بازگشت

غيبت حضرت مهدي و سفيران آن حضرت


امام مهدي (عج) داراي دو غيبت صغري و کبري است. چنان که اخبار و روايات نقل شده از ائمه (ع) نيز بر اين نکته تصريح دارد. گاه اين غيبتها را قصري و طولي نيز نام نهاده اند.

غيبت صغري از هنگام تولد آن حضرت آغاز شده و تا قطع سفارت ميان او و شيعيانش ادامه داشته است. [1] پس از وفات آخرين سفير آن حضرت، وي ديگر کسي را به اين عنوان منصوب نکرد. اين مدت 74 سال طول کشيد. در طي اين مدت سفراي آن حضرت و چه بسا ديگر مردمان آن حضرت را مي ديدند و به خدمتش مي رسيدند و توقيعاتي از آن امام در پاسخ به مسايل شيعيان و امور مختلف ديگر دريافت مي کردند.

غيبت کبري پس از نخستين دوره ي غيبت آغاز شده است و در پايان همين دوره است که امام (ع) با شمشير قيام مي کند. در پاره اي از توقيعات آمده است که پس از غيبت کبري هيچ کس امام را نخواهد ديد و هر کس پيش از خروج سفياني و صيحه ادعاي ديدار او را کند دروغگوست. همچنين در تعدادي از روايات ذکر شده است که آن حضرت هر سال در مواسم شرکت مي کند و مردم را مي بيند و آنها را مي شناسد اما مردم وي را مي بينند ولي او را نمي شناسند.

سفرايي که در زمان غيبت ميان آن حضرت و شيعيانش ارتباط برقرار مي کردند، چهار تن بودند:

نخست: ابو عمر و عثمان بن سعيد بن عمر و عمري، وي از قبيله ي بني اسد بود و نسبش به جدش، پدر مادرش جعفر عمري مي رسد. گويند: ابو محمد حسن عسکري (ع) به وي دستور داد که کنيه اش را به کسر بگويد (عمري). همچنين به وي عسکري نيز گفته مي شده است زيرا در منطقه ي نظامي سر من راي سکني داشته است. او را سمان (روغن فروش) نيز مي خوانده اند. چون وي براي سرپوش نهادن بر کار اصلي خود به خريد و فروش روغن مبادرت مي کرد و هنگامي که شيعيان، آنچه که از مال و ثروت خويش بر ايشان واجب بود، براي امام حسن عسکري (ع) مي آوردند، ابو عمرو آنها را از روي تقيه و ترس در خيکهاي



[ صفحه 273]



روغن مي گذاشت و نزد آن امام مي برد. امام علي هادي (ع)نيز وي را به عنوان وکيل خود منصوب کرده بود و پس از آن امام، حضرت عسکري (ع) نيز وي را به همين مقام گماشته بود و سپس به عنوان سفير حضرت مهدي (ع) انتخاب شد.

شيخ طوسي در کتاب غيبت، درباره ي وي گفته است: او استاد و مورد وثوق بود و امام هادي (ع) در حق او فرموده بود: اين ابو عمرو، مورد اعتماد و امين است. آنچه به شما مي گويد از جانب من مي گويد و آنچه به شما مي دهد از جانب من مي دهد. همچنين يکي از اصحاب امام دهم (ع) از ايشان پرسيد: با چه کسي بايد معامله کنيم و از چه کسي بايد بگيريم و سخن کدامين کس را بايد بپذيريم؟ امام (ع) از ايشان پرسيد: با چه کسي بايد معامله کنيم و از چه کسي بايد بگيريم و سخن کدامين کس را بايد بپذيريم؟ امام (ع) فرمود: عمري مورد اعتماد من است. آنچه به تو دهد از جانب من است و آنچه به تو گويد از سوي من است پس سخن او را بشنو و از وي پيروي نما که او مورد وثوق و امين است.

امام حسن عسکري (ع) نيز پس از وفات پدرش، در حق او گويد: اين ابو عمر و مورد وثوق و امين است. او محل اعتماد امام قبلي و مورد اعتماد من در زندگي و مرگ است. پس آنچه به شما گويد از سوي من مي گويد و آنچه به شما دهد از جانب من مي دهد.

همچنين چهل نفر از اصحاب امام حسن عسکري (ع) به خدمت آن حضرت رسيده درباره ي جانشين وي پرسش کردند. در آن هنگام کودکي که گويي پاره اي از ماه و شبيه ترين مردم به ابو محمد (ع) بود، ديده شد. امام حسن عسکري (ع) فرمود: پس از من، پيشواي ما اين است و شما بعد از اين روز وي را نخواهيد ديد حتي تا پايان عمرش. پس هر چه عثمان بن سعيد مي گويد بپذيريد و کا را به او سپاريد سخنش را بپذيريد که او جانشين امام شماست و کار بر عهده ي اوست.

اين عثمان بن سعيد همان کسي بود که به هنگام غسل دادن پيکر پاک امام يازدهم (ع) بر جنازه ي آن حضرت، حضور داشت و ماموريت داشت که کار کفن و حنوط کردن به خاک سپاري آن امام را انجام دهد.

شيخ طوسي در کتاب غيبت گويد: توقيعات صاحب الامر (ع) به دست عثمان بن سعيد و پسرش محمد، به شيعيان و ياران خاص پدر آن حضرت مي رسيد. اين توقيعات حاوي امر و نهي و پاسخ به مسائل و به همان خطي بود که در زمان امام حسن عسکري (ع) نوشته مي شد. از اين رو شيعه همواره بر عدالت اين پدر و پسر تاکيد داشته است تا آن که عثمان بن سعيد دنيا را وداع گفت [2] و پسرش وي را غسل داد و در سمت غربي بغداد در خيابان ميدان، در قبله ي الذرب او را به خاک سپرد. جايگاه اين قبر در اتاقکي تنگ و تاريک است و ما از هنگام ورود



[ صفحه 274]



به بغداد در سال 408 تا سال 431 و اندي، هر ماه به زيارت مرقد وي مي رفتيم. آنگاه الرئيس ابو منصور محمد بن فرج مرقد وي را تعمير کرد و قبر را بيرون گذاشت و بر آن صندوقي نهاد. اين قبر در زير سقفي بود. کساني که در همسايگي اين مرقد زندگي مي کنند به زيارت آن متبرک مي شوند و مي گويند صاحب اين مزار مرد صالح و نيکوکاري بوده است. برخي نيز او را فرزند دايه حسين (ع) مي دانند و از حقيقت ماجرا بي خبرند و تا اکنون که سال 444 است، وضع به همين ترتيب ادامه دارد.

دوم: ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمري، شيخ طوسي در کتاب غيبت از هبة الله محمد از استادانش روايت کرده است که گفتند: شيعه همواره عدالت عثمان بن سعيد را قبول داشته و کار خود را پس از مرگ عثمان به پسرش ابو جعفر واگذارده اند. شيعه مراجعه به او در زمان حيات امام عسکري (ع) است، اجماع دارد. همچنين پس از آن که امام حسن عسکري (ع) در زمان حيات عثمان بن سعيد دنيا را بدورد گفت، باز هم در عدالت ابو جعفر اختلاف پديد نيامد و کسي در امانت داري وي به ترديد نيفتاد. همچنين توقيعاتي که در خصوص مسايل مهم شيعه بود به دست وي نوشته مي شد و به همان خطي بود که در زمان حيات پدرش، عثمان بن سعيد، نگاشته مي شد.

شيخ طوسي همچنين گويد: چون ابو عمرو و عثمان بن سعيد درگذشت، فرزندش ابو جعفر محمد بن عثمان، به نص ابو محمد حسن عسکري (ع) به جاي پدر قرار گرفت. و پدرش عثمان طي فرماني وي را به سفارت امام قائم (ع) تعيين کرد.

امام حسن عسکري (ع) فرمود: گواه باشيد بر من که عثمان بن سعيد عمري وکيل من و فرزندش محمد وکيل فرزند من، مهدي شماست.

و نيز آن حضرت (ع) به يکي از اصحابش فرمود: عمري و فرزندش مورد اعتمادند. پس هر چه به تو دادند از جانب من داده اند و آنچه به تو گفته اند از جانب من گفته اند. پس سخنان آن دو را بشنو و از آنان اطاعت کن که آن دو مورد اعتماد و امانتند.

ابو جعفر محمد بن عثمان همچنين کتابهايي در فقه دارد که بر اساس آنچه از ابو محمد حسن عسکري (ع) و حضرت صاحب (ع) و از پدرش، عثمان، از ابو محمد (ع) و از پدرش علي بن محمد (ع) شنيده است، نوشته. يکي از کتابهاي وي کتاب الاشربه است.

از محمد بن عثمان روايت شده است که گفت: به خدا سوگند صاحب الامر هر سال در مواسم حج حاضر مي شود و مردم را مي بيند و مي شناسد. مردم نيز او را مي بينند اما نمي شناسند. و نيز در روايت آمده است که از وي پرسيدند: آيا صاحب الامر (ع) را مي شناسي؟ گفت: آري. آخرين باري که او را ديدم در کنار خانه ي خدا بود و مي فرمود:



[ صفحه 275]



خداوندا! وعده ات را برايم محقق کن.

و نيز از وي روايت شده است که گفت: امام قائم را، که درود خدا بر او باد، ديدم که به پرده هاي کعبه در مستجار آويخته بود و مي گفت: خداوندا! به واسطه ي من از دشمنانت انتقام بگير.

يکي از ياران محمد بن عثمان بر وي وارد شد و ديد که پيش روي او قطعه اي چوب است و نقاش، آياتي از قرآن و نام ائمه (ع) را بر کناره هاي آن مي نگارد. محمد بن عثمان گفت: اين براي مزارم است، مرا روي آن مي گذارند. يا گفت بدان تکيه مي دهم اينک از کار آن فارغ شدم و هر روز در آن وارد مي شوم يک جزو از قرآن مي خوانم پس چون روز فلان از ماه فلان و از سال فلان فرا رسد من به سوي خدا روانه گردم و در آن مدفون شوم. و همان طور شد که وي خود گفته بود.

در روايت ديگري است که محمد بن عثمان براي خود قبري حفر کرد و گفت: فرمان يافته ام که خود را آماده کنم. سپس بعد از دو ماه از دنيا رفت.

درگذشت وي در آخر جمادي الاولي سال 305 يا 304 رخ داد و جمعا وي در حدود پنجاه سال سفارت امام زمان (ع) را عهده دار بود. [3] وي را در کنار مادرش در خيابان باب الکوفه در بغداد به خاک سپردند. گويا مزار وي اينک در وسط صحراست.

سوم: ابو القاسم حسين بن روح بن ابي بحر نوبختي، ابو جعفر محمد بن عثمان دو يا سه سال پيش از وفاتش وي را به جانشيني خود انتخاب و معرفي کرد. وي سران و بزرگان شيعه را جمع کرد و به آنان گفت: اگر مرگ من فرا رسيد کار به دست ابو القاسم حسين بن روح نوبختي خواهد بود. به من فرمان داده شده است که او را پس از خود به جاي خويش قرار دهم پس به او مراجعه و در کارهاي خود بر او تکيه کنيد.

در روايت ديگري آمده است که از محمد بن عثمان پرسيدند: اگر براي تو مسئله اي پيش آمد، چه کسي جانشين تو خواهد بود؟ پاسخ داد: اين ابو القاسم حسين بن روح بن ابي بحر نوبختي جانشين من و سفير ميان شما و صاحب الامر (ع) است و وکيل او و مورد وثوق و امين



[ صفحه 276]



است. پس در کارهاي خود به او رجوع کنيد و در مسايل مهم خويش به او تکيه کنيد. من به معرفي او مامور شده ام و اينک او را معرفي کردم.

در بغداد ده نفر جزو وکلاي محمد بن عثمان بودند، که يکي از آنان حسين بن روح بود و باقي آنان از حسين بن روح به وي نزديک تر بودند. به طوري که بزرگان شيعه را در اين نکته ترديد نمي کردند کسي که به عنوان جانشين محمد بن عثمان برگزيده خواهد شد جعفر بن احمد بن متيل يا پدر اوست. زيرا مشاهده مي کردند که محمد بن عثمان با آنان نزديک تر است و بسيار به خانه آنان رفت و آمد مي کند، حتي وي در روزهاي آخر عمر خويش جز از غذايي که درخانه جعفر يا پدرش درست مي شد، نمي خورد. و نيز در خانه ي يکي از آن دو غذا مي خورد. اما چون بنابر انتخاب حسسن بن روح شد همه تسليم شدند و وي را انکار نکردند و همه همان طور که در اطاعت محمد بن عثمان بودند از حسين بن روح اطاعت مي کردند و در نزدش حضور داشتند يکي از اين فرمانبرداران نيز جعفر بن احمد بن متيل بود. جعفر گويد: چون لحظه ي مرگ محمد بن عثمان رسيده بود، من بالاي سر او نشسته بودم از وي پرسش مي کردم و با او سخن مي گفتم. ابو القاسم بن روح نيز در پايين پاي وي نشسته بود. محمد بن عثمان به من گفت: من فرمان يافته ام که به ابو القاسم حسين بن روح وصيت کنم. من از بالاي سر وي برخاستم و دست ابوالقاسم را گرفتم و بر جاي خود نشانيدم و خود نيز در کنار پاي محمد بن عثمان نشستم.

در روايتي ديگر آمده است: حسين بن روح ساليان درازي وکيل محمد بن عثمان بود و در املاک وي نظارت داشت و از خاصان او به حساب مي آمد و محمد هر ماه سي دينار به عنوان حقوق به وي مي پرداخت و اين به جز چيزي بود که وزرا و روساي شيعه مانند آل فرات و ديگران به وي پرداخت مي کردند و همين امر موجب شد که محمد بن عثمان وي را به جانشيني خود برگزيند و به او وصيت کند.

شيخ طوسي در کتاب غيبت گويد: ابو القاسم در نظر مخالف و موافق خردمندترين مردمان بود و روش تقيه را به کار مي بست.

ابوالقاسم حسين بن روح در شعبان سال 326 درگذشت و در نوبختيه در دروازه ي روبه روي تل و دروازه آجر و دروازه ي پل شوک به خاک سپرده شد.

چهارم: ابو الحسن علي بن محمد سمري، حسين بن روح به وي وصيت کرد و او به کاري که بدان مامور شده بود پرداخت.

شيخ طوسي در کتاب غيبت به سند خود از احمد بن ابراهيم بن مخلد نقل کرده است که گفت: در بغداد، خدمت بزرگان شيعه رسيدم، پس شيخ ابو الحسن علي بن محمد سمري (قدس الله روحه) آغاز به سخن کرد و گفت: خداوند علي بن حسين بن بابويه قمي (پدر



[ صفحه 277]



شيخ صدوق) را رحمت کند. بزرگان تاريخ اين روز را نگاشتند. پس خبر رسيد که علي بن حسين در اين روز وفات يافته است.

در روايتي ديگر آمده است که: علي بن محمد سمري از بزرگان شيعه درباره ي علي بن حسين بن بابويه پرسيد: آنان پاسخ دادند.

پس از ايشان پرسيد. آنان نيز همين جواب را به او گفتند: آنگاه سمري گفت: خدا شما را در مورد او اجر دهاد و! او در همين ساعت وفات يافت. حاضران تاريخ را يادداشت کردند. پس از هفده يا هجده روز خبر آمد که علي بن حسين در همان ساعت دنيا را وداع گفته است.

همچنين شيخ طوسي در کتاب غيبت به سند خود از سمري نقل کرده است که وي چند روز پيش از وفات خود توقيعي از سوي امام زمان (ع) براي مردم آورد که در آن چنين آمده بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم. اي علي بن محمد سمري؛ خداوند پاداش برادرانت را در مرگ تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر مي ميري. پس کارت را سامان ده و به کسي به عنوان جانشين پس از خود، وصيت مکن که ديگر غيبت تامه واقع شده است. ديگر ظهوري نيست مگر به اذن خداوند و آن پس از مدتي دراز و بعد از آن که دلها سخت شد و زمين از ستم پر شد، به وقوع خواهد پيوست. به زودي از شيعيانم کساني خواهند آمد که ادعاي ديدار مرا مي کنند. آگاه باشيد هر کس پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني ادعاي ديدار مرا مي کرد، دروغگو و مفتري است. و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.»

راوي گويد: چون روز ششم فرا رسيد نزد علي بن محمد رفتيم ديديم نزديک است جان بدهد از او پرسش شد: چه کسي جانشين تو خواهد بود؟ گفت: خدا را امري است که خود رساننده ي آن است.

وفات علي بن محمد سمري در نيمه شعبان سال 328 يا 329 رخ داد و پيکر وي در خياباني معروف به شارع خلبخي در جنب باب المحول نزديک نهر آب ابو عتاب، به خاک سپرده شد.

شيخ در کتاب غيبت گويد: در زمان سفراي امام زمان (ع)، افرادي مورد وثوق بودند که از جانب سفراي آن حضرت توقيعاتي در خصوص آن صادر شد. از جمله: ابو الحسين محمد بن جعفر اسدي کمه در حق او توقيعي بدين مضمون صادر شد: محمد بن جعفر عربي، پس مال را بدو بازگردان که او از افراد مورد وثوق ماست. و در توقيع ديگري آمده است: اگر مي خواهي با کسي معامله کني با ابو الحسين اسدي در ري معامله کن.

همچنين احمد بن اسحاق و جماعتي ديگر از کساني بودند که در ستايش آنان توقيعي از



[ صفحه 278]



جانب امام زمان (ع) صادر گشت. توقيع مبارک آن حضرت (ع) چنين بود: احمد بن اسحاق اشعري و ابراهيم بن محمد همداني و احمد بن حمزه بن البيسع مورد وثوق اند.

طبرسي در اعلام الوري گويد: غيبت قصري، غيبتي است که سفراي آن حضرت در طول اين غيبت موجود و با بهاي آن معروف بودند چنان که فرقه اماميه، کساني که معتقد به امامت حسن بن علي (ع) هستند، درباره ي آنها ترديد نکرده اند. مانند ابو هاشم داوود بن قاسم جعفري و محمد بن علي بن بلال و ابو عمرو عثمان بن سعيد سمان و فرزندش ابوجعفر محمد بن عثمان و عمر اهوازي و احمد بن اسحاق و ابو محمد و جنايي و ابراهيم بن مهزيار و محمد بن ابراهيم و گروهي ديگر.

نگارنده: ظاهرا سفارت عامه امام زمان (ع) با همان چهار تني بوده که ذکر آنان گذشت، اما افراد ديگري که طبرسي از آنان نام برده شايد تنها در برخي از امور خاص سفارت داشته اند. اما آنچه باعث تعجب است آن که طبرسي از حسين بن روح و نيز سمري هيچ اسمي نبرده است. البته عده اي نيز به دروغ و از روي افترا ادعاي با بيت و سفارت آن حضرت را کرده اند.

شيخ طوسي در کتاب الغيبه گويد: نخستين اينان فردي معروف به شريعي بود. روايت شده است که وي از ياران امام هادي و سپس امام عسکري (ع) به شمار مي آمد و او نخستين کسي بود که ادعاي مقامي را کرد که خداوند به وي اختصاص نداده بود و بدين وسيله بر خدا و حجتهاي پروردگار دروغ بست و به آنان چيزهايي نسبت داد که شايسته يمقام آنان نبود و آنها از آن بيزار بودند. توقيعي از امام زمان (ع) نيز در مورد لعن او و بيزاري از وي صادر گشت. بعدها عقيده ي وي به کفر و الحاد روشن و آشکار شد. محمد بن نصير نميري نيز از کساني بود که به دروغ ادعاي بابيت آن حضرت را کرد و فرقه ي نصيريه نسبت خود را به اين فرد مي رسانند. وي پس از شريعي مدعي منصب محمد بن عثمان شد خداوند به واسطه الحاد و ناداني که از وي سر زد، او را رسوا کرد. ابو جعفر محمد بن عثمان نيز او را لعنت کرد و از او بيزاري جست چون وي از لعن محمد بن عثمان آگاه شد، به نزد او رفت تا پوزش طلبد اما محمد بن جعفر به او اجازه ي ورود نداد. محمد بن نصير نميري ادعا مي کرد که پيامبر است و امام علي نقلي (ع) او را فرستاده. و معتقد به خدايي امام هادي (ع) بود. نزديکي با محارم را جايز مي شمرد و لواط را حلال کرده بود! محمد بن موسي بن حسن بن فرات اسباب کار او را مهيا و او را ياري مي کرد.

گفته اند که نميري در بستر مرگ بود و زبانش بند آمده بود. از وي پرسش شد: جانشين تو کيست؟ با زباني ضعيف و گرفته گفت: احمد. اما دانسته نشد مقصود وي کدام احمد



[ صفحه 279]



است. از اين رو پس از مرگ وي پيروانش سه دسته شدند. گروهي گفتند:مقصود وي فرزندش و گروهي گفتند: مقصودش احمد بن محمد بن موسي بن فرات و عده اي ديگر گفتند: مراد وي احمد بن ابوالحسين بن بشر بوده است. يکي ديگر از مدعيان دورغين با بيت امام زمان (ع)، ابو طاهر محمد بن علي بن بلال بوده نام داشته است. اموالي از سهم امام (ع) نزد وي موجود بوده که او از تسلم آنها به محمد بن عثمان عمري خودداي مي ورزد و مي گويد که خود وکيل قائم (ع) است تا آنجا که شيعه از وي بيزاري جستند و او را لعنت کردند و توقيعي نيز از جانب صاحب الزمان (ع) درباره ي او صادر شد.

حسين بن منصور حلاج نيز از جمله کساني است که به دروغ ادعاي وکالت و با بيت امام زمان (ع) را کرد. حلاج در نامه اي به ابو سهل اسماعيل بن علي نوبختي نوشت که وکيل صاحب الزمان (ع) است. و مي خواست دل وي را به دست آورد و با برخورداري از ياري و هواداري وي و استفاده از موقعيت علمي و ادبي او، ديگران را نيز به انقياد خود بکشاند. آنگاه وي ادعاي خود را بالاتر برد و به وي نوشت: من فرمان يافته ام که به تو بنويسم هر گونه ياري که خواسته باشي برايت آشکار سازم تا دلت قوت گيرد و به گمان و ترديد نيفتي. ابو سهل به او نوشت: من در مقابل اين همه معجزه و دلايلي که از تو به ظهور رسيده، فقط تقاضاي کوچکي دارم که روا کردن آن بر تو آسان است. من کنيزکان را دوست دارم اما پيري مرا از نزديکي با آنان محروم مي دارد لذا بايد هر جمعه خضاب کنم و گرنه پيري من در نزد ايشان آشکار خواهد شد. من از تو خواهانم که مرا از رنج خضاب کردن آسوده سازي و رنگ محاسنم را سياه گرداني. اگر چنين کني هر چه بگويي مطيع فرمان تو خواهم بود. هنگامي که حلاج از پاسخ ابو سهل آگاه شد دانست که در نگاشتن نامه به او خطا کرده است و ديگر از او دست برداشت. ابو سهل نيز جريان اين نامه ها را به آلتي براي تفريح و خنده و سرگرمي قرار داده بود.

حلاج به قم آمد و نامه اي نوشت و در آن ادعا کرد که رسول امام و وکيل آن حضرت است. اما مردم نامه ي او را پاره کردند و او را به ريشخند گرفتند. کسي که نامه ي حلاج را پاره کرده بود به دکان خود آمد. حاضران در برابر وي برپا خاستند مگر يک نفر که او همان حلاج بود. صاحب دکان درباره ي آن کس که برنخاسته بود (او را نمي شناخت) پرسش کرد. حلاج گفت: آيا با اين که من حضور دارم درباره ي من از ديگران سوال مي کني؟ صاحب دکان گفت: من احترام تو را پاس داشتم و از خودت نپرسيدم. حلاج گفت: وقتي نامه ي مرا پاره مي کردي تو را ديدم. آنگاه صاحب دکان گفت: اي غلام! پا و گردن اين مرد را بگير و از اينجا بيرونش کن. پس از اين ماجرا حلاج در قم ديده نشد سپس وي در روزگار خلافت مقتدر به جرم الحاد و دعوي الوهيت کشته شد.



[ صفحه 280]



يکي ديگر از مدعيان دروغين وکالت و با بيت امام دوازدهم (ع)، ابو جعفر محمد بن علي شلمغاني معروف به ابن ابي العزاقر نام داشت. او نزد بني بسطام محترم شمرده مي شد. زيرا حسين بن روح، در نظر مردم براي او منزلت و جايگاهي قرار داده بود. چون وي در آغاز از شيعه بود و کتابهايي نيز بر وفق مرام شيعه نگاشت. سپس به ارتداد گراييد و از آن هنگام به بعد هر دروغ و کفر و افترايي را که خود مي خواست براي بني بسطام به نقل از حسين بن روح نقل مي کرد. بني بسطام هم گفتار او را تصديق مي کردند. اين خبر به حسين بن روح رسيد وي نسبت آن سخنان را از خود منکر شد و آنها را بهتاني بزرگ شمرد و بني بسطام را از پذيرش گفته هاي وي نهي کرد. آنگاه دستور داد که او را لعن کنند و از وي بيزاري جويند.

اما بني بسطام به گفته ي حسين بن روح وقعي ننهادند زيرا شلمغاني به ايشان گفته بود: من سري را با شما در ميا نهادم و اينک به خاطر افشاي آن مجازات شده ام. زيرا اين راز بزرگي بود که جز پيامبر مرسل يا فرشته مقرب يا بنده مومن آزموده شده تاب حمل آن را ندارد. حسين بن روح از اين ادعاي وي آگاه شد و نامه اي به بني بسطام نوشت و در آن شلمغاني را لعنت کرد و از وي بيزاري جست. چون شلمغاني از اين نامه آگاهي يافت به سختي گريست و گفت: اين که حسين بن روح دستور به لعنت من دارد، خود حاوي معناي ژرفي است. زيرا لعنت يعني دور گردانيدن. پس معني سخن او که گفته است لعنه الله يعني خداوند او را از عذاب دور نگهدارد. اکنون جايگاه خويش را بازشناختم و چهره بر زمين ساييد و گفت: شما بايد اين راز را پنهان داريد. شلمغاني تا آنجا پيش رفت که به بني بسطام گفت: روح رسول خدا به محمد بن عثمان عمري، و روح اميرمومنان علي بن حسين بن روح، و روح فاطمه زهرا، به ام کلثوم دختر محمد بن عثمان انتقال يافته است.

ام کلثوم گويد: من به خانه ي مادر ابو جعفر بن بسطام رفتم. خم شد تا پاهاي مرا ببوسد من او را از اين کار بازداشتم. پس مادر ابو جعفر گريست و گفت: چگونه پاهايت را نبوسم که تو فاطمه سرور و بانوي مني؟! ام کلثوم گويد: پرسيدم: چه رازي؟ گفت: از ما پيمان گرفته که اين راز را فاش نسازيم و من مي ترسم چنانچه اين راز را فاش کنم به عقوبت خداوند دچار شوم. ام کلثوم گفت: من به وي اطمينان دادم که اين راز را براي کسي بازگو نکنم و در دل خود حسين بن روح و ام کلثوم به آنان گفته بود، براي وي بازگو کرد ام کلثوم گويد: به وي گفتم: اين دروغ است و حسين بن روح را از اين ماجرا آگاه کردم. حسين بن روح با شنيدن اين سخن گفت: اين کفر و الحاد است که اين ملعون (شلمغاني) آن را در دل اين مردم استوار گردانيده تا از اين راه بتواند بگويد که خداوند در او (شلمغاني) حلول کرده



[ صفحه 281]



است.

سپس توقيعي از صاحب الزمان (ع) مبني بر لعن و برائت از شلمغاني صادر گشت. هنگامي که آوازه ي شلمغاني همه جا گير شد و ديگر پنهان کردن و نيرنگ بازي براي او سودي نداشت روزي در مجلسي که سران و بزرگان شيعه حاضر بودند گفت:ميان من و حسين بن روح مجلسي ترتيب دهيد پس اگر آتشي از آسمان فرود نيامد تا او را بسوزاند، هرچه او درباره ي من گفته صحيح است و گرنه هرچه او درباره ي من گفته حقيقت دارد. اين ماجرا در خانه ابن مقله اتفاق افتاد و از آنجا به گوش راضي خليفه عباسي رسيد و وي دستور داد شلمغاني را بکشند. قتل وي در سال 323 واقع شد.

ابو بکر محمد بن احمد بن عثمان بغدادي برادرزاده ي محمد بن عثمان عمري از ديگر کساني بودند که ادعاي بابيت مي کرد. ابودلف کاتب براي ابوبکر بغدادي ادعاي نيابت کرد. از ابوبکر در اين باره پرسيد اما او منکر اين مساله شد و قسم خورد که چنين ادعايي نکرده است. سپس به عقيده ي ابودلف گراييد و شيعيان از وي تبرک جستند. حکايت کرده اند که وي در بصره وکيل يزيدي بود و روزگار درازي در خدمت او به سر برد و ثروت بسياري بر هم زد. اما از وي در نزد يزيدي بدگويي کردند و يزيدي هم او را دستگير و اموالش را مصادره کرد و ضربه اي بر سرش کوفت که چشمش آب آورد و به حالت کوري از دنيا رفت.

ابن قولويه گويد: خداوند ابو دلف کاتب را نگه ندارد ما او را فرد ملحدي مي شناختيم سپس وي اظهار غلو کرد و آنگاه ديوانه و زنجيري شد و پس از آن در فرقه ي «مفوضه» درآمد.

احمد بن هلال کرخي، که جزو غلات بود، در آغاز از ياران امام حسن عسکري (ع) به شمار مي آمد سپس تغيير عقيده داد و با بيت محمد بن عثمان را منکر شد و از سوي امام زمان (ع) نيز توقيعي مبني بر لعن او صادر گشت.


پاورقي

[1] شيخ مفيد و غير او نيز چنين گفته اند. اينان ابتداي غيبت صغري را از هنگام تولد امام مهدي (ع) حساب کرده اند نه از هنگام به امامت رسيدن وي. و البته صحيح هم همين است و دليلي وجود ندارد که غيبت صغري را از هنگام آغاز امامت آن حضرت حساب کنند. و البته صحيح هم همين است و دليلي وجود ندارد که غيبت صغري را از هنگام آغاز امامت آن حضرت حساب کنند. از اين رو مدت غيبت صغري 74 سال خواهد شد. اين قول مبتني بر آن است که وفات سمري را در سال 329 هجري، بدانيم اما اگر وفات وي را در سال 328 هجري دانستيم چنان که طبرسي در اعلام الوري گفته است، غيبت صغري آن حضرت 73 سال خواهد شد. اگرچه خود طبرسي نيز ذکر کرده است که غيبت صغري 74 سال به طول انجاميده است. (مولف).

[2] دستيابي به تاريخ وفات وي براي ما ميسر نشد. (مؤلف).

[3] اين روايتي است که شيخ طوسي در کتاب غيبت از ابو نصر هبه الله بن محمد بن احمد کاتب بن دختر ابوجعفر محمد بن عثمان عمري نقل کرده است. پوشيده نيست که اين مدت از زمان ولادت امام زمان (ع)، يعني سال 255 تا هنگام وفات محمد بن عثمان در سال 305 بوده است. علاوه بر اين بايد يادآور شد که محمد بن عثمان از هنگام ولادت امام زمان (ع) عهده دار سفارت آن حضرت نبوده است بلکه وي پس از مرگ پدرش عثمان، اين مسئووليت را بر عهده گرفته است. و بايد از اين 50 سال که شيخ طوسي ذکر کرده پنج سال نخست زندگي امام قائم (ع) تا وفات امام عسگري (ع) و نيز مدت سفارت پدرش، عثمان، را تا هنگام مرگش کم کرد و مدت باقي مانده همان مدتي است که محمد بن عثمان سفار آن حضرت را به عهده داشته است.