معجزات و دلايل و بينات و نشانه هاي مهدي
شيخ مفيد به سند خود از کليني، به سند خود از محمد بن ابراهيم بن مهزيار نقل کرده است که گفت: هنگامي که ابومحمد امام حسن عسکري (ع) درگذشت، درباره ي امام پس از وي ترديد کردم. نزد پدرم مال فراواني (از سهم امام (ع)) گرد آمده بود. او آنها را برداشت و من نيز همراه وي به کشتي نشستم تا او را مشايعت کنم. ناگاه تب شديد بر پدرم عارض شد به گونه اي که به من گفت: فرزندم مرا بازگردان که اين تب علامت مرگ است. سپس به من گفت: در اين مال از خدا بترس، آنگاه وصيت کرد و خود پس از سه روز درگذشت. من با
[ صفحه 326]
خود گفتم: پدرم مرا به امري نادرست وصيت نکرده است. اين مال را بايد به عراق ببرم [1] .
آنجا بايد در کنار شط خانه اي اجاره کنم و نگذارم کسي از اين ماجرا بويي ببرد. اگر اين مسأله به مانند زمان امام حسن عسکري (ع) برايم روشن شد و دريافتم امام کيست اين اموال را به او مي دهم و الا آنها را ميان فقيران تقسيم مي کنم. (يا بنابر روايت ديگر آن را چنان که دلم خواهد به مصرف مي رسانم). پس به عراق آمدم و کنار شط خانه اي اجاره کردم و چند روزي در آن به سر بردم روزي ديدم قاصدي آمد و نامه اي به من داد که در آن نوشته بود:اي محمد اموالي چنين وچنان در فلان چيز نزد تو موجود است. در اين نامه از تمام چيزهايي که من با خود آورده بودم و حتي از برخي از آنها هم اطلاع نداشتم نام برده شده بود. پس من آن اموال را به آن قاصد دادم و چند روز ديگر با افسردگي و اندوه در همان خانه ماندم تا آنکه پيغام ديگري به من رسيد مبني بر اينکه «ما تو را به جاي پدرت قرار داديم پس خدا را سپاس گوي.»
همچنين کليني در کافي به سند خود نقل کرده است که: مردي از اهل سواد مالي به امام زمان رسانيد اما پذيرفته نشد و به او گفته شد: نخست حق پسرعموهايت را که 400 درهم است از اين مال جدا کن. آن مرد ملکي از عموزادگانش در دست داشت که در آن شريک بودند و او حق آنها را نگهداشته بود. چون حساب کرد حق عموزادگانش از آن مال همان چهارصد درهم بود، آن مقدار را بيرون کرد و بقيه را فرستاد و در نتيجه آن مال پذيرفته شد.
و نيز در کافي از قاسم بن علاء، نقل شده است که گفت: خداوند چندين پسر به من داد و من نامه مي نوشتم و تقاضاي دعا مي کردم اما هيچ پاسخي دريافت نمي کردم، لذا همه ي پسرانم مردند، پس چون پسرم حسن به دنيا آمد، نامه اي نگاشتم و تقاضاي دعا کردم. پاسخ آمد: «اين پسر باقي مي ماند و الحمد الله.».
همچنين کليني از ابو عبدالله بن صالح نقل کرده است که گفت: يکي از سالها به بغداد رفتم و (از حضرت حجت (ع)) اجازه ي خروج خواستم. آن حضرت چنين اجازه اي نداد. بيست و دو روز در آنجا بماندم و کاروان هم به سوي نهروان رفت. تا آنکه در روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد و به من گفته شد: در اين روز بيرون رو. من بيرون رفتم اما اميدي نداشتم که به کاروان برسم تا آنکه به نهروان رسيدم. ديدم کاروان هنوز آنجاست به اندازه ي وقتي که شترانم را علوفه دادم کاروان کوچ کرد،من نيز با آنان رهسپار شدم و آن حضرت براي سلامتي من دعا کرد و من هم به حادثه ي سوئي دچار نگشتم و الحمدلله.
[ صفحه 327]
و نيز در همان کتاب از علي بن حسين يماني نقل شده است که گفت: در بغداد بودم که کاروان يمن آماده حرکت شد، خواستم با آنها حرکت کنم. پس نامه اي به امام (ع) نوشتم و از او در اين باره اجازه خواستم. پاسخ آمد که با آنان مرو که در رفتن تو با ايشان هيچ خيري نهفته نيست بلکه در کوفه بمان. قافله از شهر حرکت کرد و قبيله ي حنظله بر آنها تاخت و نابودشان کرد باز من نامه اي به حضرت نگاشتم و از وي درباره ي کشتيهايي که در آن سال از راه دريا رفته بودند تحقيق کردم، معلوم شد هيچ کدام سالم به مقصد نرسيده اند و گروهي از دزدان هند که به آنها بوارح مي گفتند به آنها حمله کرده و اموالشان را به غارت برده بودند.
نجاشي در کتاب رجال خود مي نويسد: علي بن حسين بن بابويه (پدر شيخ صدوق) با ابوالقاسم حسين بن روح ديداري مي کند و از وي سوالاتي مي پرسد. سپس با وي نامه نگاري مي کند و نامه هايش را از طريق علي بن جعفر بن اسود به دست حسين بن روح مي رساند در اين نامه وي از حسين بن روح مي خواهد که نامه اي به حضرت صاحب (ع) بنويسد و از او خواستار فرزندي برايش شود. امام زمان (ع) در پاسخ پدر صدوق نوشت: ما از خداوند براي تو چنين خواسته اي، طلب کرديم و تو به زودي صاحب دو پسر نيکنام شوي. پس از مدتي ابو جعفر (شيخ صدوق) و ابو عبدالله از کنيزي به دنيا آمدند. ابو عبدالله حسين بن عبيدالله مي گويد: از ابوجعفر (شيخ صدوق) شنيدم که مي گفت: من با دعاي صاحب الامر (ع) به دنيا آمدم و به اين امر بسيار مباهات مي کرد.
شيخ طوسي در کتاب غيبت از ابن نوح از ابن سوره قمي از گروهي از مشايخ اهل قم نقل کرده است که گفتند: علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي دختر عموي خويش را به همسري گرفته بود اما از وي صاحب فرزندي نشد پس نامه اي به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح (رضي الله عنه) نوشت مبني بر آنکه وي از حضرت قائم (ع) درخواست کند که ايشان از خداوند بخواهد که به وي فرزنداني ببخشد که بعدا در جرگه فقها جاي گيرند. پس پاسخ آمد که: تو از اين زن صاحب اولاد نشوي و به زودي کنيزي ديلمي صاحب خواهي شد و او دو پسر فقيه براي تو به دنيا خواهد آورد.
شيخ طوسي گويد: ابو عبدالله بن سوره به من گفت: ابو الحسن بن بابويه سه فرزند داشت: محمد و حسين که هر دو فقيه و در حافظه چندان قوي بودند که چيزهايي حفظ مي کردند که مردم قم از حفظ آنها عجز داشتند. برادر ديگرشان حسن نام داشت و اين فرزند وسطي بود. وي بيشتر به عبادت مشغول، و از زهاد بود از مردم کناره مي گرفت و از فقه چيزي نمي دانست. ابن سوره گفت: هر گاه ابو جعفر و ابو عبدالله، فرزندان علي بن حسين، حديثي روايت مي کردند مردم از قدرت حفظ آنها شگفت زده مي شدند و به آنان
[ صفحه 328]
مي گفتند: اين ويژگي، به خاطر دعاي حضرت صاحب (ع) در شان شما، تنها به خودتان اختصاص دارد. و اين خبر در ميان مردم قم خبري مستفيض است.
صدوق در اکمال الدين از محمد بن علي اسود نقل کرده است که گفت: پيش از مرگ محمد بن عثمان، علي بن حسين بن موسي بن بابويه از من خواست که از ابوالقاسم حسين بن روح بخواهم که وي از مولانا صاحب الزمان تقاضا کند که خداوند پسر به او ببخشايد. من خواسته ي او را به گوش حسين بن روح رسانيدم. وي نيز اين تقاضا را به حضرت (ع) رسانيد و پس از سه روز به من خبر داد که امام زمان (ع) براي علي بن حسين دعا کرده و او به زودي صاحب فرزندي خجسته اي خواهد شد که به وي سود خواهد رسانيد و پس از او فرزندان ديگري نيز برايش متولد مي شوند.
صدوق گويد: ابو جعفر محمد بن علي اسود گفت: من از وي درباره ي خودم خواستم که از خداوند بخواند که پسري نيز به من عطا فرمايد اما او مرا پاسخ نداد و گفت: به اين خواسته راهي نيست. پس در اين سال براي علي بن حسين، محمد به دنيا آمد و بعد از او فرزندان ديگري نيز برايش متولد شدند اما براي من هيچ فرزندي زاده نشد.
صدوق گويد: ابو جعفر محمد بن علي اسود (رضي الله عنه) هرگاه مرا مي ديد و مي گفت: من به مجلس استادم محمد بن حسن بن احمد بن وليد (رضي الله عنه) بسيار رفت و آمد مي کردم و در کتابهاي علمي و حفظ آنها رغبت داشتم و اينک شگفت نيست که مي بينم تو چنين رغبتي در علم داري حال آنکه تو با دعاي امام (ع) به دنيا آمده اي.
شيخ طوسي در کتاب الغيبه گويد: ابو عبدالله بن بابويه گفت: من مجلس درس داشتم در حالي که در آن هنگام سن من کمتر از بيست بود. گاه ابوجعفر محمد بن علي اسود در اين مجلس حاضر مي شد و چون به سرعت عمل من در پاسخ به پرسشهاي مربوط به موارد حلال و حرام مي نگريست، از کم سالي ام شگفت زده مي شد و آنگاه خود مي گفت: شگفتي ندارد زيرا تو به دعاي امام (ع) به دنيا آمدي.
نگارنده: نويسندگان شيعه معجزات بسياري از امام مهدي (ع)نقل کرده اند و اگر ما مي خواستيم تمام اين معجزات را در اين کتاب ذکر کنيم، بسيار مفصل مي شد، اما همين مختصر براي مقصودي که در تاليف اين کتاب مورد نظر ماست، کافي و بسنده است. و الله الهادي.
پاورقي
[1] ابراهيم بن مهزيار از مردم اهواز بود. او اموال را از اهواز به عراق مي برد سپس دچار تب شد و از ادامه ي سفر انصراف جست، آنگاه پسرش محمد براي بار دوم اموال را از اهواز به سوس عراق برد. (مولف).