را از جز اهلش مخفي دار. [18] .

مي گويم: علّامه سيّداسماعيل هاشمي اصفهاني [19] در شرح اين حديث رساله اي با نام شهادة الشّهداء به زبان فارسي نگاشته، و به سال 1406ق در اصفهان به چاپ رسانده است [20] که مي توان به آن تأليف لطيف، مراجعه کرد. [21] .


پاورقي

[1] کليني، محمّد بن يعقوب، کافي، ج1، ص527.

[2] نعماني، ابن ابي زينب، الغيبة، ص29.

[3] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، کمال الدّين و تمام النّعمة، ص308.

[4] همو، عيون اخبار الرّضا عليه السّلام، ج1، ص41.

[5] مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان، اختصاص، ص210.

[6] حلبي، تقي الدّين ابوصلاح، تقريب المعارف، ص178.

[7] طوسي، محمّد بن حسن، الغيبة، ص93.

[8] همو، امالي، ص291، ش566.

[9] طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري، ص225.

[10] طبرسي، احمد بن علي، احتجاج، ج1، ص67.

[11] ديلمي، حسن بن ابوالحسن، ارشاد القلوب، ج2، ص290.

[12] مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، ج9، ص120 به بعد از چاپ کمپاني.

[13] امين عاملي، محسن، اعيان الشّيعه، ج2، ص55.

[14] صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص133.

[15] ظاهراً مقصود از «عبد صالح»، ذوالقرنين باشد (مترجم).

[16] مقصود، هارون الرّشيد است (مترجم).

[17] أولئک عليهم صلوات من ربّهم و رحمة...»، سوره بقره (2) ، آيه 157 (مترجم).

[18] کليني، محمّد بن يعقوب، کافي، ج1، صص528 - 527.

[19] مذکور در: مهدوي، مصلح الدّين، تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير، ج2، ص287.

[20] ديگران نيز رسالاتي درباره حديث لوح به نگارش درآورده اند؛ از جمله: صفاخواه، محمّدحسين و عبدالحسين طالعي، بررسي تحليلي و اسنادي حديث لوح، تهران: ميقات، چاپ اوّل 1378ش؛ امامت کاشاني، عزيزاللّه، حديث لوح، چاپ دوم 1413ق، قم: چاپخانه علميّه؛ لباف، علي، حديث لوح ائمّه هدي در لوح فاطمه زهرا، تهران: جلي، 1375ش (مترجم).

[21] آيت اللّه هاشمي - عضو مجلس خبرگان رهبري - در سال 1330ق در طالخونچه پا به جهان نهاد، و در شام گاه پنج شنبه 18/ 6/ 1378 خورشيدي در مشهد مقدّس به ديدار حقّ شتافت، و در مقبره علّامه مجلسي در جنب مسجد جامع عتيق اصفهان، روي در نقاب خاک کشيد (مترجم).