بازگشت

دانشمندان اهل سنتي که درباره ي وجود مهدي با دانشمندان شيعي ا


اين عده بسيارند و گروهي از آنان را مي توان نام برد:

اول:ابو سالم کمال الدين محمد بن طلحه بن محمد بن ابوالحسن قرشي نصيبي شافعي نويسنده ي کتاب مطالب السؤول في مناقب آل الرسول (ص): اين شخص از سوي دانشمندان اهل سنت مورد ستايش قرار گرفته و از او به نيکي ياد شده است. از جمله تقي الدين ابوبکر احمد بن قاضي شهيد، معروف به ابن جماعه دمشقي اسدي، در طبقات فقهاء الشافعيه، بنابر قولي که از وي نقل شده، معروف به ابن جماعه دمشقي اسدي، در طبقات فقهاء الشافعيه، بنابر قولي که از وي نقل شده، مي گويد: ابو سالم کمال الدين محمد يکي از بزرگان و سران بود که در سال 582 به دنيا آمد. به تفقه پرداخت و در علوم مختلف دست پيدا کرد. او فقيهي با تقوا و اسلام شناس بود. در علم اصول و خلاف تبحر داشت. او بر همگان برتري جست و به استماع حديث پرداخت...

همچنين ابوعبدالله بن اسعد يمني، معروف به يافعي در کتاب مرآة الجنان در ذيل حوادث سال 650 از ابوسالم کمال الدين محمد ياد کرده است و او را ستوده است. از عبدالغفار بن ابراهيم عکي شافعي نيز نقل شده که گفته است: ابوسالم يکي از دانشمندان مشهور است.جمال الدين عبدالرحيم بن حسن بن علي اسنوي شافعي در طبقات الشافعيه از ابوسالم ياد و در مدح او بسيار مبالغه کرده است.

کتاب وي موسوم به مطالب السوول از شهرت بسياري برخوردار است تا آنجا که اين تيميه که خود دسته اي از احاديث مستفيض اين کتاب را انکار کرده، بر شهرت آن تاکيد ورزيده و گفته است:اين کتاب بر شيوه ي سنت تاليف شده است.

ابو سالم در کتاب مذکور در باب دوازدهم آورده است:درباره ي ابوالقاسم محمد بن حسن الخالص بن علي المتوکل بن محمد القانع بن علي الرضا بن موسي الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن حسين الزکي بن علي المرتضي



[ صفحه 341]



اميرالمومنين بن ابي طالب، مهدي حجت و خلف صالح منتظر عليهم السلام و رحمه الله و برکاته.

وي در ادامه سخنانش گويد: مهدي در سر من راي در روز بيست و سوم رمضان سال 258 هجري به دنيا آمد. پدرش حسن الخالص و مادرش کنيزکي بود به نام صيقل. برخي نيز نام او را حکميه يا غير آن گفته اند. آنگاه وي رواياتي درباره ي مهدي از طريق ابوداوود ترمذي و بنوي و مسلم و بخاري و ثعلبي نقل و اعتراض کرده است که اين احاديث بر محمد بن حسن عسکري دلالتي ندارد. آنگاه خود در مقام پاسخ برآمده مي گويد: چون پيامبر صفات او را توصيف و نام نسب وي را ياد کرده است درمي يابيم که او خود مهدي است. ما ملخص شبهات و پاسخهاي وي را در کتاب خود موسوم به البرهان علي وجود صاحب الزمان نقل کرده ايم که مي توان بدان مراجعه کرد.

دوم: ابو عبدالله محمد بن يوسف بن محمد کنجي شافعي در کتابهاي خود موسوم به البيان في اخبار صاحب الزمان و کفاية الطالب في مناقب اميرالمومنين علي بن ابي طالب. ابن صباغ مالکي در فصول المهمه از کنجي به عنوان امام حافظ ياد کرده است. ابن حجر عسقلاني نيز در کتاب فتح الباري في شرح صحيح البخاري. به روايت او استدلال کرده است. در مورد کتاب البيان نيز صاحب کشف الظنون مي گويد: البيان في اخبار صاحب الزمان نوشته شيخ ابو عبداله محمد بن يوسف کنجي متوفي در سال 658 هجري است. علي بن عيسي اربلي نيز در کشف الغمه اين کتاب را تماما نقل کرده و گفته است: نويسنده ي اين کتاب، کتاب مذکور و کتاب کفاية الطالب را به محضر تاج الدين محمد بن نصر بن صلايا علوي حسيني آورد. ما هر دوي اين کتابها را در نزد مولف آنها در دو مجلس خوانديم که آخرين آنها روز پنج شنبه شانزدهم جمادي الاخره سال 648 در اربل بود.

کتاب البيان، بيست و پنج باب دارد که بيست و چهار باب آن در خصوص رواياتي است که از طريق اهل سنت درباره ي صاحب الزمان نقل شده است. ما تمام اين ابواب را در مجلس پنجم از باب بيست و پنجم در فصل مربوط به زنده بودن مهدي پس از غيبتش و اينکه بقاي وي به دليل زنده بودن عيسي و خضر و الياس از اولياي خدا و دجال و ابليس ملعون، دشمنان خدا غير ممکن نيست، نقل کرده ايم. کنجي در کفاية الطالب در باب هشتم از ابواب ملحق به ابواب فضايل، پس از ذکر تاريخ ولادت و وفات امام حسن عسکري (ع) گويد: فرزند او همان امام منتظر است.

سوم: نورالدين علي بن محمد بن صباغ مالکي در کتاب فصول المهمه في معرفة الائمه



[ صفحه 342]



در کتب تراجم از اين کتاب بسيار تعريف و تمجيد کرده اند. شمس الدين محمد بن عبدالرحمن سخاوي مصري شاگرد ابن حجر عسقلاني در کتاب خود موسوم به الضوء اللامع في احوال اهل القرن التاسع، گويد:«علي بن محمد بن احمد بن عبدالله نور الدين اسفاتي غزي الاصل مکي مالکي معروف به ابن صباغ، در دهه ي اول ذي حجه سال 784 در مکه به دنيا آمد و در همانجا پرورش يافت. او قرآن و رساله در فقه و الفيه ابن مالک را حفظ کرد و آنها را بر عبدالرحمن فارسي عرضه کرد. ابن حجر نام عده اي ديگر را نيز مي برد و آنگاه مي گويد: آنان به ابن صباغ اجازه نامه دادند. وي از نخستين ايشان فقه آموخت و نحو را از جلال عبدالواحد مرشدي فراگرفت و سداسيات رازي را از علي المزين مراغي شنيد. او صاحب تاليفاتي است از جمله کتاب الفصول المهمه لمعرفه الائمه که مقصود وي همان دوازده امام است. کتاب ديگر وي العبر فيمن سفه النظر نام دارد. من از او اجازه نامه دارم. اين صباغ در هفتم ذي قعده ي سال 855 بمرد و در معلاة دفن شد. خداوند از گناه او و ما درگذرد.»

از احمد بن عبدالقادر عجيلي شافعي نقل شده است که از وي در کتاب ذخيره المال في مساله الخشي به تعظيم از ابن صباغ ياد کرده است. همچنين از جماعتي از دانشمندان نقل شده است که آنان به روايات وارد شده در فصول المهمه اعتماد مي کردند. کساني همچون عبدالله بن محمد مطيري مدني شافعي، از فرقه نقشبنديه در کتاب رياض الزاهره و نور الدين علي سمهودي در جواهر العقدين و برهان الدين علي حلبي شافعي در سيره ي حلبي و عبدالرحمن صفوري در زينة المجالس و... از اين شمارند.

در فصول المهمه، فصل دوازدهم آمده است: در ذکر ابو القاسم حجت وخلف صالح فرزند ابو محمد حسن الخالص امام دوازدهم و تاريخ ولادت و دلايل امامت و ذکر گوشه اي از اخبار مربوط به او وغيبتش و مدت حکومت و ذکر لقب و کنيه آن حضرت و ديگر اموري که به نحوي به آن حضرت مربوط است. آنگاه وي برخي از روايات رسيده در اين باره را نقل کرده و پس از آن گفته است: وي در نيمه ي شعبان سال 255 هجري در سر من راي به دنيا آمد. اما نسب وي از سوي پدر و مادر چنين است: ابو القاسم محمد الحجة بن حسن الخالص بن علي الهادي بن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسي الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن حسين الشهيد بن علي بن ابي طالب رضي الله عنهم. اما مادرش کنيزي به نام نرجس بود که گفته اند بهترين کنيز بوده است. از وي به اسامي ديگري نيز ياد شده است. ابن صباغ در ادامه ي اين فصل آورده است که مهدي در سال 276 هجري غيبت رده است. سپس گويد: اين اندکي بود از اخباري که درباره ي امام دوازدهم به ما رسيده بود. روايات در اين باره فراوان است و اخبار معروف که محدثان آنها را در



[ صفحه 343]



کتابهاي خود گرد آورده و چيزي از آنها فرونگذاشته اند. آنگاه وي گوشه اي از اين اخبار را نقل کرده و سپس از محمد بن يوسف کنجي شافعي آنچه را که وي در فصل بيست و پنجم از کتاب البيان في اخبار صاحب الزمان، که ذکر آن گذشت، آورده، روايت کرده است.

همچنين ابن صباغ در ذيل زندگي پدر امام زمان (ع) آورده است: ابو محمد حسن عسکري رضي الله عنه فرزند خود حجت قائم منتظر را پس از خويش به امامت تعيين کرد. وي تولد اين کودک را پنهان کرد و به خاطر ناهمواري روزگار و ترس از حکومت وقت که مبادا در پي دستگيري و حبس شيعيان وي برآيند، کار فرزندش را پوشيده مي داشت.

چهارم: فقيه واعظ شمس الدين ابومظفر يوسف بن قزعلي [1] بن عبدالله بغدادي حنفي معروف به سبط بن جوزي در کتاب تذکرة خواص الامه في معرفة الائمه

او فرزند دختر عالم واعظ جمال الدين ابو الفرج عبدالرحمن تيمي بکري بغدادي حنبلي معروف به ابن جوزي بود. از ابن خلکان [2] نقل شده است که در خلال زندگي نامه ي جد مذکور ابن جوزي گويد: سبط او شمس الدين ابو المظفر يوسف بن قزعلي واعظ مشهور حنفي بود. مجالس وعظ و اندرز وي از شهرت بسيار برخوردار و در نزد پادشاهان مقبول بود. او کتابي در تفسير قرآن و نيز کتابي بزرگ در تاريخ نگاشته که من کتاب اخير را به خط خود او ديده ام.اين کتاب در چهل جلد نگارش يافته که آن را مرآة الزمان ناميده است. وي در شب سه شنبه 21 ذي حجه سال 654 در دمشق در منطقه جبل قاسيون درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. ابن خلکان در ادامه گويد: پدرش عتيق الوزير عون الدين بن هبيره بود که حافظ ابن جوزي دختر خويش را به همسري او درآورده بود و ثمره ي اين پيوند همين شمس الدين مذکور بود. از اين رو شمس الدين را به نسب جدش خوانده اند نه به نسب پدرش. [3] .

محمود بن سليمان کفوي در کتاب الاعلام الاخيار پس از ذکر نسب و ولادت ابن جوزي نويسد: ابن جوزي به فراگيري فقه پرداخت و از جد مادري خويش حديث شنيد. جدش حنبلي بود و همين امر باعث شد که ابن جوزي نيز تحت تاثير تربيت او در کودکي مذهب حنبلي را برگزيند. سپس وي به موصل وارد شد و از آنجا به دمشق رفت. در اين هنگام او



[ صفحه 344]



بيست و چند سال داشت. ابن جوزي در دمشق به استماع حديث پرداخت و از محضر درس جمال الدين الحصيري استفاده کرد و مذهب خود را از حنبلي به حنفي تغيير داد. زيرا خبردار شد که قزعلي بن عبدالله بر مذهب حنفي بود. ابن جوزي امامي دانشمند فقيه و پربصيرت بود. از سخنانش مرواريدها صيد مي شد و از حکمتهايش گهر مي باريد. آنگاه وي در مدايح و فضايل ابن جوزي مفصلا سخن گفته است.

يافعي در مرآة الجنان و ابن الشحنه در روضة المناظر و تاج الدين در کفاية المتطلع و نيز ديگران از ابن جوزي ياد کرده و درباره ي او سخن گفته اند.

سبط ابن جوزي در کتاب تذکرة خواص الامه في معرفة الائمه پس از ذکر زندگي حسن عسکري (ع) مي نويسد: فرزندان وي: از جمله ايشان است محمد الامام. (فصل) او محمد بن حسن بن علي بن محمد بن موسي الرضا بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است. کنيه اش ابو عبدالله و ابو القاسم است و او همان خلف حجت و صاحب الزمان و قائم و منتظر و کسي است که ظهور خواهد کرد و آخرين امامان است. آنگاه وي به ذکر پاره اي از رواياتي که درباره ي مهدي (ع)رسيده پرداخته است وسپس گويد: در روايات بسياري از او ياد شده است. گفته اند وي دو نام دارد يکي محمد و ديگري ابوالقاسم. گفته اند:مادرش کنيزي بوده که صقيل ناميده مي شده است.سپس ابن جوزي از سدي روايتي نقل کرده مبني بر آنکه مهدي با عيسي بن مريم در يک جا گرد مي آيند و مردم به امامت عيسي نماز مي گزارند. آنگاه وي اين امر را به دو دليل توجيه کرده است.نخست آنکه: عيسي از امامت نماز کنار مي رود و جاي خود را به مهدي مي دهد و خود پشت سر آن حضرت نماز مي گزارد. و دوم: سخن پيامبر (ص) که فرمود: پيامبري پس از من نيست که با ايجاد شبهه لوث نشود. آنگاه وي کلام خود را با ذکر اخبار تعدادي از معمران به پايان مي رساند.

پنجم: شيخ اکبر محي الدين ابو عبدالله محمد بن علي بن محمد بن عربي الحاتمي الطايي الاندلسي مدفون در صالحيه دمشق در کتاب الفتوحات المکيه. کتاب فتوحات همچون مولفش از آوازه ي بسيار برخوردار است. شعراني در کتاب اليواقيت و الجواهر از قول فيروزآبادي صاحب قاموس، مدح و ثناي فراواني بر شيخ محي الدين نقل مي کند. از آن جمله است سخن فيروزآبادي که گويد: شيخ محي الدين دريايي بي کرانه بود. چون در مکه مسکن گزيد، آن شهر مجمع علما و محدثان شد. و شيخ در هر علمي که آنان در آن بحث و گفتگو مي کردند چهره اي شاخص و برجسته داشت. هر کدام از دانشمندان و محدثان در رفتن به مجلس درس او از ديگري سبقت مي گرفتند و با حضور در مجلس او تبرک مي جستند و تصانيفش را نزد وي مي خواندند. فيروزآبادي گويد: تاليفات وي در خزاين



[ صفحه 345]



مکه خود راست ترين گواه بر ادعاي ما است. بيشتر اشتغال وي در مکه، شنيدن حديث و ياد دادن آن بود. وي در اين شهر کتاب الفتوحات المکيه را تاليف کرد. او اين کتاب را از صميم قلب و در پاسخ به سوالي که شاگردش بدر حبشي از او کرده بود، نگاشت و چون از نوشتن آن فراغ يافت آن را بر بام کعبه معظمه نهاد. اين کتاب يک سال در همانجا بماند آنگاه محي الدين کتاب را پايين بياورد و آن را همان گونه ديد که سال پيش در آنجا بنهاده بود. نه ورقي از آن از بين رفته بود و نه باد آن را فرسوده بود. حال آن که در مکه باد و باران بسيار مي وزد و مي بارد. پس از اين واقعه ابن عربي بن مردم اجازه داد که از کتابش نسخه بردارند و يا آن را بخوانند. همچنين شعراني در اوايل کتاب اليواقيت و الجواهر به نقل از فيروزآبادي نوشته است:«نشنيده ايم کسي از مسلمانان در علم شريعت و حقيقت به پايه اي رسيده باشد که شيخ محي الدين بدان دست يافته است.»

فيروزآبادي گويد: کتابهاي ابن عربي (رضي الله عنه) دريايي است ذخار که هيچ کس مانند آنها را تاليف نکرده است.از خصايص کتب وي آن است که هيچ کس آنها را به دقت مطالعه نمي کند مگر آن که مشکلات ديني و سوالهاي دشوارش حل مي شود و چنين خصوصيتي در کتابهاي ديگران هرگز يافت نمي شود.

آنچه نقل شد گوشه اي کوچک از مدح و ستايش فيروزآبادي بر ابن عربي بود و ذکر تمام گفتار فيروزآبادي در اين خصوص به درازا مي انجامد. ما تمام گفتار وي را در ستايش ابن عربي، در کتاب ديگر خود به نام البرهان علي وجود صاحب الزمان نقل کرده ايم.

شعراني در اليواقيت و الجواهر، مدايح بسياري ديگر از علما را بر ابن عربي نقل کرده است. از جمله شيخ کمال الدين زملکاني و قطب الدين حموي و صلاح الدين صفدي و قطب الدين شيرازي و فخر الدين رازي و امام سبکي که ذکر نام تمام آنان و نيز گفتارشان از حوصله ي اين کتاب بيرون است.

اما آنچه ابن عربي به صراحت درباره ي موضوع مورد نظر ما عنوان کرده همان است که شعراني در باب 65 از کتاب اليواقبت والجواهر از او نقل کرده است در باب 366 فتوحات، ابن عربي چنين گويد:«بدانيد که خروج مهدي (ع) امري محتوم است و از آن گريزي نيست اما مهدي ظهور نخواهد کرد مگر آنکه زمين از ظلم و ستم پر شده باشد پس مهدي زمين را از عدل و داد درمي آکند و اگر از دنيا جز يک روز باقي نباشد خداوند آن روز را چنان دراز گرداند تا اين خليفه خروج کند. او از عترت رسول خدا (ص) از فرزندان فاطمه (رضي الله عنها) است. نياي او حسين بن علي بن ابي طالب و پدرش حسن عسکري فرزند امام علي نقي فرزند محمد تقي فرزند امام علي رضا فرزند امام موسي کاظم فرزند امام حسين فرزند امام علي بن ابي طالب (رضي الله عنه) است و نامش شبيه نام پيامبر (ص)



[ صفحه 346]



است. مسلمانان در ميان رکن و مقام با وي بيعت مي کنند. شمايل او چونان شمايل پيامبر (ص) است ولي از نظر اخلاقي از آن حضرت پايين تر است زيرا هيچ کس در اخلاق به پايه ي پيامبر (ص) نرسد و خداوند درباره ي او فرمود: همانا تو بر خلق و خويي بزرگ هستي. او پيشاني فراخ است و دماغي خميده (عقابي) دارد. نيکبخت ترين مردم نسبت به او کوفيان هستند. مهدي مال را به يکسان در ميان مردم بخش مي کند و در ميان رعيت به داد رفتار مي کند. چنان که کسي نزد او مي آيد و مي گويد: اي مهدي به من مال ببخش، روبه روي مهدي مال فراوان و انباشته اي است او آن قدر مال در دامن آن مرد مي ريزد که نمي تواند حملش کند. مهدي در روزگار فترت دين ظهور خواهد کرد و خداوند به واسطه ي او چنان (علم و دانش) پراکند که با قرآن منتشر نکرده است. مردم در زمان او شب را با جهل و ترس و بخل سر مي کنند و چون صبح فرا رسد، دانا و دلير و بخشنده مي شوند پيروزي فراروي او راه مي سپرد. او پنج يا هفت يا نه سال زندگي مي کند. بي اشتباه يا در جاي پاي رسول مي نهد و حرکت مي کند. او را فرشته اي است که از جايي که وي را نمي بيند ياري اش مي کند و کار او را قوام مي بخشد. بارهاي سنگين را بر دوش مي کشد به ضعيفان يار مي رساند و در کارهاي دشوار حق مدد مي کند. بدانچه مي گويد عمل مي کند و کاري را که مي کند، مي گويد و آنچه را که مي بيند، مي داند.

خداوند کار او را در يک شب سامان مي بخشد. او مدينه ي روميه را با تکبير و به همراه هفتاد هزار نفر از مسلمانان از فرزندان اسحاق فتح مي کند. جنگي بزرگ در مرج عکا روي مي دهد. ستم و ستمگران را نابود و دين و دينداران را حاکم مي سازد در کالبد اسلام روح مي دمد. خداوند اسلام را به وسيله ي او عزت مي بخشد از پس آن که خوار و ذليل شده است و اسلام را به واسطه او زنده مي دارد پس از آنکه بي جان شده است. جزيه را برقرار مي کند و مردم را با شمشير به خدا مي خواند. پس هر کس به دعوت او گردن ننهد، کشته شود و هر که با او منازعه کند خوار گردد. از احکام دين آنچه را که خود بدانها معتقد است ظاهر گرداند به گونه اي که اگر پيامبر (ص) در زمان او زنده مي بود، همان احکام را صادر مي کرد. در روزگار او جز دين خالص و پاکيزه و به دور از آراي شخصي برجاي نمي ماند. آن حضرت در بيشتر احکامش با مذاهب علما مخالفت مي ورزد، پس علما نيز از وي دل آزرده مي شوند زيرا آنان کمان مي کنند که خداوند پس از امامانشان، مجتهد ديگري را پديد نخواهد آورد.

شعراني گويد: شيخ محي الدين در ذکر حوادثي که براي مهدي (ع) در برخورد با اين علما پيش مي آيد بسيار طول سخن داده و آنگاه گفته است: بدان که چون مهدي ظهور کند دل مسلمانان، خاصه و عامه، شاد گردد. او را ياراني است بردبار و باوقار که دعوتش را استوار مي دارند و ياري اش مي کنند. اينان وزيران و مددکاران اويند. مسئووليتهاي مملکت



[ صفحه 347]



را بر دوش مي گيرند و مهدي را در کارهايي که خداوند بر عهده ي او گذارده ياري مي رسانند. عيسي بن مريم (ع) در مناره ي بيضاء در شرق دمشق در حالي که به دو فرشته تکيه داده، يکي از راست و ديگري از چپ، بر آن حضرت فرود مي آيد. در آن هنگام مردم به خواندن نماز عصر مشغولند، پس مهدي از جاي خود کنار مي آيد و عيسي گام به جلو مي نهد و با مردم نماز مي گزارد. عيسي مردم را به سنت پيامبر (ص) فرامي خواند. صليب را مي شکند و خوک را مي کشد و خداوند مهدي را طاهر و مطهر قبض روح مي کند. در روزگار او سفياني در کنار درختي در غوطه ي دمشق کشته مي شود و سپاهش در دل صحرا به زمين فرو مي روند. پس هر کس که به اکراه و زور در اين سپاه آمده باشد روز قيامت مطابق نيتي که داشته محشورش کنند. زمان ظهور او خواهد رسيد و دورانش بر سر شما سايه مي گسترد. در قرن چهارم ملحق به سه قرن گذشته، قرن رسول خدا (ص) پديد آمد و اين همان قرن صحابه است سپس بعد از آن قرني ديگر مي آيد و از پس آن قرن ديگري مي آيد آنگاه ميان اين دو قرن، فاصله هايي مي افتد.

امور دردناکي پيش آمد و هواها آشکار گشت و خونها ريخته شد. پس مهدي از ديدگان پنهان شد تا وقت مقرر. پس شهيدان او بهترين شهيدان و امينان او برترين امينانند.

شيخ محي الدين گويد: خداوند گروهي را به مدد او برگماشته و آنان را در پرده ي غيب خويش نهان داشته است. آنگاه در ادامه ي گفتارش گويد: اينان از طايفه ي عجم اند. در ميان آنان عربي نيست اما با اين وجود جز به زبان عربي سخن نمي گويند. آنان را نگاهباني است از غير جنس ايشان که هيچ گاه خداي را معصيت نکرده اند. او اخص وزراي مهدي (ع) است.

... آنان تمام ساکنان شهر را مي کشند مگر يکي از آنان را در مرج عکادر ضيافت الهي که خداوند تعالي آن را خوراک درندگان و پرندگان و شيران مي کند.

ششم: نورالدين عبدالرحمن بن احمد بن قوام الدين دشتي جامي حنفي و بنا به قولي شافعي صاحب شرح مشهور کافيه ابن حاجب، در کتاب شواهد النبوه.

مولف الشقايق النعمانيه في علماء الدوله العثمانيه پس از ذکر طريقه نقشبنديه و گروهي از مشايخ آن مي نويسد: از جمله مشايخ آنان عارف بالله عبدالرحمن بن احمد جامي است که نخست به فراگيري علم شريف (فقه) پرداخت و از دانشمندان روزگار خويش شد، سپس به حلقه ي شاگردان مشايخ صوفيه پيوست و کلمه ي توحيد را از شيخ سعد الدين کاشغري آموخت و آنگاه به محضر عبيدالله سمرقندي رفت و بدو کاملا انتساب جست... او به علم و



[ صفحه 348]



فضل شهره بود و دايره ي شهرت وي تا آفاق دوردست گسترده بود تا آنجا که سلطان با يزيدخان او را به کشور خود فراخواند و بدو هداياي ارزشمندي داد... مولاي اعظم سرورم محي الدين الفناري از پدرش مولي علي الفناري که در لشکر پيروز سلطان محمود خان به پيشه ي قضاوت اشتغال داشت برايم نقل کرد که گفت: روزي سلطان به من گفت:پژوهشگران علوم حقيقت از متکلمان و صوفيه و حکما را بايد گرد آورد و ميان آنان داوري کرد. گفتم: براي داوري در بين آنان کسي جز مولي عبدالرحمن جامي شايستگي ندارد. پس سلطان قاصدي را با هداياي گرانبها به سوي جامي فرستاد و از او خواهش کرد که اين داوري را انجام دهد. جامي نيز رساله اي نوشت و در شش مساله ميان آنان داوري کرد. يکي از اين مسايل، مساله ي وجود بود. جامي اين رساله را براي سلطان فرستاد. سپس مولف الشقايق النعمانيه برخي از کتابهاي او را همچون شرح الکافيه و شواهد النبوة به زبان فارسي و نيز نفحات الانس به همان زبان و سلسلة الذهب را که در آن بر برخي از طوايف را فضي طعن زده، نام برده است. وي سپس گويد: تمام کتابهاي جامي در نزد دانشمندان با فضيلت پذيرفته و مقبول است.

محمود بن سليمان مکفوي نيز بنابر قولي که از وي نقل شده در کتاب اعلام الاخيار من فقهاء مذهب النعمان المختار، بر جامي بسيار ثنا گفته است و درباره کتاب شواهد النبوه او اظهار داشته که اين کتاب، تاليفي است ارزشمند و معروف و مورد اعتماد.

حاجي خليفه در کشف الظنون مي نويسد: شواهد النبوة به زبان فارسي و از تاليفات مولانا نورالدين عبدالرحمن بن احمد جامي است. اين کتاب را بسياري از علما ترجمه کرده اند.

مولف تاريخ الخميس در آغاز کتاب خود گويد: که تعدادي از کتب معتبر را برگزيده است و از جمله آنان کتاب شواهد النبوة را نام مي برد.

جامي در شواهد النبوة، اخباري در خصوص ولادت مهدي و برخي از معجزات وي نقل کرده است که خلاصه اي از آن نقل مي شود:

از حکيمه عمه ابومحمد الزاکي (ع) (امام حسن عسکري (ع)) روايت شده است که گفت: روزي نزد ابو محمد (ع) بودم. پس فرمود: اي عمه امشب نزد ما بمان. زيرا خداي تعالي جانشيني به ما خواهد بخشيد. گفتم: فرزندم از کدام زن؟ زيرا من در نرجس نشاني از حاملگي نمي يابم. فرمود: اي عمه مثل نرجس چونان مادر موسي است اثر حاملگي وي جز در هنگام زايمان ظاهر نشود. پس امشب نزد او بمان. چون شب به نيمه رسيد به نماز برخاستم و نرجس نيز به تهجد پرداخت. با خود گفتم: سپيده نزديک است اما آنچه ابو محمد (ع)گفته بود، تحقق نيافت. ناگهان امام حسن عسکري (ع) از جايگاه خود مرا مخاطب قرار داد و گفت: اي عمه شتاب مکن. من به اتاقي که نرجس در آن بود بازگشتم. او



[ صفحه 349]



را ديدم که مي لرزيد. او را در آغوشم گرفتم و بر وي قل هو الله احد و انا انزلناه و آيه الکرسي را خواندم. پس صدايي از شکمش شنيدم آنچه را که من مي خواندم او هم مي خواند. آنگاه خانه را نور فراگرفت پس کودک را ديدم که به سجده بر زمين افتاده بود. او را برگرفتم. ابو محمد از اتاقش مرا صدا کرد و فرمود: اي عمه فرزندم را نزد من آور. بچه را پيش وي بردم. آن حضرت کودک را در دامانش گذاشت و زبانش را در دهان کودک فرار داد و گفت: فرزندم به اذن خداوند تعالي سخن بگو. کودک گفت:«بسم الله الرحمن الرحيم و نريدان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين». آنگاه پرندگاني سبز گرد کودک را فراگرفتند. ابو محمد (ع) يکي از آنها را صدا کرد و گفت: اين بچه را بگير و او را نگاه دار تا خدا درباره ي او اذن دهد که خدا خود رساننده ي فرمان خويش است. از ابو محمد (ع) پرسيدم: اين پرنده که بود و اين پرندگان کيانند؟ فرمود: اين جبرئيل و آن ديگران فرشتگان رحمت [4] بودند. سپس فرمود: اي عمه اين کودک را به مادرش بازگردان تا ديدگانش روشن شود و غم نخورد و بداند که وعده ي خدا حق است ولکن اکثر آنان نمي دانند. کودک را نزد مادرش بازگرداندم. چون مهدي به دنيا آمد نافش بريده و ختنه شده بود و بر بازوي راستش نوشته شده بود:«جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا.»

جامي مي نويسد: کسان ديگر غير از حکيمه روايت کرده اند که چون مهدي بزاد بر زانوانش نشست و انگشت سبابه اش را به سوي آسمان بالا برد و عطسه اي کرد و گفت:«الحمد لله رب العالمين».

از شخص ديگري روايت شده است که گفت: نزد ابو محمد (ع) رفتم و عرض کردم: اي فرزند رسول خدا جانشين و امام پس از شما کيست؟ آن حضرت با شنيدن اين پرسش به درون خانه رفت و آنگاه در حالي که کودکي را با خود مي آورد. بيرون آمد. کودک سه ساله بود و مانند ماه شب چهارده، امام حسن عسکري (ع) به من فرمود: اگر لطف تو بر ما نبود اين کودک را به تو نمي نماياندم. نام او نام رسول خدا (ص) و کنيه اش نيز کنيه ي او است او جهان را از عدل و داد پر مي کند چنان که از ظلم و ستم پر شده باشد.

همچنين از کس ديگري روايت شده است که گفت: روزي نزد ابو محمد (ع) رفتم و. در طرف راست آن حضرت اتاقي ديدم که بر آن پرده اي آويخته بودند. به آن حضرت عرض کردم: سرورم پس از شما امامت را چه کسي عهده دار خواهد شد؟ فرمود: اين پرده را بالا بر. چون پرده را بالا زدم کودکي در نهايت تميزي و نظافت بيرون آمد. بر گونه راستش خالي بود و گيسو داشت. کودک در دامن ابو محمد (ع) نشست. حضرت فرمود: اين امام



[ صفحه 350]



شماست. آنگاه کودک از دامان امام حسن (ع) برخاست و امام به او فرمود: پسرم تا وقت معلوم در همان اتاق بمان. کودک داخل اتاق شد در حالي که من به او مي نگريستم. پس امام حسن (ع) به من فرمود: اينک بنگر درون اتاق کيست؟ چون وارد اتاق شدم هيچ کس را در آن نديدم.

از ديگري روايت شده است که گفت: معتضد (خليفه عباسي) مرا با دو مرد ديگر ماموريت داد و گفت: حسن بن علي (ع) در سر من راي، مرده است. پس شتاب کنيد و به خانه اش هجوم آريد و هر کسي را که ديديد سرش را برايم بياوريد. ما به فرمان معتضد حرکت کرديم و داخل خانه شديم اتاقي زيبا ديديم، گويي بنا همين الان از ساخت آن فارغ شده بود. در آن اتاق پرده اي بود پرده را کنار زديم که سردابي ديديم. به درون سرداب رفتيم در ته سرداب دريايي ديديم که روي آن را با حصير مفروش کرده بودند و مردي بس زيبا چهره بر حصير ايستاده بود و نماز مي خواند. او به ما هيچ اعتنايي نداشت. يکي از آن دو به سوي آن مرد شتاب برداشت اما داخل آب افتاد و هراسان شد، داشت غرق مي شد که من دستش را گرفتم و بيرون کشيدم. مرد ديگر قصد او را کرد که او هم در آب افتاد و باز من نجاتش دادم. از اين ماجرا به حيرت افتادم خطاب به آن مرد گفتم: اي صاحب خانه از خدا و از تو پوزش مي خواهم. به خدا من نفهميدم چه ماجرايي روي داد و نفهميدم که از کجا آمدم اينک از کاري که کرده ام به خدا توبه مي کنم. اما او اصلا به ما توجه نکرد. ما بازگشتيم و آنچه را که رخ داده بود براي معتضد بازگفتيم. او گفت: اين راز را پنهان کنيد و گرنه فرمان مي دهم گردنهايتان را بزنند.

نگارنده: چنين رخدادهايي هرگز از قدرت خداوند تعالي بعيد و غريب نيست. زيرا بدين وسيله بر اوليايش کرامت مي نهد. از جمله همين موارد است سخن گفتن عيسي (ع) در گهواره. و تاليفات بزرگان صوفيه از امثال اين مطالب در حق اقطاب و اعيانشان، همچون شيخ عبدالقادر گيلاني و شيخ محي الدين بن عربي و عبدالوهاب شعراني و... مشحون است.

چنان که شعراني در کتاب الکبريت الاحمر که منتخبي از خلاصه ي فتوحات مکيه است و نيز برهان الدين حلبي در انسان العيون نقل کرده اند، محي الدين به زبان عربي گويد: روزي به دخترم زينب که شيرخواره بود و نزديک يک سال داشت، پرسيدم: چه مي گويي درباره ي مردي که با حليله خويش مجامعت کرده اما انزال صورت نگرفته است؟ او پاسخ داد: بر وي غسل واجب است. حاضران از اين امور در شگفت شدند. آنگاه من يک سال از دمشق بيرون رفتم



[ صفحه 351]



و از اين طفل جدا شدم و به مکه رفتم در آن هنگام به مادر اين طفل اجازه داده بودم که به حج روانه شود. او با حجاج شامي به حج آمده بود همين که براي ديدار همسرم روانه شدم، آن دختر در حالي که شير مي خورد مرا از بالاي شتر ديد و با صدايي رسا پيش از آنکه مادرش مرا ببيند فرياد زد:پدرم، و آنگاه خنديد و خود را در آغوش من انداخت. يک بار هم وقتي که در شکم مادرش بود، چون مادرش عطسه کرد و کسي به نام شيخ عبدالقادر او را دعا گفت، شناخت و به وي پاسخ گفته بود. حاضران همگي صداي اين دختر را از شکم مادرش شنيده بودند. ثقات اين مطلب را نزد من گواهي دادند.

برخي از مشايخ صوفيه نوشته اند: سه کس در گهواره سخن گفتند: عيسي (ع) و کودکي که بر بي گناهي يوسف (ع) شهادت داد و دختر شيخ محي الدين عربي.

حال چگونه است که افراد اين کرامات را باور مي کنند و بر معتقدان آنها خرده نمي گيرند اما اگر کسي براي خاندان نبوت کرامتي نقل مي کند آن را انکار مي کنند و بعيد مي شمرند و باورمندان بدان را به غلو متهم مي نمايند.

هفتم: شيخ عبدالوهاب بن احمد بن علي شعراني مصري عارف مشهور در کتاب اليواقيت و الجواهر في بيان عقائد الاکابر:

اين کتاب همچون مولفش مشهور است و چندين بار در مصر به چاپ رسيده است. گروهي از علما نيز بر آن تقريظاتي نوشته اند. اين کتاب شرح مشکلات کتاب فتوحات مکيه ابن عربي است. شعراني به جز اين کتاب، تاليفات ديگري نيز دارد که عبارت اند از: الميزان في المذاهب الاربعه و لواقح الانوار القدسيه اين کتاب چکيده اي است از فتوحات مکيه، و الکبريت الاحمر في علوم الشيخ الاکبر، که اين کتاب هم برگزيده اي است از فتوحات مکيه.

شعراني در جلد دوم از اليواقيت و الجواهر گويد: مبحث شصت و پنجم در بيان آنکه تمام شرايط وقوع قيامت که شارع ما را بدانها آگهي داده حق است، و بايد تمام آنها پيش از قيام قيامت تحقق پذيرد. از اين قبيل است ظهور مهدي (ع)... او از فرزندان امام حسن عسکري است که در نيمه شعبان سال 255 هجري به دنيا آمد. او زنده است تا آنکه همراه با عيسي بن مريم (ع) ظهور کند. سن او تا اين زمان يعني سال 958 هجري، 706 [5] سال است. شيخ حسن عراقي که قبر او بر فراز الريش المطلي بر برکه الرطلي در مصر از امام مهدي، زماني که با او برخورد کرد اين مطلب را برايم نقل کرده و شيخ ما علي الخواص در اين نکته با وي موافقت کرده است.



[ صفحه 352]



شعراني در کتاب الطبقات، معروف به لواقح پس از ذکر سياحت حسن عراقي از قول وي نقل کرده است که از مهدي درباره ي سن و سالش پرسش کردم فرمود: فرزندم سن من اکنون 620 سال است و الان يک صد سال از آن داستان مي گذرد. شعراني گويد: اين گفته را براي علي الخواص بازگو کردم که او هم بر صحت سن مهدي تاکيد کرد.

هشتم: سيد جمال الدين عطاء الله بن سيد غياث الدين فضل الله بن سيد عبدالرحمن محدث معروف در کتاب روضه الاحباب في سيره النبي (ص) و الآل و الاصحاب:

اين کتاب به زبان فارسي نگاشته شده و حاجي خليفه در کشف الظنون از آن ياد کرده و گفته است: کتاب روضه الاحباب، به فارسي است که آن را جلال الدين عطاء الله بن فضل الله شيرازي نيشابوري متوفي در سال 1000 در دو جلد و به خواهش وزير مير علي شير، پس از مشورت با استاد و پسر عمويش سيد اصيل الدين عبدالله، به رشته تحرير درآورده است.

از کتاب تاريخ الخميس نقل شده است که نويسنده ي اين کتاب، در آغاز تاليف خود کتاب روضه الاحباب را جزو کتب مورد اعتماد خود قلمداد کرده است.

در روضه الاحباب آمده است: بابي در بيان امام دوازدهم محمد بن حسن (ع)، ميلاد مبارک آن امام که در صدف ولايت و جوهر معدن هدايت است در نيمه شعبان سال 255 در سامره بوده است. بنابر قول ديگر وي در بيست و سوم ماه رمضان سال 258 هجري به دنيا آمده است. ما در اين مرواريد شاهوار کنيزکي بوده به نام صيقل يا سوسن، برخي نام مادر او را نرجس و حکميه نيز ذکر کرده اند. اين امام، صاحب حرمت بسياري است در کنيه و اسم با بهترين مردم، که بر او و خاندانش درود باد، همانند است. او را با القاب مهدي، منتظر، خلف صالح و صاحب الزمان ياد مي کنند سال وي به هنگام وفات پدر بزرگوارش بر طبق روايات صحيح تر، پنج سال بوده است برخي نيز سال وي را در آن هنگام دو سال گفته اند. خداوند، در کودکي وي را حکمت و کرامت بخشيد و از اين رو همانند يحيي بن زکريا (س) بود. و او را به روزگار کودکي به درجه بلند امامت رسانيد. مهدي در سال 256 يا 266 عهد خلافت معتمد،در سردابي در سر من راي از ديدگان نهان شد.

صاحب روضة الاحباب، پس از ذکر اين گفتار، کلام خود را با آوردن ابياتي در خطاب به مهدي (ع) و طلب ظهور آن حضرت به پايان برده است.

نهم: الحافظ محمد بن محمد بن محمود بخاري معروف به خواجه پارساي حنفي در کتاب فصل الخطاب.

کفوي در کتاب اعلام الاخيار درباره ي خواجه پارسا گفته است: وي در نزد دانشمندان روزگار خويش به فراگيري علوم پرداخت و از ديگر همگنانش پيشي گرفت. فروع و اصول



[ صفحه 353]



را آموخت و در معقول و منقول برجسته شد. جوان بود که فقه را از شيخ الامام عارف رباني ابو طاهر محمد بن علي بن حسن ظاهري فراگرفت. سپس کفوي به ذکر سلسله ي مشايخ خواجه پارسا در فقه پرداخته و گفته است: او فقه را از صدر شريعت فراگرفته و آن را به امام اعظم ابو حنيفه رسانده و اظهار داشته است که وي از بزرگترين جانشينان شيخ بزرگ خواجه بهاءالدين نقشبند الخ بوده است. مولف الشقايق النعمانيه في علماء الدوله العثمانيه، پس از ذکر طريقه نقشبنديه و اينکه اين فرقه سلسله ي خود را به شيخ عارف خواجه بهاءالدين نقشبندي مي رسانند و نيز ذکر گوشه اي از مناقب و محاسن اين طريقه گويد: يکي از مشايخ اين طريقه، شيخ عارف خواجه محمد پارسا بخاري است. او در زمره ي اصحاب خواجه بهاءالدين سابق الذکر است.

مولف شقايق النعمانيه همچنين حکايت کرده است که استاد خواجه محمد پارسا روزي در جمع گروهي از اصحاب خود مي گويد: امانتي که از مشايخ طريقت ما به من رسيده بود و تمام آنچه را که خود در اين راه حاصل کرده بودم،همه را به تو مي سپارم. خواجه محمد پارسا نيز آن را پذيرفت. همچنين استاد وي در پايان عمرش گفت: مقوصد از ظهور من وجود اوست. من او را به طريق جذبه و سلوک پروردم پس اگر بدين کار اشتغال ورزد گيتي از او رخشان شود. همچنين استاد خواجه محمد پارسا، او را متصف به صفت روح مي کند و اين داستان مشهور و معروف است. همچنين در يکي ديگر از اين اوقات استادش او را به صفت برکة النفس متصف مي کند و او را مظهر اين قول پيامبر (ع) مي داند که فرمود: از بندگان خداي تعالي کسي است که اگر بر خداي قسم ياد کند، خداوند نيز سوگند او را راست گرداند.

استاد خواجه محمد پارسا، ذکر خفي را به وي آموخت و او را اجازه داد که آموزش طالبان اين طريقت را برعهده گيرد. مولف شقايق النعمانيه آورده است که خواجه محمد پارسا در راه حج از صغانيان و ترمذ و بلخ و هرات گذشت و مزار علما را در اين شهرها زيارت کرد. علما و استادان اين ديارها او را مورد اکرام خود قرار دادند و او را بسيار بزرگ داشتند و ديدار و خدمت به او را غنيمتي عظيم دانستند. آنگاه وي گفته است که خواجه محمد پارسا در مدينه منوره درگذشت و مولي شمس الدين فناري بر او نماز گزارد وي را در کنار قبر عباس رضي الله عنه به خاک سپردند.

اما کتاب فصل الخطاب او، کتاب معروف و مشهوري است. حاجي خليفه در کشف الظنون از اين کتاب ياد کرده و گفته است: فصل الخطاب في المحاضرات، نوشته ي حافظ زاهد محمد بن حافظي از فرزندان عبيدالله نقشبندي بخاري، معروف به خواجه پارساست. او در سال 822 در مدينه منوره وفات يافت اين کتاب را ابوالفضل موسي بن



[ صفحه 354]



حاج حسين از بنقي و امير پادشاه محمد بخاري نزيل مکه، ترجمه کرده اند.

خواجه پارسا در فصل الخطاب گويد: چون ابو عبدالله جعفر بن ابي الحسن علي الهادي (رض) دانست که ابو محمد حسن عسکري (ع) فرزندي ندارد، ادعا کرد که برادرش حسن عسکري (ع) امامت را به دو سپرده است از اين رو، وي را کذاب خوانده اند و وي بدين لقب معروف است. اما فرزند ابو محمد حسن عسکري، محمد است که نزد تمام خواص اسحاب آن حضرت و نيز ياران محرم او، آشکار و معلوم است.

خواجه پارسا روايت مي کند که حکيمه دختر ابو جعفر محمد جواد عمه ابو محمد حسن عسکري، وي را دوست مي داشت و براي او دعا مي کرد و به درگاه خداوند ناله و زاري مي کرد که فرزند حسن عسکري را ببيند. ابو محمد حسن عسکري کنيزکي برگزيده بود به نام نرجس. چون شب نيمه شعبان سال 255 فرا رسيد، حکيمه نزد حسن عسکري آمد. حسن به وي گفت: اي عمه امشب براي کاري نزد ما باش. حکيمه همان طور که امام فرموده بود، آن شب در خانه ي آن حضرت بماند. چون سپيده سر زد، نرجس مضطرب شد حکيمه به سوي او رفت. آنگاه نرجس نوزاد مبارک را بزاد. چون حکيمه بچه را ديد، او را برگرفت و نزد ابو محمد حسن عسکري (ع) برد. کودک مختون بود. حسن عسکري، کودک را گرفت و بر پشت و چشمانش دست کشيد و زبانش را در دهان او کرد. به گوش راستش اذان و در ديگري اقامه گفت. سپس فرمود: اي عمه! اين نوزاد را به نزد مادرش ببر. من نيز کودک را گرفتم و به مادرش بازگرداندم. حکيمه گفت: سپس از اتاق خود به سوي ابو محمد حسن عسکري (ع) رفتم. ديدم نوزاد پيشاروي آن حضرت است. جامه اي زرد پوشيده و هاله اي از درخشندگي و نور او را در ميان گرفته است آن چنان که کودک در دلم نشست. پس عرض کردم: سرورم! آيا درباره ي اين نوزاد مبارک چيزي مي داني تا بگويي؟ فرمود: آري عمه! اين منتظر است اين است آنکه نويدش به ما داده شده. حکيمه گفت: پس به شکرانه ي اين نعمت به سجده درافتادم. حکيمه گويد: چندين بار ديگر نزد ابو محمد حسن عسکري رفتم اما نوزاد را نمي ديدم پس روزي بدان حضرت عرض کردم: اي سرور ما! آقا و منتظر ما چه مي کند؟ فرمود: او را همانجا به امانت نهاديم که مادر موسي (ع) فرزندش را به امانت گذاشته بود.

همچنين خواجه محمد پارسا در حاشيه کتاب خويش، حکايت معتضد عباسي را که پيش از اين، آن را از کتاب شواهد النبوة جامي نقل کرده بوديم و نيز برخي از علامات قايم مهدي (ع) را متذکر شده است. تا آنجا که گفته است: روايات در اين باره فراوان تر از آن است که به شمارش درآيند. مناقب مهدي (ع) صاحب الزمان که از ديدگان غايب اما در هر زماني موجود است، بسيار و فراوان است. اخبار بر ظهور او و تابش نور وي دلالت دارند. او



[ صفحه 355]



آيين محمدي را جان مي بخشد و در راه خدا چنان که بايسته است جهاد مي کند و مملکتش را از پليدي پاکيزه مي سازد. روزگار او، روزگار خداترسان است و يارانش از شک پالوده شده و از عيب و نقص پاک گشته اند. آنان راه مهدي (ع) را پيشه مي کنند و حق را محقق مي سازند. خلافت و امامت بدو پايان مي يابد. او از هنگامي که پدرش مرد تا روز قيامت امام است. عيسي (ع) پس او نماز مي گزارد و ادعاي او را تصديق مي کند. مهدي (ع) مردمان را به آييني که خود بر آن است، فرامي خواند که پيامبر (ص) صاحب اين آيين است.

دهم: عارف عبدالرحمن يکي از مشايخ صوفيه در کتاب مرآة الاسرار، چنان که گفته اند اين شخص همان کسي است که شاه ولي الله هندي دهلوي، پدر شاه صاحب عبدالعزيز مولف کتابهاي التحفه الاثني عشريه و الانتباه از وي نقل قول مي کند.

عبدالرحمن در کتاب مرآة الاسرار گويد: يادي از کسي که او خورشيد دين و دولت و هدايتگر تمامي مردمان است يعني القائم في المقام المطهر الاحمدي الامام بالحق ابو القاسم محمد بن حسن المهدي (ع) او دوازدهمين از امامان اهل بيت است. مادرش کنيزي بود به نام نرجس. تولد وي در شب جمعه پانزدهم شعبان سال 255 بوده است. بنابر روايت شواهد النبوة وي در بيست و سوم ماه رمضان سال 258 در سر من راي معروف به سامراء به دنيا آمد. اين امام دوازدهم، همنام و هم کنيه ي ملجا رسالت (ع) است. القاب شريف وي عبارتند از: مهدي، حجت، قائم، منتظر، صاحب الزمان و خاتم الاثني عشر است. وي به هنگام وفات پدرش امام حسن عسکري (ع) پنج ساله بود که بر مسند امامت تکيه زد. هم چنان که خداوند تعالي حکمت و کرامت را در حال کودکي به يحيي بن زکريا داد و عيسي بن مريم را نيز در زمان طفوليت بدان جايگاه بلند رسانيد، مهدي را نيز با وجود خردسالي به پيشوايي مردم تعيين کرد. خوارق عادات مهدي اندک نيست که بتواند در مختصر ذکر شود.

ملا عبدالرحمن جامي از حکيمه خواهر امام علي النقي روايتي کرده است و سپس روايتي را که از شواهد النبوة آورديم، نقل مي کند و آنگاه از محيي الدين بن عربي در باب 368 از کتاب فتوحات مکيه حکايتي کرده که ما نيز آن حکايت را در اين کتاب نقل کرديم. سپس عبدالرحمن گويد: محي الدين در اين باب به تفصيل احوال امام مهدي (ع) را بيان کرده است و هر کس مي خواهد، بدين باب رجوع کند. سپس گويد: مولانا عبدالرحمن جامي، صوفي مشرب شافعي مذهب تمام احوال امام محمد بن حسن عسکري و کمالات و چگونگي تولد و اختفاي آن حضرت را مفصلا و به نحو اکمل در کتاب شواهد النبوة به نقل از ائمه اهل بيت عترت و در باب سيره نقل کرده است.

عبدالرحمن نويسد: مولف کتاب المقصد الاقصي گفته است که حضرت شيخ سعدالدين حموي خليفه نجم الدين کتابي در حق امام مهدي (ع) نگاشته و چيزهاي بسياري



[ صفحه 356]



درباره ي او آورده است و هيچ کس را ياراي آن نيست که به مانند آنچه که او از اقوال و تصرفات آورده، بياورد.

عبدالرحمن گويد: چون مهدي ظهور کند، ولايت مطلقه را بدون هيچ خفايي ظاهر سازد و اختلافات مذاهب و ظلم و اخلاق ناپسند را از ميان بردارد. زيرا در احاديث نبويه، اوصاف ستوده ي او آمده و گفته شده است که مهدي در آخر الزمان ظهور تام کند و تمام ربع مسکون را از ظلم و ستم پاک سازد و در پرده ي غيبت به سر برد و زماني که عيسي (ع) يافت شود و از مردم پنها نباشد پس اگر فرزند رسول خدا از نظر عوام نهان ماند و به هنگام تعيين شده و به مقتضاي تقديرالهي مانند عيسي و دجال ظهور کند، بنابراين شنيدن چنين مطلبي از اقوال جماعت از بزرگان و ائمه اهل بيت رسول خدا (ص) عجيب و شگفت انگيز نيست و انکار اين امر، تنها از باب تعصب است که اهميت چنداني هم ندارد.

يازدهم: شعراني در جلد دوم از کتاب الطبقات الکبري معروف به لواقح الانوار في طبقات الاخيار، مي نويسد: و از ايشان است عارف بالله سرورم حسن عراقي مدفون در کوم بيرون باب الشريعه نزديک برکه ي رطلي و جامع البشري. من همراه با سرورم ابو العباس حريثي به محضر او آمد و شد مي کردم. روزي او به من گفت: مي خواهم از آغاز کارم تا اين هنگام، حکايتي برايت بازگو کنم. چون تو از کودکي رفيق من بوده اي. من اهل دمشق و پيشه ور بودم. ما در روز جمعه با دوستان خودم گردهم مي آمديم و به لهو و لعب و باده گساري مي پرداختيم. روزي از جانب خداوند تنبه يافتم و با خود گفتم: آيا به راستي براي چنين اعمالي آفريده شده ام؟ پس از کاري که دوستانم مي کردند، دست شستم و از آنان گريختم ايشان نيز مرا دنبال کردند اما بر من دست نيافتند. پس به مسجد بني اميه داخل شدم و شخصي را ديدم که بر منبر درباره ي مهدي (ع) سخن مي گويد. من با شنيدن سخنان آن مرد، به ديدار مهدي مشتاق شدم. از آن پس سجده اي نمي کردم مگر آنکه از خداي درمي خواستم که مرا به ديدار او نايل کند. يک شب پس از گزاردن نماز مغرب، به خواندن نماز سنت مشغول بودم که کسي پشت من نشست و دست بر شانه ام گذارد و به من گفت:«فرزندم خداوند دعايت را پاسخ گفته است. چه مي خواهي؟ من مهدي هستم.» گفتم: آيا با من به خانه مي آيي؟ او به خانه ام آمد و فرمود:«براي من جايي فراهم کن که در آن جاي تنها باشم.» جايي برايش مهيا کردم. او هفت روز و هفت شب نزد من به سر آورد و به من تلقين ذکر کرد و فرمود: «ورد خودم را به تو مي آموزنم بر آن مداومت کن يک روز را روزه دار و يک روز نه و هر شب پانصد رکعت نماز بگزار.من آن هنگام جواني امرد و نيک چهره بودم پس به من فرمود: «جز در پس من منشين». عمامه ي او چون عمامه عجم بود و جبه اي از پشم شتر بر تن داشت.



[ صفحه 357]



چون هفت روز به سر آمد، بيرون شد و من با وي وداع کردم. او به من گفت:«اي حسن! هرگز آنچه براي من با تو رخ داد با ديگري رخ نداده بود. پس بر وردت پاي فشار تا آنگاه که ناتوان شوي که تو عمري دراز خواهي يافت.»

بيش از اين نيز سخن شعراني را نقل کرده بوديم که گفت: حسن عراقي به وي خبر داده بود که او از مهدي هنگامي که با وي ديدار کرده بود درباره ي سالش پرسيده بود و علي خواص با سخن شيخ حسن عراقي درباره ي سال مهدي موافقت کرده بود.

شعراني در کتاب الطبقات الکبري، در تمجيد علي خواص و ذکر مناقب وي، سخنان فراواني گفته است تا آنجا که گويد: علي خواص بي سواد بود اما با اين حال درباره ي معاني قرآن و حديث چنان سخن مي گفت که دانشمندان را به شگفتي فرومي برد. او از آنچه که در لوح محفوظ بود يا نبود آگاهي داشت و اگر سخني مي گفت (پيشگويي مي کرد) مطلب همان گونه که او گفته بود واقع مي شد حتي شخص را پيش از آنکه لب به سخن بگشايد به واقعه اي که به خاطر آن آمده بود خبر مي داد.

توجه: اگرچه ما از صحت تمام آنچه که برخي از مشايخ صوفيه درباره ي ملاقاتهايشان با امام زمان (ع) گفته اند، بي اطلاعيم و مي دانيم که برخي از اين ادعاها در زمره ي خرافات و تمويهات آنان است، اما با اين وجود اين سخنان را براي اين نقل کرديم تا حجتي باشد براي کساني که منکرند و وجود صاحب الزمان (ع)و غيبت او را بعيد مي شمرند و حتي شيعيان را به واسطه داشتن چنين اعتقاداتي به حماقت منسوب مي سازند تا آنجا که يکي از هم اينان گويد:«شيعيان ننگ بني آدمند و ديگري گفته است: هر کس به احمق ترين مردم وصيت کرده، آن را پس بگيرد و به کسي وصيت کند که قايل به غيبت مهدي است.» با اين وجود اينان انکار نمي کنند و بزرگ نمي شمرند که براي علي خواص لوح محفوظ، از آنچه محو کرده يا در خود دارد، منکشف شود و از آنچه در ضمير مردم مي گذرد، آگهي دهد و بر غيب و ناديده مطلع باشد!! يا آنکه شيخ محيي الدين عربي با پيامبران و فرستادگان حق در مکه مکرمه ديدار کند و با آنان سخن گويد و ايشان با وي سخن گويند. او به گرد کعبه طواف کند وخانه کعبه هم به دور او طواف کند. با دخترش در گهواره سخن بگويد چنان که شعراني تمام اين موارد را در کتاب اليواقيت و الجواهر،به نقل از فتوحات مکيه نقل کرده بود. اينان به امثال چنين کساني بزرگ ترين کرامات را نسبت مي دهند اما اماميه را به خاطر اعتقاد بدانچه که اينان بدان باوردارند و خود از وجود صاحب الزمان و ديدار با او خبر مي دهند، به کوته فکري و حماقت منسوب مي سازند!! اين از جاده ي انصاف واقعا به دور است.

دوازدهم: ابو محمد احمد بن ابراهيم بلاذري در حديث مسلسل؛ از سمعاني در الانساب



[ صفحه 358]



الکبير نقل است که کسي که بدين انتساب شهرت دارد ابو محمد احمد بن ابراهيم بن هاشم طوسي بلاذري حافظ است. او حافظ و با بصيرت و شناسنده ي حديث بود. آنگاه وي جماعتي از استادان حديث وي را نام برده است. سپس گويد: و ابومحمد واعظ طوسي مذکور در حفظ و وعظ يگانه روزگار خويش بود و در معاشرت نکوترين مردمان و در بهره رساني بهترين ايشان بود... ابو علي حافظ و استادان ما به محضر درس وي مي شتافتند و از اساتيدي که براي مردم ذکر مي کرد، لذت مي بردند و من هيچ يک از آنان را نديدم که در اسناد يا اسم يا حديث وي ايراد و اشکالي وارد کنند. در مکه از جانب امام اهل بيت ابو محمد حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي الرضا (ع) مي نوشت... حاکم گويد که او در سال 339 در طاهران به شهادت رسيد.

بلاذري، مشافهة حديثي از احاديث مسلسل را درباره ي مهدي (ع) نقل کرده است - مقصود از حديث مسلسل، حديثي است که نام رجال اسناد بر صفت يا حالت وتا حدي ذکر شود - اين حديث را شاه ولي الله دهلوي پدر عبدالعزيز معروف به شاه صاحب نويسنده کتاب التحفه الاثني عشريه في الرد علي الاماميه که فرزندش او را با اوصاف خانم العارفين و قاسم المخالفين و سيد المحدثين و سند المتکلمين المشهور بالفضل المبين حجة الله علي العالمين الخ ستوده نقل کرده است.

شاه ولي الله مذکور در کتاب النزهة،بنابر نقلي که از وي شده، گفته است: پدرم در کتاب مسلسلات روايت کرده است که گفتم: ابن عقله شفاها به من اجازه داده است که هر آنچه را که خود روايت مي کرده من نيز روايت کنم و در ميان احاديث مسلسل وي، حديث مسلسلي را ديدم که هر يک از راويان آن با صفتي عظيم و منحصر به فرد از ديگري ممتاز شده بودند.

وي گويد: خبر داد مرا شيخ حسن بن علي عجمي يگانه دورانش، که خبر داد ما را جمال الدين باهلي حافظ دورانش، که خبر داد ما را محمد حجازي مسند روزگارش، که خبر داد ما را شيخ عبدالوهاب شعراني صوفي زمانش، که خبر داد ما را جلال سيوطي مجتهد عصر خويش، که خبر داد ما را ابو نعيم رضوان العقبي حافظ دورانش، که خبر داد ما را شمس الدين محمد بن جزري مقري زمانش، که خبر داد ما را امام جمال الدين محمد بن محمد الجمال زاهد عصر خويش، که خبر داد ما را امام جمال الدين محمد بن محمد الجمال زاهد عصر خويش، که خبر داد ما را امام محمد بن مسعود محدث بلاد فارسي در روزگار خويش، که خبر داد ما را استاد ما اسماعيل بن مظفر شيرازي دانشمند دورانش، که خبر داد ما را عبدالسلام بن ابي الربيع حنفي محدث زمانش، که خبر داد ما را ابوبکر عبدالله بن محمد بن شاپور قلانسي شيخ عصر خويش، که خبر داد ما را عبدالعزيز، که حديث کرد ما را محمد ادمي پيشواي عصر خويش، که خبر داد ما را سليمان بن ابراهيم بن



[ صفحه 359]



محمد بن سليمان يگانه دوران خويش، که حديث کرد ما را احمد بن محمد [6] بن هاشم بلاذري حافظ زمانه ي خويش، که حديث کرد ما را محمد بن حسن بن علي المحجوب امام عصر خود، که حديث کرد ما را حسن بن علي بن ابيه از جدش از پدر جدش علي بن موسي الرضا (ع)، که حديث کرد ما را موسي الکاظم (ع)، که حديث کرد ما را پدرم ابو جعفر الصادق، که حديث کرد ما را پدرم ابو محمد الباقر، که حديث کرد ما را پدرم علي بن الحسين زين العابدين سجاد، که حديث کرد ما را پدرم حسين سيد الشهدا، که حديث کرد ما را پدرم علي بن ابي طالب سيد اولياء، که خبر داد ما را سرور پيامبران محمد بن عبدالله (ص)، که خبر داد مرا جبرييل سرور فرشتگان که گفت:

«خداي تعالي سرور سروران فرمود: همان من خدايم هيچ معبودي جز من نيست. هر کس براي من به توحيد اقرار کند در پناه من قدم نهاده است و آن که در پناه من گام نهد از عذاب من آسوده و ايمن باشد.» ابن جوزي، يکي از راويان اين حديث، گويد: اين چنين اين حديث در زمره ي مسلسلات مبارک قرار گرفت و عهده ي آن بر بلاذري است. و از شاه ولي الله نيز در رساله النوادر من حديث سيد الاوايل و الاواخر، نقل شده است که گفت: حديث محمد بن حسن که شيعيان اعتقاد دارند که او همان مهدي است، از طريق پدران گرامي آن حضرت در مسلسلات شيخ محمد بن عقله مکي يافت مي شود که وي آن را از حسن عجمي نقل کرده است.

در تاريخ الجبرتي در ذيل حوادث ذي الحجه سال 1215 در شرح زندگي شيخ عبدالعليم مالکي آمده است که او نزد علي صعيدي گروهي از احاديث صحيح و موطا و شمايل و جامع صغير و مسلسلات ابن عقله را شنيد.

سيزدهم: ابو محمد عبدالله بن احمد بن محمد بن خشاب، معروف به ابن خشاب در کتاب تواريخ مواليد الائمه و وفياتهم.

ابن خشاب دانشمندي مشهور است. ابن خلکان گويد: او دانشمندي مشهور در ادب و نحو و تفسير و حديث و انساب و فرايض و حساب و حفظ قرآن با قرائتهاي مختلف بود. وي گويد: او در برخي از علوم به تبحر رسيده و در آنها چيره دست بود و. سيوطي در طبقات النحاة از او بسيار تمجيد کرده و گفته است: ابن خشاب در حديث ثقه و صادق و فاضل و حجت بود. کتاب وي که نام آن در بالا ذکر شد، کتابي است معروف و مشهور که دانشمندان پرآوازه اي مطلب آن را نقل کرده اند.



[ صفحه 360]



ابن خشاب در آن کتاب به سند خود از امام رضا (ع) نقل کرده است که فرمود: خلف صالح از فرزندان ابو محمد حسن بن علي است. او صاحب الزمان است و هم او مهدي است.

و نيز به سند خود از جعفر بن محمد (ع) نقل کرده است که فرمود: خلف صالح از فرزندان من و همان مهدي است نامش محمد و کنيه اش ابو القاسم است. وي در آخر الزمان ظهور کند. مادرش صيقل نام دارد ابوبکر دارع به ما گفت که در روايتي ديگر آمده است که نام مادرش حکيمه است و. در روايت سومين نام مادر او را نرجس، آورده اند و گفته مي شود که نام مادي وي حکيمه [7] است که خدا بدان آگاه تر است.

ابن خشاب گويد: مهدي را دو نام است. خلف و محمد. او در آخر الزمان ظهور مي کند بر سرش ابري است که سايه بر او مي افکند و هر جا که وي مي رود با او همراه است و به صدايي بلند و رسا بانگ مي زند که اين همان مهدي است.

معتقدان به وجود مهدي (ع) در ميان دانشمندان اهل سنت فراوان و بسيارند اما ذکر همين تعداد معدود در اين کتاب کافي است و کساني که خواهان اطلاعات بيشتري در اين باب هستند، بهتر است به کتاب ديگر ما تحت عنوان البرهان علي وجود صاحب الزمان (ع) و رساله ي کشف الاستار نوشته ي فاضل معاصر نوري (ره) مراجعه کنند.


پاورقي

[1] قزغلي واژه اي ترکي و به معني دختر زاده است.

[2] من خود اين مطلب را در دو نسخه (جلد) از تاريخ ابن خلکان نيافتم.

[3] سخن ابن خلکان نشانگر آن است که پدر وي که دختر ابوالفرج را به ازدواج خود درمي آورد، ابن جوزي بوده است. و اشتها روي به سبط بن جوزي نيز اين قول را تاييد مي کند. بنابراين بايد گفت که قزغلي لقب او بوده نه لقب پدرش. زيرا چنان که در پاورقي صفحه گذشته هم توضيح داديم قزغلي به معني دخترزاده است. اما آنچه که ابن خلکان و کفوي بدان تصريح کرده اند بيانگر آن است که قزغلي لقب پدرش بوده نه لقب خود او. (مولف).

[4] در اينجا افتادگي به چشم مي خورد. (مؤلف).

[5] با توجه به دو تاريخي که ذکر شده،عمر مهدي (ع) بايد 703 سال باشد نه چنان که آمده 706 سال. (مترجم).

[6] احتمال مي رود که کنيه ي درست وي ابو محمد باشد زيرا از آنچه گذشت دانسته مي شود که وي احمد بن ابراهيم بن هاشم مکني به ابو محمد بوده است.

[7] اين اشتباه نشات گرفته از نام حکيمه عمه امام حسن عسکري (ع) است که به گاه ولادت مهدي (ع) در خانه ي آن حضرت حضور داشته است. (مولف).