بازگشت

معجزه 09


ابو الاديان که يکي از خادمان حضرت امام حسن عسکري (ع) بود روايت مي کند که حضرت ابو محمد را خدمت مي کردم و رقعه ها را شهر به شهر مي بردم پس روزي در بيماري از دنيا رحلت فرمود به خدمت آن حضرت رفتم و رقعه ها را نوشت و فرمود که اين نامه ها را گرفته به مدائن برويد به درستي که پانزده روز مدت سفر تو خواهد بود و چون روز پانزدهم به سر من راي داخل شوي آواز گريه و زاري از خانه من خواهي شنيد عرض کردم يا سيدي در آن وقت امام و پيشواي ما که خواهد بود فرمود آن کسي که جواب رقعه ها از تو طلب نمايد او قائم مقام و جانشين من خواهد بود عرض کردم يا سيدي زياده کن فرمود آن کسي که بر من نماز کند عرض کردم زياده کن فرمود آنکه همبان به طلب نمايد پس به موجب فرموده آن حضرت به مدائن رفتم و رقعه ها را بردم و جوابهاي آنها را گرفته مراجعت به سر من راي نمودم و روز پانزدهم چنانکه آن حضرت فرموده بود داخل شدم و صداي گريه و زاري از خانه آن حضرت شنيدم به تعجيل خود را بدر خانه آن حضرت رسانيدم برادرش جعفر بن علي را بر در سراي آن حضرت ديدم و شيعيان جمع شده او را تعزيه مي کردند و آن حضرت را در آن حال غسل مي دادند من با خود گفتم اگر امام اين است امامت او باطل است زيرا که مکرر او را ديده ام که شرب خمر مي کرد و قمار مي باخت و طنبور مي زد پس من نيز پيش رفته وي را تعزيه گفتم از من احوال جواب کتابتها مطلق نپرسيد دانستم که او امام نيست در آن حين شخصي بيرون آمده به جعفر گفت يا سيدي برادرت را کفن کرده اند برخيز و بر وي نماز کن پس جعفر پيش رفت که نماز کند و شيعه بر دور او جمع کرده بودند که در آن حين کودکي گندم گون تنگ موي گشاده دندان بيرون آمده و رداي جعفر را گرفته کشيد و فرمود اي عم بعقب آي که من به نماز کردن پدرم اولي تر از توام جعفر بعقب آمده و رنگ و روي او چون خاک گرديد پس آن کودک پيش رفته نماز کرد چون آن حضرت را دفن نمودند آن کودک به من فرمود جواب رقعه ها



[ صفحه 366]



که با تو است بيار جواب نامها را بدو دادم و با خود گفتم اين هر دو علامت ظاهر گرديد و همبان پيش من بوده پس پيش جعفر رفتم و احوال آن کودک را از وي پرسيدم گفت به خداي که هرگز او را نديده بودم و نشسته بودم که جماعتي از مردم قم رسيدند و احوال حضرت امام حسن عسکري (ع) را پرسيدند ايشان را از وفات آن حضرت خبر دادند پس گفتند امام بعد از او کيست جماعت اشاره به جعفر بن علي کردند آن جماعت بر او سلام کردند و او را تهنيت گفتند و تعزيت کردند و گفتند با ما نامهاست و مالي نيز آورده ايم اکنون تو بگوي که آن رقعه ها از کيست و مال چند است جعفر از استماع اين سخن از مجلس برخواست و جامه خود را بيفشاند و گفت خلق مي خواهند که ما دعوي غيبت کنيم در آن حين خادمي از جانب صاحب الامر (ع) بيرون آمد و گفت با شما رقعه هاي فلان و فلان است و همبانيست که در آن هزار دينار طلا دارد بدهيد پس ايشان رقعه ها را و مال را داده به خادم گفتند آن کسي که تو را فرستاده است او امام و حجت خداست بر خلقان جعفر بن علي پيش معتمد خليفه رفته حال با وي گفت معتمد کس فرستاده و مادر کودک را طلب کرد مادر انکار نمود و ايشان در گفتگو بودند خبر رسيد که يحيي بن خاقان به موت فجاه بمرد معتمد با سپاه خود بدان مشغول شدند ترک مادر کودک کردند.